جدول جو
جدول جو

معنی نقافه - جستجوی لغت در جدول جو

نقافه
(نَقْ قا فَ)
زن حریص بر سؤال. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء). زن خواهندۀ به ستوه آرنده. (ناظم الاطباء). تأنیث نقاف است. (منتهی الارب). رجوع به نقّاف شود، دزد که برباید هرچه بر آن قادر گردد. (از منتهی الارب). رجوع به نقّاف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ابزاری مدرج به شکل نیم دایره که برای اندازه گیری زاویه به کار برده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
خلاصه و برگزیدۀ چیزی، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاره
تصویر نقاره
نوعی طبل که با دو چوب باریک نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(نِ رَ)
حرفۀ نقار. کنده گری روی چوب و سنگ، و نقاشی روی ساز وبرگ اسب. (از اقرب الموارد). رجوع به نقّار شود
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
لقب گذاشتگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلقیب. (اقرب الموارد). اسم مصدر است. رجوع به نقس شود، ملامت و سرزنش و طعنه و استهزاء و تمسخر. (ناظم الاطباء). رجوع به نقس شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
آنچه برافتد از باد بردادن گندم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از منسف (غربال بزرگ) فروریزد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). در مثل گویند: اعزل النسافه و کل الخالص. (منتهی الارب)، آنچه از غبار خاک پراکنده شود. ما یثور من غبار الارض. (المنجد)، کفک شیر. (منتهی الارب) (آنندراج). کف شیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خدمت کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). نصافه. نصف. نصاف. نصاف. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (متن اللغه). رجوع به نصف شود، نصف گرفتن از قوم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نصف. نصافه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ)
خدمت کردن. (متن اللغه). نصافه. نصف. نصاف . نصاف. (اقرب الموارد) (المنجد) (از منتهی الارب). رجوع به نصف شود، نصف گرفتن. (از المنجد). نصافه. نصف. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نصف شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
کفک شیر وقت دوشیدن. (آنندراج) (منتهی الارب). کف شیر وقت دوشیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آنچه از دیگ برگیرند و داغ باشد. (از المنجد) ، آبی که جذب شده باشد. ما نشف من الماء. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غُ طُوو)
نطف. نطاف. تنطاف. نطفان. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). رجوع به نطف شود، نطوفه. نطف. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از المنجد). رجوع به نطف شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
آب که در تک دلو و مشک باقی بماند. (منتهی الارب). آب اندک که در تک دلو و مشک باقی بماند. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آب اندک، و گفته اند آب کمی که در ته مشک یا دلو باقی ماند. (از اقرب الموارد) ، قطاره. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نطاف، نطف
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
نتاف. رجوع به نتاف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
لاغر و نزار گردیدن، یا به سرشت لاغر و کم گوشت گردیدن نه به لاغری. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزار شدن. (دهار). نزار و باریک شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(نِ فَ)
عمل نداف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). حلاجی. پنبه زنی. ندافی
لغت نامه دهخدا
(عُقْ قا فَ)
چوبی است سرکج که بدان چیزی را می کشند. چوگان. (منتهی الارب). چوبی است که در سر آن خمیدگی باشد و اشیاء را بدان پیش می کشند چون چوگان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
آن قدر که مرغ به یک منقار زدن برچیند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نقاوت در فارسی برگزیده، پاکیزه گردیدن (در منتهی الارب نقاوه هم آمده) برگزیده منتخب: نخبه و نقاوه کل ما هو موجود (رسول ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشافه
تصویر نشافه
هوله آبچین لنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقافه
تصویر ثقافه
زیرکی، استوانی، چستی، فرهیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقافه
تصویر عقافه
چنگک
فرهنگ لغت هوشیار
نقابت در فارسی مهتری پیشوایی سالاری سرپرستی سر گروهی، ستودگی، در تازی نوین با هماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاره
تصویر نقاره
نوعی طبل کوچک دوتائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاسه
تصویر نقاسه
پاژ نام نهادن بر نام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاضه
تصویر نقاضه
ویرانکاری فرو کوبیدن خانه ها، مزد ویرانکار
فرهنگ لغت هوشیار
نقاله در فارسی فرغون چرخ دستی، نیمپر ابزاری است چون نیم پر هون (دایره) برای اندازه گیری و هم چنین کشیدن گوشه ها مونث نقال، مبالغه نقال، صفحه ایست بشکل نیم دایره که برای اندازه گیری وترسیم زوایا بکاربرده میشود. دور صفحه مذکور به 180 درجه و هر درجه را نیز غالبا بنصف درجه تقسیم کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحافه
تصویر نحافه
نحافت در فارسی لاغر نزاری
فرهنگ لغت هوشیار
نقاهت در فارسی درواخ (حالت برخاستن از بیماری باشد که در عربی نقاهت گویند) به گشت (پیرامون واژه نقاهه خیام پور در نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال 2 شماره 3 نوشته است نقاهت که معمولا بمعنی بیماری استعمال می شود در لغت بمعنی فهمیدن است و مصدر فعل نقه به بمعنی بهبود توام با ضعف نیست بلکه نقه بر وزن فرح و نقوه بر وزن سرور است چون این نوشته در فرهنگ فارسی معین آمده و شاید بهره گیران را از برداشت درست باز دارد این بخش را از فرهنگ لاروس می آورد نقاهه دوران نقاهت بیمار نقه نقها لله خدا او راشفا داد نقوها من مرضه از بیماری بهبود یافت در حالیکه هنوز ضعف داشت. نقها من مرضه از بیماری رو به بهبودی نهاد نقه چنان که در منتهی الارب آمده برابراست با به شدن و بر خاستن از بیماری و دریافتن و دانستن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصافه
تصویر نصافه
پیشیاری، مزد مزد پیشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظافه
تصویر نظافه
نظافت در فارسی روفتن رفتن رفت و روب، پاک کردن پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقایه
تصویر نقایه
((نُ یَ))
پاکیزه شدن، برگزیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
((نُ وَ یا وِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاره
تصویر نقاره
((نَ رِ))
نوعی طبل کوچک دوتایی که با دو چوب باریک نواخته می شود
فرهنگ فارسی معین
((نَ قّ لِ))
ابزاری است درجه دار به شکل نیم دایره که برای اندازه گیری و ترسیم زوایا به کار برده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاله
تصویر نقاله
گونیا
فرهنگ واژه فارسی سره