جدول جو
جدول جو

معنی نفط - جستجوی لغت در جدول جو

نفط
نفت، مایعی غلیظ، تیره رنگ و قابل احتراق که به وسیلۀ چاه های عمیق از زیر زمین استخراج می شود و از آن اتر، بنزین، روغن های سبک، مازوت و چندین هزار فراوردۀ پتروشیمی دیگر به دست می آید
تصویری از نفط
تصویر نفط
فرهنگ فارسی عمید
نفط
(نِ / نَ)
معرب نفت است. (غیاث اللغات). نفت. رجوع به نفت شود، گاهی مجازاً باروت را نیز گویند. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
نفط
(نَ فِ)
جمع واژۀ نفطه. رجوع به نفطه شود
لغت نامه دهخدا
نفط
(غُ)
خشمناک گردیدن یا برجوشیدن از خشم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نفط. (منتهی الارب). رجوع به نفط شود، نفیط. (متن اللغه). رجوع به نفیط شود
لغت نامه دهخدا
نفط
پارسی تازی گشته نفتا نفت این واژه از زبان های باستانی ایرانی به یونانی رفته و از یونانی به لاتینی نفت: هر کجا نفط و آب جمع شوند نفط بالا و آب زیرتر است. (خاقانی. سج. 838)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
جمع واژۀ نفطه. رجوع به نفطه شود
لغت نامه دهخدا
(دی نَ / نِ نَ)
نفت انداز. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفاطه. (دهار). رجوع به نفت انداز شود: و نفطاندازان آتش در هوا پران می کردند و سوار و اسب بر جای می سوخت. (راحه الصدور)
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ)
عمل نفطانداز. رجوع به نفت اندازی شود: هندویی نفطاندازی همی آموخت. حکیمی گفت: تو را که خانه نیین است، بازی نه این است. (گلستان ج یوسفی ص 159)
لغت نامه دهخدا
نفت اندود. رجوع به نفت اندود شود: کبوتران نفطاندود را بگذاشتند. (تاریخ بیهقی ص 450)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نفت آلود. نفتی. به نفت آلوده شده. رجوع به نفت آلود شود
لغت نامه دهخدا
(وْ بَ)
نفت خیز. رجوع به نفت خیز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جای نفت. مخزن نگهداری نفت. ظرف نفتی، ظرفی خرد از حلبی یا تنکۀ آهن با لوله ای که از آن به پیچ و مهره های چرخ خیاطی و غیره نفط جهانند. (یادداشت مؤلف). رجوع به نفت دان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نفت زار. رجوع به نفت زار شود
لغت نامه دهخدا
(وْ)
نفت کش. رجوع به نفت کش شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نفت گیری. رجوع به نفت گیری شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
واحد نفاطیر. (از منتهی الارب). رجوع به نفاطیر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ وَیْهْ / نِ طَ وَیْهْ / نَ یَ / یِ)
ابراهیم بن محمد بن عرفه بن سلیمان ازدی، مکنی به ابوعبدالله و ابن عرفه و ملقب و مشهور به نفطویه، از مشاهیر ادبا و شعرای قرن چهارم هجری قمری است. وی به سال 244 یا 250 هجری قمری در واسط تولد یافت و در حوالی سنین 319 تا 324 هجری قمری در بغداد درگذشت. وی قریب نیم قرن در بغداد به تدریس رشته های مختلف ادب اشتغال داشت و کتابهای فراوانی نیز تصنیف کرد که از آن جمله است: اعراب القرآن. الامثال. مثال القرآن. التاریخ. الرد علی من قال بحدوث القرآن. ریاض النعیم. الشهادات. غریب القرآن. القوافی. المصادر. المقنع. الملح. مناقب الامام الشافعی. الوزراء. از اشعار اوست:
کم قد خلوت بمن اهوی فیمنعی
منه الحیاء و خوف الله و الحذر
اهوی الملاح و اهوی ان اجالسهم
ولیس لی فی حرام منهم وطر
کذلک الحب لااتیان معصیه
لاخیر فی لذه من بعدها سقر.
(از ریحانه الادب ج 4 ص 233).
رجوع به روضات الجنات ص 43 و ابن خلکان ج 1 ص 10 و معجم الادباء ج 1 ص 254 و تاریخ بغداد ج 6 ص 159 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ دی دَ)
نفت انداختن. رجوع به نفت انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ)
نفت سیاه. رجوع به نفت سیاه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ یَهْ)
رجوع به نفت سیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فِ)
جمع واژۀ نفطه. رجوع به نفطه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ)
ده کوچکی است از دهستان آواجیق بخش حومه شهرستان ماکو، در یک هزارگزی مرز ایران وترکیه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ طَ)
سخت خشمناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که زود خشمگین گردد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آنکه گونۀ وی از خشم سرخ می گردد. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، در 26هزارگزی شمال غربی کرمانشاه، در دشت سردسیری واقع است و 148 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قره سوتأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ / نِ طَ / نَ فِ طَ)
آبلۀ دست. (مهذب الاسماء). آبله. (غیاث اللغات) (بحر الجواهر) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیچک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جدری. بثره. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). آبله و شوخی که در دست ازکار کردن پدید. (ناظم الاطباء). رجوع به نفط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ وُ)
آبله شدن دست. (تاج المصادر بیهقی). آبله کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریش شدن دست بر اثر کار یا آبله برآوردن. (ازاقرب الموارد) : جید (آبنوس) للدمعه و التنفط حول الحماق. (ابن البیطار از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فِ)
که تاول آرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منفطه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنفط
تصویر تنفط
سوزش خشم خشم و خروش
فرهنگ لغت هوشیار
هیدرو کربوری است حلقوی مرکب از دو حلقه بنزنی که فرمول آن را میتوان بصورت نوشت. این جسم در شرایط معمولی جامد است و بصورت ورقه های سفیدی متبلور میگردد. در 79 درجه حرارت ذوب میشود و در 218 درجه میجوشد. در بنزن و الکل جوش حل میشود. در صنعت نفتالین را از قطران و زغال سنگ استخراج میکنند. نفتالین در شرایط معمولی تصعید میشود و چون ذرات تصعید شده سمی است حشرات را میکشد و از طرفی چون بلورهایش دارای بوی خاصی هستند که حشرات از آن گریزانند برای محافظت البسه پشمی از خطر بید خوردگی ازآن استفاده میکنند نفتالین
فرهنگ لغت هوشیار
نفت اندازی نفاطی: هندوی نفط اندازی همی آموخت حکیمی گفت ترا که خانه نیین است بازی نه این است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفط انداز
تصویر نفط انداز
افروزنده مواد آتشبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفی
تصویر نفی
نایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفع
تصویر نفع
سود، بهره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفس
تصویر نفس
دم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفر
تصویر نفر
تن
فرهنگ واژه فارسی سره