جدول جو
جدول جو

معنی ننوشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ننوشیدن
(لَس س)
ننیوشیدن. مخفف ننیوشیدن است. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیوشیدن شود:
تو چه دانی تا ننوشی قالشان
زآنکه پنهان است بر تو حالشان.
مولوی.
، مقابل نوشیدن. نیاشامیدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
خوردن آب یا مایع دیگر، آشامیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
گوش کردن، شنیدن، برای مثال حدیث عشق از آن بطّال منیوش / که در سختی کند یاری فراموش (سعدی - ۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
مقابل نیوشیدن. رجوع به نیوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیاشامیدن. مقابل نوشیدن. رجوع به نوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ دَ)
مقابل جوشیدن. رجوع به جوشیدن شود، نجوشیدن با مردم، مایل به دوستی و معاشرت و مؤانست مردم نبودن. رجوع به نجوش شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ)
آشامیدن. (ناظم الاطباء). گساردن. درکشیدن. زدن. آشامیدن با لذتی تمام. (یادداشت مؤلف) :
به شادی زمانی برآریم کام
ز جمشید گوئیم و نوشیم جام.
فردوسی.
دشمن ز دو پستان اجل شیر بنوشد
بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار.
منوچهری.
که چوپانانم آنجا شیر دوشند
پرستارانم اینجا شیر نوشند.
نظامی.
چو نوشیدن از دست جانان بود
هر آبی که هست آب حیوان بود.
امیرخسرو.
گاه خوردن دو باده کمتر نوش
تا نباید به دست رفتن و دوش.
اوحدی.
می ده که بنوشیم و بجوشیم و بکوشیم
آنجا که بت ساده بط باده به کار است.
قاآنی.
، خوردن. (آنندراج). تناول کردن. (ناظم الاطباء) :
آنچه می بافی همه روزه بپوش
زآنچه می کاری همه ساله بنوش.
مولوی.
خرقۀ ابرار پوشند و لقمۀ ادرار نوشند. (گلستان) ، چشیدن. (یادداشت مؤلف) :
دوام عیش و تنعم نه شیوۀ عشق است
اگر معاشر مائی بنوش نیش غمی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ زْ / زِ دَ)
شنیدن. (غیاث اللغات) (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (رشیدی). گوش کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). استماع کردن. شنودن. قبول کردن. پذیرفتن. (یادداشت مؤلف) :
آن جهان را بدین جهان مفروش
گر سخن دانی این سخن بنیوش.
کسائی.
به نیکان گرای و به نیکی بکوش
به هر نیک و بد پند دانا نیوش.
فردوسی.
چنین گفت شیرین که بگشای گوش
خروشیدن پاسبانان نیوش.
فردوسی.
ز گیتی همی پند مادر نیوش
به بد تیز مشتاب و بر بد مکوش.
فردوسی.
همه به رادی کوش و همه به دانش یاز
همه به علم نیوش و همه به فضل گرای.
فرخی.
هر پند که زو بشنود به مجلس
بنیوشد و موئی بنگذرد ز آن.
فرخی.
دلا بازآی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم.
فرخی.
تو صابر باش و پند دایه بنیوش
که صبر تلخ بارآرد ترا نوش.
فخرالدین اسعد.
مگر دادار بنیوشد دعائی
بگرداند ز جان من بلائی.
فخرالدین اسعد.
چرا داری مر او را تو به خانه
بدین کار از تو ننیوشم بهانه.
فخرالدین اسعد.
باطل مشنو که زهر جانستت
حق را بنیوش و جای ده در دل.
ناصرخسرو.
سرش گوش گشته ست و چشمش دهان
سراید به چشم و نیوشد به سر.
مسعودسعد.
می ننیوشم ز رودسازان نغمه
می نستانم ز می گساران ساغر.
مسعودسعد.
گفتا مرا مکشید... ننیوشیدند. (مجمل التواریخ).
سخنی گویمت برادروار
گر نیوشی و داریم باور.
سنائی.
لفظ شیرین ورا هر که نیوشد عجب آنک
تلخی گوش به گوش اندر شیرین نکند.
سوزنی.
ای خداوند بنده خاقانی
عذرخواه است عذر او بنیوش.
خاقانی.
بگویم با توگر نیکو نیوشی
یکی کم گفتن است و نه خموشی.
عطار.
آن نیوشیدن کم و بیش مرا
عشوۀجان بداندیش مرا.
مولوی.
من از آن روزن بدیدم حال تو
حال دیدم کم نیوشم قال تو.
مولوی.
ای که دانش به خلق آموزی
آنچه گوئی به خلق خود بنیوش.
سعدی.
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش.
سعدی.
ز من جان برادر پند بنیوش
به جان و دل برو در علم می کوش.
شبستری.
من بگویم که مهتری چه بود
گر تو خواهی ز من نیوشیدن.
حافظ.
، گوش فراداشتن. (ناظم الاطباء). گوش دادن. استراق سمع کردن. (یادداشت مؤلف) :
آید هر ساعتی و پس بنیوشد
تا شنود هیچ قیل و تا شنود قال.
منوچهری.
، درک کردن. فهم کردن. (یادداشت مؤلف) :
این حکایت یاد گیر ای تیزهوش
صورتش بگذار و معنی را نیوش.
مولوی.
، به معنی جستن و طلبیدن و تفحص و تجسس نمودن هم آمده است. (برهان قاطع). تصحیف خوانده است و بدین معنی بیوسیدن درست است. (از رشیدی) ، گریستن. فغان کردن و شکایت کردن و نالیدن و گریه کردن با فراق و بخاموشی گریستن. (ناظم الاطباء). رجوع به نیوشه شود، خواندن. مطالعه کردن، امید چیزی داشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به بیوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
گوش فرا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغوشیدن
تصویر نغوشیدن
نیوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مایل بدوستی و معاشرت و موانست با مردم نبودن، مقابل جوشیدن، نجوشیدن با مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
((دَ))
آشامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
((نِ دَ))
گوش فرا دادن، گوش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
شربٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
Drink
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
boire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
飲む
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
ดื่ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
לשתות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
minum
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
마시다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
پینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
kunywa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
bere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
পান করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
पीना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
trinken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
drinken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
пить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
pić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
beber
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
beber
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
пити
دیکشنری فارسی به اوکراینی