جدول جو
جدول جو

معنی نقدشناسی - جستجوی لغت در جدول جو

نقدشناسی
(نَ شِ)
نقادی. عمل نقدشناس. رجوع به نقدشناس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندشناسی
تصویر بندشناسی
علم شناختن بندهای استخوان، مفصل شناسی، آرترولوژی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدرشناسی
تصویر قدرشناسی
درک کردن ارزش نیکویی و خدمت دیگران و سپاسگزاری از آنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نژادشناسی
تصویر نژادشناسی
علمی که دربارۀ احوال و ویژگی های اقوام و ملل بحث می کند، شناختن نژاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حق شناسی
تصویر حق شناسی
خداشناسی، شناختن حق نعمت و احسان کسی و قدردانی و شکرگزاری
فرهنگ فارسی عمید
(رَءْیْ)
نقاد. صیرفی. سره گر. ناقد:
آن مبصر که هست نقدشناس
نیم جو نیستش ز روی قیاس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حَ شِ)
پاسداری حق. صفت حق شناس: پادشاه از حق شناسی در حق این خاندان قدیم تربیت فرماید. (تاریخ بیهقی). ملک را سیرت حق شناسی او پسند آمد و خلعت و نعمت بخشید. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ شِ)
اطلاع بر خود. شناخت خود. عارف بنفس خود: خودشناسی را مایۀ بزرگ دان. (خواجه عبداﷲ انصاری).
- امثال:
خودشناسی خداشناسی است، نظیر: من عرف نفسه فقد عرف ربه
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ)
علم به معرفت مردان. (ناظم الاطباء). رجوع به مردشناس شود
لغت نامه دهخدا
(نِ شِ)
نژاد شناختن. عمل نژادشناس، علمی است که احوال ملل مختلف را شرح داده، از استعداد هر قوم گفتگو می کند. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نادانی. بی اطلاعی. بی معرفتی. (ناظم الاطباء) ، ناشناسا بودن. شناسانبودن. معروف و شناخته نبودن. رجوع به شناسا شود
لغت نامه دهخدا
نمک شناسی، ارج شناسی سپاسداری اعتقاد بحقیقت و راستی، خدا شناسی، ادای حق کسی قدر دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نژادشناسی
تصویر نژادشناسی
علمی که درباره احوال و استعداد اقوام و ملل بحث می کند
فرهنگ لغت هوشیار
سپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمک شناسی
متضاد: حق ناشناسی، کفران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موزیک، موسیقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد