آشی است از آرد و جز آن که به آب یا شیر ترتیب دهند، سطبرتر از سخینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). کاچی. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء)
آشی است از آرد و جز آن که به آب یا شیر ترتیب دهند، سطبرتر از سخینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). کاچی. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء)
گروهی که جهت تجسس دشمن به هرجائی فرستند. (ناظم الاطباء). گروهی از لشکر که راه از جاسوسی و جز آن پاک کنند. (یادداشت مؤلف). نفضه. (اقرب الموارد). ج، نفائض. رجوع به نفضه شود
گروهی که جهت تجسس دشمن به هرجائی فرستند. (ناظم الاطباء). گروهی از لشکر که راه از جاسوسی و جز آن پاک کنند. (یادداشت مؤلف). نفضه. (اقرب الموارد). ج، نفائض. رجوع به نَفَضَه شود
سفرۀ از برگ خرما که بر روی آن کشک خشک کنند. (ناظم الاطباء). سفرۀ مدور که از برگ خرما سازند. (منتهی الارب) (از متن اللغه). سفرۀ برگ خرما که بر آن پنیر خشک کنند. (منتهی الارب). نفیه. نفوه. نفیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). نفیّه. (متن اللغه). نفی. (اقرب الموارد). نفیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، تأنیث نفی است. (از اقرب الموارد). رجوع به نفی ّ شود
سفرۀ از برگ خرما که بر روی آن کشک خشک کنند. (ناظم الاطباء). سفرۀ مدور که از برگ خرما سازند. (منتهی الارب) (از متن اللغه). سفرۀ برگ خرما که بر آن پنیر خشک کنند. (منتهی الارب). نِفیَه. نَفوَه. نَفیَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). نُفیَّه. (متن اللغه). نفی. (اقرب الموارد). نُفیَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، تأنیث نفی است. (از اقرب الموارد). رجوع به نَفی ّ شود
سفرۀ برگ خرما که بر آن پنیر خشک کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نفی ̍. رجوع به نفیّه شود، نفاء: نفیهالشی ٔ، نفاؤه. (اقرب الموارد). رجوع به نفاء شود
سفرۀ برگ خرما که بر آن پنیر خشک کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نَفی ̍. رجوع به نَفیَّه شود، نفاء: نفیهالشی ٔ، نفاؤه. (اقرب الموارد). رجوع به نفاء شود
کمان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). القوس و هی شطیبه من نبع. (اقرب الموارد). ج، نفائج، ریزۀ چوب نبع. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و رجوع به نفیحه شود
کمان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). القوس و هی شطیبه من نبع. (اقرب الموارد). ج، نفائج، ریزۀ چوب نبع. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و رجوع به نفیحه شود
نفیسه در فارسی مونث نفیس و نامی برای زنان مونث نفیس: با تمامی چینی آلات از لنگریهای بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها و دیگر ظروف نفیسه غوری و فغفوری. ، جمع نفائس (نفایس)
نفیسه در فارسی مونث نفیس و نامی برای زنان مونث نفیس: با تمامی چینی آلات از لنگریهای بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها و دیگر ظروف نفیسه غوری و فغفوری. ، جمع نفائس (نفایس)