جدول جو
جدول جو

معنی نقی - جستجوی لغت در جدول جو

نقی
(پسرانه)
پاکیزه، پاک، برگزیده، لقب امام دهم شیعیان
تصویری از نقی
تصویر نقی
فرهنگ نامهای ایرانی
نقی
پاک وپاکیزه، برگزیده
تصویری از نقی
تصویر نقی
فرهنگ فارسی عمید
نقی
(فِ)
بیرون کردن مغز را از استخوان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، مغز خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نقی
(نِقْیْ)
مغز استخوان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (دهار). مغز. (نصاب) ، پیه چشم از فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، انقاء
لغت نامه دهخدا
نقی
(نَ قی ی)
نظیف. (اقرب الموارد) (متن اللغه). پاکیزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار). منقی. (متن اللغه). پاک. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). ج، نقاء، انقیاء، نقواء: قصد آن کرده بود که ذیل عفاف و... عرض نقی این بنده را... به لوث خبث و فجور خود ملطخ گرداند. (سندبادنامه ص 77).
حد من این بود کردم من لئیم
زآن سوی حد را نقی کن ای کریم.
مولوی.
، برگزیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خالص. (غیاث اللغات) ، میدۀ سپید. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نان حواری. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، طعامی که آن را سپید کرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نقی
(نُ قی ی)
جمع واژۀ نقا. رجوع به نقا شود
لغت نامه دهخدا
نقی
پاک و پاکیزه
تصویری از نقی
تصویر نقی
فرهنگ لغت هوشیار
نقی
((نَ یّ))
پاک، پاکیزه، برگزیده
تصویری از نقی
تصویر نقی
فرهنگ فارسی معین
نقی
برگزیده، پاک، پاکیزه، ناب، نظیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقی الدین
تصویر نقی الدین
(پسرانه)
برگزیده در دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقیر و قطمیر
تصویر نقیر و قطمیر
کم و بیش، کم و زیاد، اندک و بسیار، کم بیش، کمابیش
کنایه از همه چیز، کنایه از همراه با تفضیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیضه
تصویر نقیضه
نوشته ای که به قصد مقابله یا رد نوشته ای دیگر به وجود بیاید، آنچه مخالف و مناقض چیز دیگر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیع
تصویر نقیع
شرابی که از مویز درست کنند، آب سرد و گوارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیب
تصویر نقیب
بزرگ، سرپرست، ضامن و رئیس قوم، مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیر
تصویر نقیر
صوت، بانگ، کنده کاری در سنگ یا چوب، فرورفتگی یا شکاف روی هستۀ خرما، اصل و تبار مرد، کم
نقیر و قطمیر: کم و بیش، کنایه از همه چیز، کنایه از همراه با تفضیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیض
تصویر نقیض
ضد و مخالف و واژگونۀ چیزی، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیبت
تصویر نقیبت
خردمندی، توانایی در ادارۀ امور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیصه
تصویر نقیصه
خوی و عادت زشت، خصلت بد، عیب
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
زمینی است، یا رودباری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ قی ی)
راه. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَقْ قا)
پاک کرده شده و صاف کرده شده چنانکه مویز منقی وآملۀ منقی، نوعی از میوۀ معروف است که در دوا به کار آید و منقی صفت آن است یعنی مویزی که آن را از تخمش پاک و صاف کرده باشند و بعضی مردم که مویز را منقی گویند و از لفظ مویز غافل می شوند غلطی عظیم است. (غیاث) (آنندراج). پاک کرده شده. (ناظم الاطباء). پاک و بی آلایش. منقح: از عمعق پرسید که شعر... رشیدی را چون می بینی گفت شعری به غایت منقی و منقح. (چهارمقاله چ معین ص 74).
قوم گفتند ای صحابی عزیز
چون نسوزید و منقی گشت نیز.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 187).
در صلوه تهجد طریق طروق نفحات الهی موسع و منقی گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 311). رجوع به منقا شود، مویز دانه بیرون کرده. (زمخشری). کشمشی است که دانه های آن را بیرون آورده باشند. (از تحفۀ حکیم مؤمن ذیل زبیب از حاشیۀ چهارمقاله ص 51) : کشمش بیفکندند در مالن و منقی برگرفتند. (چهارمقاله چ معین ص 51). رجوع به منقا شود، پوست بازکرده. مقشر. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، سپیدکرده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
فربه و آنکه استخوانهای وی دارای مغز باشد، آنکه برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انقاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ن ق و’، برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خارج کردن مغز استخوان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قا)
رجل انقی، مرد باریک بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نزد اهل معانی سخنی است که در پاسخ منکر حکم القاء شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جنقی
تصویر جنقی
ترکی: سکالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنقی
تصویر عنقی
گردنی
فرهنگ لغت هوشیار
منقا در فارسی: پاک کرده، مغز کرده چون بادام، دمکنده چون مویز، بیدانه انگور بیدانه پاک کرده شده، آنچه که مغز آنرا بیرون آورده باشند، انگوری که دانه های آنرا بیرون آورده باشند (تحفه حکیم مومن در ماده: زبیب) : (کشمش بیفکندند در مالن و منقی بر گرفتند) (چهار مقاله. 51) یا انگور منقی، نوعی انگور که حبه هایش شبیه انگور ریش بابا ولی کشیدگیش از آن بیشتر و نیز درشت تر است. باین ترتیب میتوان گفت که حبه های این انگور درشت ترین حبه ها در بین انواع انگور است و خوشه اش نیز از انگورهای دیگر طویلتر و فاصله بین حبه ها نیز بیشتر است. هسته هایش نسبه درشت است و در اطراف بروجرد و اصفهان فراوان میباشد. یا مویز منقی. مویزی که دانه اش را بیرون آورده و پاک کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیه
تصویر نقیه
کلمه، سخن و مونث نقی یعنی پاک و پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیعیات
تصویر نقیعیات
نم رویان
فرهنگ لغت هوشیار
آب آلو آب آلبالو آب مویز، آب گوارا، شیر ناب و سرد، بانگ فریاد چاه بسیار آب، آب ایستاده، آب سرد و گوارا، آب میوه خشک که آنرا خیسانیده باشند: نقیع آلو، شیر خالص، ماست، بانگ و فریاد، شرابی که از مویز سازند
فرهنگ لغت هوشیار
نقیضه در فارسی مونث نقیض نیگری ناپذیری، پادگویی، پاسخسرایی، راه کوهستان باژگونه جواب گفتن شعر کسی را، مهاجات هجو گویی، مونث نقیض، جمع نقایض (نقائض)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیض
تصویر نقیض
مخالف، ناهمتا، وارونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیصه
تصویر نقیصه
عیب، کمبود، بهتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقی
تصویر منقی
((مُ نَ قّا))
پاک کرده شده، آن چه که مغز آن را بیرون آورده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیصه
تصویر نقیصه
کاستی
فرهنگ واژه فارسی سره