- نماز
- نماژ
معنی نماز - جستجوی لغت در جدول جو
- نماز
- خدمت و بندگی، خدمتکاری، فرمانبرداری، پرستش، سجود
- نماز ((نَ))
- عبادت، پرستش، عبادت مخصوص مسلمانان که به طور وجوب پنچ بار در شبانه روز ادا کنند
- نماز
- عبادت مخصوص و واجب مسلمانان که شامل اقامه و حمد و سوره و ذکر تسبیحات واجبئ است و پنج بار در شبانه روز به جا می آورند،
پرستش، نیاز، سجود، بندگی و اطاعت، تعظیم کردن در مقابل کسی
نماز آیات: نمازی که پس از وقوع حادثۀ وحشت انگیز مانند زلزله و صاعقۀ شدید می خوانند
نماز بامداد: دو رکعت نماز که پیش از طلوع آفتاب می خوانند
نماز بردن: به خاک افتادن و سجده کردن
نماز پیشین: نماز ظهر
نماز پسین: نماز عصر
نماز خفتن: نماز عشا که چهار رکعت است و بعد از نماز مغرب گزارده می شود
نماز شام: نماز مغرب
نماز عشا: نماز خفتن که چهار رکعت است و بعد از نماز مغرب گزارده می شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به نماز آنچه مربوط به نماز است، نمازگزار: صافات... فرشتگان... صف بسته مانندنمازیان، طاهر شسته پاک (قابل نماز خواندن با آن) : دید وقتی یکی پراگنده زنده ای زیر جامه ژنده گفت: این جامه سخت خلقانست گفت: هست آن من چنین زانست... چون نمازی و چون حلال بود آن مرا جوشن جلال بود. (حدیقه)
نماز گزارنده، پاک، پاکیزه
احتیاج
نماز
اشاره
سمبول، سمبل، مظهر
هر شیء، شخص، دکور یا عملی که در عین حال که معنایی صریح دارد، از اهمیت و معنایی ضمنی نیز برخوردار است. برای مثال سورتمه ای که نام آن رزباد بود، در فیلم همشهری کین (1941- Citizen Kane) ساخته ارسن ولز. این سورتمه نمادی از کودکی و معصومیت شخصیت اصلی فیلم بود.
آماس: خشک آماز (خشکاماز)
ایما و اشاره
تند رو، دونده
دور شدن
ملاحت، زیبایی، رواج، رونق
کسی که بدگویی مردم را بکند، نمام
نشانه یا علامتی با معنای خاص، سمبل، در ریاضیات هر نشانه یا حرفی که برای نشان دادن کمیت، عمل یا رابطه ای به کار می رود مانند ÷ و ×
حاجت، میل و خواهش، عشق و آرزو، تحفه و هدیۀ درویشان، نذری که برای گرفتن مراد و حاجت به کسی یا جایی بدهند
بزی که پیشاپیش گله حرکت کند، پیشرو گله، کنایه از پیشرو
جلویز جلویز روا نبودی زندان و بند بسته تنم اگر نه زلفک مشکین او بدی جلویز (طاهر فضل) جلیز، سخن چین، گواژنده (طعنه زننده کنایه زن)، نمارنده (نمار اشاره ایما)، بر انگیزنده جنباننده بسیار سخن چین نمام، اشاره کننده بچشم و ابرو غمزه کننده، جنباننده به هیجان آورنده، چشم معشوق. یا انگشت غماز. سبابه
آک کننده نکوهنده سخن چین دو به هم زن عیب کننده نمام بد گوی: ویل لکل همزه بهر زبانی بد بود هماز را لماز را جز چاشنی نبود دوا. (دیوان کبیر 23: 1)
بر آمده بلند، نا به جا، بیرون بیرون از آهنگ
تورنگ دراز از پرندگان
نما: صواب نمازی
خبرکش، سخن چین
جمع نمل، مورچگان
نمک. یابی نمک. بی ملاحت
جمع نمط، روش ها
جمع نمر، پلنگان یوز پلنگان
نمود، نماینده و ظاهر کننده
نما در فارسی افزونی، بالیدگی گوالش، فربهی، گران شدن نرخ، پر رنگ شدن افزون شدن زیادشدن، بالیدن رشد کردن، افزونی، بالش رشد بالیدگی نمو. یا نشو و نما. نشو: و نشو و نماء درمیان اعراب اتفاق افتاد. توضیح نماء (بمعنی نمو) که اغلب بضم نون خوانده میشود بفتح نون است)
نوازش: از نواز شاه آن زار حنیذ در تن خود غیرجان جانی ندید (ندید)، (مثنوی. نیک. 541: 6)، در ترکیب بمعنی نوازنده آید: بنده نوازکوچک نوازگوش نوازمهمان نواز
ترس، بیم