عیسی بن هبه الله بن عیسی، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به نقاش از ادیبان و شاعران و ظریف طبعان قرن ششم بغداد است و به سال 544 ه. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 5 ص 297). رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 120 و طبقات الاطباء ج 2 ص 162 شود محمد قاسم اصفهانی، متخلص به نقاش از شاعران متأخر است. او راست: در پای خمی دیدۀ پیمانه ضیا یافت کوری به قدمگاه می ناب شفا یافت. رجوع به صبح گلشن ص 536 شود
عیسی بن هبه الله بن عیسی، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به نقاش از ادیبان و شاعران و ظریف طبعان قرن ششم بغداد است و به سال 544 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 5 ص 297). رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 120 و طبقات الاطباء ج 2 ص 162 شود محمد قاسم اصفهانی، متخلص به نقاش از شاعران متأخر است. او راست: در پای خمی دیدۀ پیمانه ضیا یافت کوری به قدمگاه می ناب شفا یافت. رجوع به صبح گلشن ص 536 شود
نگارگر. (مهذب الاسماء). نگارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگارکننده. (دهار). مزوّق. (دهار). صانع نقش. (از اقرب الموارد). آنکه نقش می کند و تصویر می کشد. مصوّر. صورتگر. چهره پرداز. چهره گشا. چهره گشای. پیکرنگار. (یادداشت مؤلف) : بینی آن نقاش و آن رخسار اوی از بر خو همچو بر گردون قمر. خسروانی (از لغت نامۀ اسدی ص 417). چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش کنون شود مژۀ من ز خون دیده خضاب. خسروانی. ور چون تو به چین کردۀ نقاشان نقشی است نقاش بلانقش کن و فتنه نگاری است. فرخی. ابر شد نقاش چین و باد شد عطار روم باغ شد ایوان نور و راغ شد دریای گنگ. معزی. از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ. معزی. نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس عنقاندیده صورت عنقاکند همی. (از کلیله و دمنه). نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد. (کلیله و دمنه). نقاشان چین بر دست و قلم او آفرین می کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 236). چو شد نقاش این بتخانه دستم جز آرایش بر او نقشی نبستم. نظامی. هرگز نکشید هیچ نقاش چون صورت روی تو نگاری. عطار. ور بگیری کیست جست و جو کند نقش با نقاش چون نیرو کند. مولوی. به چشم طایفه ای کج همی نمایدنقش گمان برند که نقاش آن نه استادست. سعدی. نسخۀ این روی به نقاش بر تا بکند توبه ز صورتگری. سعدی. فریدون گفت نقاشان چین را که پیرامون خرگاهش بدوزند. سعدی. یوسف نبود چون تو در نیکوئی مکمل نقاش نقش آخر بهتر کشد ز اول. کاتبی. ، آنکه رنگارنگ می کند چیزی را. (ناظم الاطباء). این انتساب عمل رنگ زدن به سقوف را می رساند. (از سمعانی). رنگ آمیز. آنکه رنگ کند. (یادداشت مؤلف). آنکه درو دیوار خانه را رنگ می زند. رجوع به شواهد ذیل معنی اول شود، مذهّب و منبت کار و حکاک. (ناظم الاطباء) ، آنکه نقشۀ فرش و قالی رسم کند
نگارگر. (مهذب الاسماء). نگارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگارکننده. (دهار). مزوّق. (دهار). صانع نقش. (از اقرب الموارد). آنکه نقش می کند و تصویر می کشد. مصوّر. صورتگر. چهره پرداز. چهره گشا. چهره گشای. پیکرنگار. (یادداشت مؤلف) : بینی آن نقاش و آن رخسار اوی از بر خو همچو بر گردون قمر. خسروانی (از لغت نامۀ اسدی ص 417). چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش کنون شود مژۀ من ز خون دیده خضاب. خسروانی. ور چون تو به چین کردۀ نقاشان نقشی است نقاش بلانقش کن و فتنه نگاری است. فرخی. ابر شد نقاش چین و باد شد عطار روم باغ شد ایوان نور و راغ شد دریای گنگ. معزی. از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ. معزی. نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس عنقاندیده صورت عنقاکند همی. (از کلیله و دمنه). نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد. (کلیله و دمنه). نقاشان چین بر دست و قلم او آفرین می کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 236). چو شد نقاش این بتخانه دستم جز آرایش بر او نقشی نبستم. نظامی. هرگز نکشید هیچ نقاش چون صورت روی تو نگاری. عطار. ور بگیری کیست جست و جو کند نقش با نقاش چون نیرو کند. مولوی. به چشم طایفه ای کج همی نمایدنقش گمان برند که نقاش آن نه استادست. سعدی. نسخۀ این روی به نقاش بر تا بکند توبه ز صورتگری. سعدی. فریدون گفت نقاشان چین را که پیرامون خرگاهش بدوزند. سعدی. یوسف نبود چون تو در نیکوئی مکمل نقاش نقش آخر بهتر کشد ز اول. کاتبی. ، آنکه رنگارنگ می کند چیزی را. (ناظم الاطباء). این انتساب عمل رنگ زدن به سقوف را می رساند. (از سمعانی). رنگ آمیز. آنکه رنگ کند. (یادداشت مؤلف). آنکه درو دیوار خانه را رنگ می زند. رجوع به شواهد ذیل معنی اول شود، مذهّب و منبت کار و حکاک. (ناظم الاطباء) ، آنکه نقشۀ فرش و قالی رسم کند
دهی است از دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین. در 20هزارگزی شمال غربی آوج در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار تأمین می شود. محصولش غلات و سیب زمینی و اقسام میوه ها و عسل، شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین. در 20هزارگزی شمال غربی آوج در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار تأمین می شود. محصولش غلات و سیب زمینی و اقسام میوه ها و عسل، شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس. در 55 هزارگزی مغرب قشم، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات و خرما است. شغل اهالی زراعت و صید ماهی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس. در 55 هزارگزی مغرب قشم، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات و خرما است. شغل اهالی زراعت و صید ماهی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
در تازی نیامده نگار گری، رنگ کاری عمل و شغل نقاش و آن از هنرهای تصویری و هنری است دو بعدی که بر روی سطح انجام میشود. هر چند در نقاشی عمق و فضا به بیننده القا میگردد عملا در آن عمق وجود ندارد و وجود عمق و فضا در آن نتیجه رعایت قواعد پرسپکتیو است. مواد اصلی در نقاشی عبارت از بوم و رنگ است. نقاشی بر حسب چگونگی بوم یا سطح و زمینه آن و رنگ بچهار نوع قسمت میشود: فرسک (نقاشی دیواری) دترامپ نقاشی رنگ و روغن نقاشی آب رنگ
در تازی نیامده نگار گری، رنگ کاری عمل و شغل نقاش و آن از هنرهای تصویری و هنری است دو بعدی که بر روی سطح انجام میشود. هر چند در نقاشی عمق و فضا به بیننده القا میگردد عملا در آن عمق وجود ندارد و وجود عمق و فضا در آن نتیجه رعایت قواعد پرسپکتیو است. مواد اصلی در نقاشی عبارت از بوم و رنگ است. نقاشی بر حسب چگونگی بوم یا سطح و زمینه آن و رنگ بچهار نوع قسمت میشود: فرسک (نقاشی دیواری) دترامپ نقاشی رنگ و روغن نقاشی آب رنگ