جدول جو
جدول جو

معنی نقاسه - جستجوی لغت در جدول جو

نقاسه
(نِ سَ)
لقب گذاشتگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلقیب. (اقرب الموارد). اسم مصدر است. رجوع به نقس شود، ملامت و سرزنش و طعنه و استهزاء و تمسخر. (ناظم الاطباء). رجوع به نقس شود
لغت نامه دهخدا
نقاسه
پاژ نام نهادن بر نام دادن
تصویری از نقاسه
تصویر نقاسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
خلاصه و برگزیدۀ چیزی، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواسه
تصویر نواسه
نواده، نوه، فرزند زاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاره
تصویر نقاره
نوعی طبل که با دو چوب باریک نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
ابزاری مدرج به شکل نیم دایره که برای اندازه گیری زاویه به کار برده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(غَ بَ)
نقاء. رجوع به نقاء شود
لغت نامه دهخدا
(نِ پِ)
نام مکۀ مکرمه است. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) (از اقرب الموارد). ناسّه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پلید شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 98). ناپاک و پلید گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، پلید بودن. (از اقرب الموارد). نجس. نجس. رجوع به نجس و نجاست شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بداختر گردیدن. (منتهی الارب) (از المنجد). ضد سعادت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
چوب که در سوراخ بکره کنند تا تنگ گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به نخاس شود، خار وسیخ که بدان ستور را رانند. نخاس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ سَ)
ستورفروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروختن دواب. (از اقرب الموارد) ، بنده فروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروختن بندگان. اسم است از نخاس. (از اقرب الموارد). رجوع به نخاس شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
آن قدر که مرغ به یک منقار زدن برچیند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
لقب گذاشتگی. (یادداشت مؤلف). نقاسه. رجوع به نقاسه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ)
حرفۀ نقار. کنده گری روی چوب و سنگ، و نقاشی روی ساز وبرگ اسب. (از اقرب الموارد). رجوع به نقّار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نَقْ قا رَ / رِ)
نوبت و کوس. (آنندراج). نوبت و نوعی از طبل کوچک و کوس و کوست. (ناظم الاطباء). تبیره. (یادداشت مؤلف). نوعی طبل کوچک دوتائی. دو طبل کوچک متصل بهم، یکی بزرگتر و صدایش بم تر است، و یکی کوچکتر با صدای زیرتر. آلت نواختن، نقاره دو عدد چوب است به نام چوب نقاره و با دو دست نواخته می شود. گاهی یک دست در بم و دست دیگر در زیر کار می کند و گاه هر دو چوب به بم یا به زیر می خورد. کاسۀ نقاره از مس است و پوست آن از پوست گاو که کلفت تر است تهیه می شود. (فرهنگ فارسی معین. از سرگذشت موسیقی ایران خالدی ج 1 ص 208).
- نقارۀ آفتاب زرد، نوبتی که وقت شام بر در ملوک زنند. (آنندراج) :
درآخر عمر عیش پیران
نقارۀ آفتاب زرد است.
ایما (از آنندراج).
- امثال:
این آش و این نقاره.
، در موسیقی، در قسمت فوقانی از دو جزء شکم تار است که بر بالای کاسه و زیر دسته جای دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
جمع واژۀ نقد. رجوع به نقد شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نقیب گردیدن سپس آنکه نبود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نقیب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نقیب شدن بر قوم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، ستودن. (از غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
دریغ داشتن بر کسی چیزی را و اهلی نشمردن او را جهت آن چیز. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بخیلی کردن به چیزی. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از غیاث اللغات). بخیلی کردن به چیزی از عزیزی. (آنندراج). رجوع به نفس و نفاسیه شود، حسد کردن بر چیزی. (زوزنی). حسد بردن. (از آنندراج). حسد کردن. (از غیاث اللغات). رجوع به نفس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ / سِ)
نبیره. فرزندزاده عموماً، دخترزاده خصوصاً. (از برهان قاطع). سبط. (از مهذب الاسماء). عقب. (دستور اللغه) (مهذب الاسماء). نوه. نبه. نبسه. (یادداشت مؤلف). نواشه. (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواسه
تصویر نواسه
فرزندزاده (اعم ازپسرزاده و دخترزاده)
فرهنگ لغت هوشیار
نقابت در فارسی مهتری پیشوایی سالاری سرپرستی سر گروهی، ستودگی، در تازی نوین با هماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاره
تصویر نقاره
نوعی طبل کوچک دوتائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاضه
تصویر نقاضه
ویرانکاری فرو کوبیدن خانه ها، مزد ویرانکار
فرهنگ لغت هوشیار
نقاله در فارسی فرغون چرخ دستی، نیمپر ابزاری است چون نیم پر هون (دایره) برای اندازه گیری و هم چنین کشیدن گوشه ها مونث نقال، مبالغه نقال، صفحه ایست بشکل نیم دایره که برای اندازه گیری وترسیم زوایا بکاربرده میشود. دور صفحه مذکور به 180 درجه و هر درجه را نیز غالبا بنصف درجه تقسیم کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
نقاوت در فارسی برگزیده، پاکیزه گردیدن (در منتهی الارب نقاوه هم آمده) برگزیده منتخب: نخبه و نقاوه کل ما هو موجود (رسول ص)
فرهنگ لغت هوشیار
نقاهت در فارسی درواخ (حالت برخاستن از بیماری باشد که در عربی نقاهت گویند) به گشت (پیرامون واژه نقاهه خیام پور در نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال 2 شماره 3 نوشته است نقاهت که معمولا بمعنی بیماری استعمال می شود در لغت بمعنی فهمیدن است و مصدر فعل نقه به بمعنی بهبود توام با ضعف نیست بلکه نقه بر وزن فرح و نقوه بر وزن سرور است چون این نوشته در فرهنگ فارسی معین آمده و شاید بهره گیران را از برداشت درست باز دارد این بخش را از فرهنگ لاروس می آورد نقاهه دوران نقاهت بیمار نقه نقها لله خدا او راشفا داد نقوها من مرضه از بیماری بهبود یافت در حالیکه هنوز ضعف داشت. نقها من مرضه از بیماری رو به بهبودی نهاد نقه چنان که در منتهی الارب آمده برابراست با به شدن و بر خاستن از بیماری و دریافتن و دانستن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاسه
تصویر نفاسه
نفاست در فارسی در تازی زفتی کردن، آز ورزیدن، در فارسی گرانمایگی
فرهنگ لغت هوشیار
نجاست در فارسی پلیدی نسروش موتریش پاچایه وژن از آن ز زرق و ریا گشت ظاهرش طاهر - که از نفاق درونه وژن نمی داند (رضی الدین نیشاپوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواسه
تصویر نواسه
((نَ س))
نبیسه، نبسه، نبیره، فرزندزاده، دخترزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاره
تصویر نقاره
((نَ رِ))
نوعی طبل کوچک دوتایی که با دو چوب باریک نواخته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
((نُ وَ یا وِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقایه
تصویر نقایه
((نُ یَ))
پاکیزه شدن، برگزیده شدن
فرهنگ فارسی معین
((نَ قّ لِ))
ابزاری است درجه دار به شکل نیم دایره که برای اندازه گیری و ترسیم زوایا به کار برده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاله
تصویر نقاله
گونیا
فرهنگ واژه فارسی سره