تصویر، شکل، در سینما و تئاتر کنایه از شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن، کاراکتر، در علوم ادبی حالت نحوی کلمه در جمله، کنایه از اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد مثلاً نقش پایش روی زمین بود، کارکرد، عمل کرد مثلاً او در موفقیت من نقش بزرگی داشت نقش بستن: صورت گرفتن، مصور گشتن، تصویر کردن
تصویر، شکل، در سینما و تئاتر کنایه از شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن، کاراکتر، در علوم ادبی حالت نحوی کلمه در جمله، کنایه از اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد مثلاً نقش پایش روی زمین بود، کارکرد، عمل کرد مثلاً او در موفقیت من نقش بزرگی داشت نقش بستن: صورت گرفتن، مصور گشتن، تصویر کردن
مقابل نسیه، ویژگی خریدی که پول آن فی الحال داده شود، ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام، جمع نقود، پول و بها، جدا کردن پول خوب از بد، سره کردن نقد حال: زبان حال، سخن یا قصه که مناسب حال گوینده یا شنونده باشد، حسب حال
مقابلِ نسیه، ویژگی خریدی که پول آن فی الحال داده شود، ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام، جمع نقود، پول و بها، جدا کردن پول خوب از بد، سره کردن نقد حال: زبان حال، سخن یا قصه که مناسب حال گوینده یا شنونده باشد، حسب حال
عشوه، کرشمه، لطف، زیبا، خوشگل، فخر، نوازش، رفاه، آسایش ناز شست: پولی که کسی به سبب هنری که نشان داده از کسی بگیرد، پولی که در قدیم مامور دولت برای کاری که انجام داده بود از کسی می گرفت ناز نوروز: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو در پرده کشیدی ناز نوروز / به نوروزی نشستی دولت آن روز (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
عشوه، کرشمه، لطف، زیبا، خوشگل، فخر، نوازش، رفاه، آسایش ناز شست: پولی که کسی به سبب هنری که نشان داده از کسی بگیرد، پولی که در قدیم مامور دولت برای کاری که انجام داده بود از کسی می گرفت ناز نوروز: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مِثال چو در پرده کشیدی ناز نوروز / به نوروزی نشستی دولت آن روز (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
پیوسته آب صافی و خوش خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه آب صاف می نوشد. (ناظم الاطباء) ، دشمن را کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می کشد دشمن را و سبب می گردد کشته شدن آن را. (ناظم الاطباء) ، خداوند شتران نقاز رسیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه فراهم می آورد و ذخیره می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
پیوسته آب صافی و خوش خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه آب صاف می نوشد. (ناظم الاطباء) ، دشمن را کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می کشد دشمن را و سبب می گردد کشته شدن آن را. (ناظم الاطباء) ، خداوند شتران نقاز رسیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه فراهم می آورد و ذخیره می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
دوائی است که آن را بفارسی مرزنگوش خوانند. (برهان قاطع). مرزنگوش، که نوعی از ریحان است. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرزنجوش است در لغت اهل نجد، اما اهل یمن آن را سفسف گویند. (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به آذان الفار شود، نرۀ خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قضیب حمار، سم و زهر. (از اقرب الموارد). رجوع به عنقزه شود، داهیه و بلا. (از اقرب الموارد). رجوع به عنقزه شود. - ابوعنقز، مردی است که یکی از قاضیان بجهت کنیۀ وی، شهادت او را رد کرد. و برخی او را ابوالعنقر، به راء مهمله گفته اند. (از اقرب الموارد). - ذات العنقز، گویند ناحیه ای است در دیار بکر بن وائل. (از معجم البلدان)
دوائی است که آن را بفارسی مرزنگوش خوانند. (برهان قاطع). مرزنگوش، که نوعی از ریحان است. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرزنجوش است در لغت اهل نجد، اما اهل یمن آن را سَفسَف گویند. (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به آذان الفار شود، نرۀ خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قضیب حمار، سم و زهر. (از اقرب الموارد). رجوع به عنقزه شود، داهیه و بلا. (از اقرب الموارد). رجوع به عنقزه شود. - ابوعنقز، مردی است که یکی از قاضیان بجهت کنیۀ وی، شهادت او را رد کرد. و برخی او را ابوالعنقر، به راء مهمله گفته اند. (از اقرب الموارد). - ذات العنقز، گویند ناحیه ای است در دیار بکر بن وائل. (از معجم البلدان)
واژه پارسی است سغز ازدویی (صمغ) که از پسته خود روی یا بنه به دست آورند و گلوله ای از آن را بخایند و بجوند وینجی (گویش گیلکی) غندرون (گویش اسپهانی)، نام شهری است در کردستان سکز صمغی که از گونه های مختلف پسته وحشی یا ساقه درخت بنه به دست آورند و از آن اسانسی حاصل گردد صمغ درخت. یا سقز تلخ. سقز طبیعی که از درخت بنه خارج میشود و با شن و برگ و خاشاک پای درخت مخلوط است
واژه پارسی است سغز ازدویی (صمغ) که از پسته خود روی یا بنه به دست آورند و گلوله ای از آن را بخایند و بجوند وینجی (گویش گیلکی) غندرون (گویش اسپهانی)، نام شهری است در کردستان سکز صمغی که از گونه های مختلف پسته وحشی یا ساقه درخت بنه به دست آورند و از آن اسانسی حاصل گردد صمغ درخت. یا سقز تلخ. سقز طبیعی که از درخت بنه خارج میشود و با شن و برگ و خاشاک پای درخت مخلوط است