جدول جو
جدول جو

معنی نقز - جستجوی لغت در جدول جو

نقز
(غَ رَ)
برجستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، برجستن آهو از دویدن. (منتهی الارب). برجستن آهو در دویدن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نقزان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (اقرب الموارد). نقاز. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نقز
(نَ قَ)
آب صاف و خوشگوار. (از المنجد). رجوع به نقز شود
لغت نامه دهخدا
نقز
(نِ)
ستوران ریزه و لاغر. (منتهی الارب). رذال مال. (اقرب الموارد) (المنجد). نقز. رجوع به نقز شود
لغت نامه دهخدا
نقز
(نَ قِ)
آب روشن و خوش. (منتهی الارب) (آنندراج). آب صاف و خوشگوار. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، لقب و پارنامه. (منتهی الارب) (آنندراج). پاچنامه. (ناظم الاطباء). نقز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نقز
(نَقَ)
ستوران ریزه و لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ردی و رذال مال. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نقز، مردم فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مردم کوچک و فرومایه. صغار و رذال ناس. (از اقرب الموارد). نقز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واحد آن نقزه است. (از اقرب الموارد) ، لقب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نقز شود
لغت نامه دهخدا
نقز
(نُ)
چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). چاه یا آب. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نقز
سریانی تازی گشته سوراخ کردن سوارخ کنی، زنش در خنیا، دانه چیده، کوبش، کاوش کاویدن، سنگ نویسی، آوای بشکن، کندش کنده کاری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناز
تصویر ناز
(دخترانه)
کرشمه، غمزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقی
تصویر نقی
(پسرانه)
پاکیزه، پاک، برگزیده، لقب امام دهم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقب
تصویر نقب
سوراخ و راه باریک در زیر زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیز
تصویر نیز
هم، همچنین، بار دیگر، مسلماً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقی
تصویر نقی
پاک وپاکیزه، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقض
تصویر نقض
شکستن عهدو پیمان، شکستن، ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقش
تصویر نقش
تصویر، شکل، در سینما و تئاتر کنایه از شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن، کاراکتر،
در علوم ادبی حالت نحوی کلمه در جمله، کنایه از اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد مثلاً نقش پایش روی زمین بود،
کارکرد، عمل کرد مثلاً او در موفقیت من نقش بزرگی داشت
نقش بستن: صورت گرفتن، مصور گشتن، تصویر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقم
تصویر نقم
نقمت ها، کینه کشی ها، عذاب ها، عقوبت ها، پاداشهای بد، رنج ها و سختی ها، جمع واژۀ نقمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقد
تصویر نقد
مقابل نسیه، ویژگی خریدی که پول آن فی الحال داده شود، ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام، جمع نقود، پول و بها، جدا کردن پول خوب از بد، سره کردن
نقد حال: زبان حال، سخن یا قصه که مناسب حال گوینده یا شنونده باشد، حسب حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناز
تصویر ناز
عشوه، کرشمه، لطف، زیبا، خوشگل، فخر، نوازش، رفاه، آسایش
ناز شست: پولی که کسی به سبب هنری که نشان داده از کسی بگیرد، پولی که در قدیم مامور دولت برای کاری که انجام داده بود از کسی می گرفت
ناز نوروز: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو در پرده کشیدی ناز نوروز / به نوروزی نشستی دولت آن روز (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقل
تصویر نقل
جابه جا کردن چیزی، از جایی به جای دیگر بردن
سخنی را که از کسی شنیده شده برای دیگری بیان کردن
سخن، حرف، ترجمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقر
تصویر نقر
کنده کاری و نقاشی کردن بر روی چیزی، در موسیقی با انگشت بر سازهای موسیقی نواختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقز
تصویر سقز
مادۀ صمغی چسبناک که از تنۀ درخت بنه گرفته می شود و از آن اسانسی به دست می آید که از مخلوط آن با موم لاک درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(غَ یَ)
نقز. نقاز. رجوع به نقز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
پیوسته آب صافی و خوش خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه آب صاف می نوشد. (ناظم الاطباء) ، دشمن را کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می کشد دشمن را و سبب می گردد کشته شدن آن را. (ناظم الاطباء) ، خداوند شتران نقاز رسیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه فراهم می آورد و ذخیره می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
دوائی است که آن را بفارسی مرزنگوش خوانند. (برهان قاطع). مرزنگوش، که نوعی از ریحان است. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرزنجوش است در لغت اهل نجد، اما اهل یمن آن را سفسف گویند. (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به آذان الفار شود، نرۀ خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قضیب حمار، سم و زهر. (از اقرب الموارد). رجوع به عنقزه شود، داهیه و بلا. (از اقرب الموارد). رجوع به عنقزه شود.
- ابوعنقز، مردی است که یکی از قاضیان بجهت کنیۀ وی، شهادت او را رد کرد. و برخی او را ابوالعنقر، به راء مهمله گفته اند. (از اقرب الموارد).
- ذات العنقز، گویند ناحیه ای است در دیار بکر بن وائل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قنز
تصویر قنز
خم کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناز
تصویر ناز
آسایش، نعمت، عزت، شادکامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجز
تصویر نجز
سپری شدن، منقضی و فنا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشز
تصویر نشز
جای بلند، بلند نشستن، بلندی جستن بلند و برجسته
فرهنگ لغت هوشیار
لبالب شدن آبگیر لبالب شدن آوند، سبکی چستی خفت سبکی، شتاب چستی، جمع نزقات
فرهنگ لغت هوشیار
واژه پارسی است سغز ازدویی (صمغ) که از پسته خود روی یا بنه به دست آورند و گلوله ای از آن را بخایند و بجوند وینجی (گویش گیلکی) غندرون (گویش اسپهانی)، نام شهری است در کردستان سکز صمغی که از گونه های مختلف پسته وحشی یا ساقه درخت بنه به دست آورند و از آن اسانسی حاصل گردد صمغ درخت. یا سقز تلخ. سقز طبیعی که از درخت بنه خارج میشود و با شن و برگ و خاشاک پای درخت مخلوط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقز
تصویر رقز
پاکوفتن، برجهیدن برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغز
تصویر نغز
خوب، چیزی نیکو و زیبا و بدیع و عجب از نیکوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقل
تصویر نقل
باز گفت، بازگویی، گزک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقش
تصویر نقش
نگار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقص
تصویر نقص
کاستی، کمی، کمبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نغز
تصویر نغز
جالب
فرهنگ واژه فارسی سره