جدول جو
جدول جو

معنی نماد - جستجوی لغت در جدول جو

نماد
هر شیء، شخص، دکور یا عملی که در عین حال که معنایی صریح دارد، از اهمیت و معنایی ضمنی نیز برخوردار است. برای مثال سورتمه ای که نام آن رزباد بود، در فیلم همشهری کین (1941- Citizen Kane) ساخته ارسن ولز. این سورتمه نمادی از کودکی و معصومیت شخصیت اصلی فیلم بود.
تصویری از نماد
تصویر نماد
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
نماد
نشانه یا علامتی با معنای خاص، سمبل، در ریاضیات هر نشانه یا حرفی که برای نشان دادن کمیت، عمل یا رابطه ای به کار می رود مانند ÷ و ×
تصویری از نماد
تصویر نماد
فرهنگ فارسی عمید
نماد
نمود، نماینده و ظاهر کننده
تصویری از نماد
تصویر نماد
فرهنگ لغت هوشیار
نماد
((نَ))
نماینده، سمبل، مظهر، نشانه، علامت
تصویری از نماد
تصویر نماد
فرهنگ فارسی معین
نماد
سمبول، سمبل، مظهر
تصویری از نماد
تصویر نماد
فرهنگ واژه فارسی سره
نماد
تمثیل، رمز، سمبل، نمودار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نماد
رمزٌ
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به عربی
نماد
Symbol
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نماد
symbole
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نماد
símbolo
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نماد
símbolo
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نماد
symbol
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به لهستانی
نماد
символ
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به روسی
نماد
символ
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نماد
symbool
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به هلندی
نماد
علامت
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به اردو
نماد
סֵמֶל
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به عبری
نماد
สัญลักษณ์
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به تایلندی
نماد
象徴
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به ژاپنی
نماد
符号
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به چینی
نماد
ishara
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نماد
상징
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به کره ای
نماد
sembol
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نماد
Symbol
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به آلمانی
نماد
প্রতীক
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به بنگالی
نماد
प्रतीक
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به هندی
نماد
simbolo
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نماد
simbol
تصویری از نماد
تصویر نماد
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ فُ شُ دَ)
نمودن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (از برهان قاطع). نشان دادن. (فرهنگ فارسی معین). ظاهر کردن. نمایان گردانیدن. (از برهان قاطع) (از آنندراج) :
زآن گشاید فقع که بگشادی
زآن نماید تو را که بنمادی.
عنصری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمادن
تصویر نمادن
ظاهر کردن، نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نماژ
تصویر نماژ
نماز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمود
تصویر نمود
تجلی، جلوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهاد
تصویر نهاد
موسسه، ذات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیاد
تصویر نیاد
طبیعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمار
تصویر نمار
اشاره
فرهنگ واژه فارسی سره