حسن بن بشر بن اسماعیل بن غدق بن حبتربن غنفر، مکنی به ابومحمد. شیخ مصری است از عبدالغنی بن سعید. عنفری به عین مهمله نیز گفته اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180)
حسن بن بشر بن اسماعیل بن غدق بن حبتربن غنفر، مکنی به ابومحمد. شیخ مصری است از عبدالغنی بن سعید. عنفری به عین مهمله نیز گفته اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180)
نام شاعری است ازدی از حد درگذرنده و منه المثل: اعدی من الشنفری. (منتهی الارب). او را بجهت حدت یا ستبری دو لب بدین نام خوانده اند. (از اقرب الموارد). شمس بن مالک ملقب به شنفری بن الازدی، شاعر جاهلی. او و تأبط شرا از عدائین عرب به شمار می رفتند یعنی از کسانی بودند که در دویدن شهرت داشتند. مورخان شجره نامۀ کاملی از او ذکر کرده اند ولی همه مآخذ حتی درباره نام او و نام پدران نزدیک وی همرای نیستند اما کلیۀ منابع اتفاق دارند که او از قبیلۀ بنی الاواس بن الحجربن الهنوبن الازد ساکن جنوب عربستان می باشد. شنفری از آن گروه شاعران جاهلی است که مقدار بسیار کمی از شعر آنها به ما رسیده است. وی در دوران جوانی به دست قبیلۀ شبابه بن فهم اسیر گشت و وقتی آزاد شد که یک تن از قبیلۀ ازد را بجای او مبادله کردند. شنفری مردی ماجراجو بود و اغلب به غارت و راهزنی می پرداخت، تا آنکه در یکی از شبیخونهای خود بر قبیلۀ بنی سلامان دستگیر گردید و به قتل رسید. اشعار او شامل موضوعات حماسی و فخر است و یکی از مشهورترین قصائد او که بدست ما رسیده قصیدۀ ’لامیهالعرب’است. یکی دو قصیدۀ دیگر نیز از او به یادگار مانده که شروح متعددی دارد از جمله شرح زمخشری است. اشعاراو به زبانهای مختلف برگردانده شده و ’دوساسی’ و ’نلدکه’ ملاحظات و شروحی نیز بر آن دارند. رجوع به الاغانی، معجم المطبوعات، دیوان الحماسه، المفضلیات، دائره المعارف اسلام، عیون الاخبار ج 4 ص 79، و العقد الفرید ج 1 ص 81 شود
نام شاعری است ازدی از حد درگذرنده و منه المثل: اعدی من الشنفری. (منتهی الارب). او را بجهت حدت یا ستبری دو لب بدین نام خوانده اند. (از اقرب الموارد). شمس بن مالک ملقب به شنفری بن الازدی، شاعر جاهلی. او و تأبط شرا از عدائین عرب به شمار می رفتند یعنی از کسانی بودند که در دویدن شهرت داشتند. مورخان شجره نامۀ کاملی از او ذکر کرده اند ولی همه مآخذ حتی درباره نام او و نام پدران نزدیک وی همرای نیستند اما کلیۀ منابع اتفاق دارند که او از قبیلۀ بنی الاواس بن الحجربن الهنوبن الازد ساکن جنوب عربستان می باشد. شنفری از آن گروه شاعران جاهلی است که مقدار بسیار کمی از شعر آنها به ما رسیده است. وی در دوران جوانی به دست قبیلۀ شبابه بن فهم اسیر گشت و وقتی آزاد شد که یک تن از قبیلۀ ازد را بجای او مبادله کردند. شنفری مردی ماجراجو بود و اغلب به غارت و راهزنی می پرداخت، تا آنکه در یکی از شبیخونهای خود بر قبیلۀ بنی سلامان دستگیر گردید و به قتل رسید. اشعار او شامل موضوعات حماسی و فخر است و یکی از مشهورترین قصائد او که بدست ما رسیده قصیدۀ ’لامیهالعرب’است. یکی دو قصیدۀ دیگر نیز از او به یادگار مانده که شروح متعددی دارد از جمله شرح زمخشری است. اشعاراو به زبانهای مختلف برگردانده شده و ’دوساسی’ و ’نلدکه’ ملاحظات و شروحی نیز بر آن دارند. رجوع به الاغانی، معجم المطبوعات، دیوان الحماسه، المفضلیات، دائره المعارف اسلام، عیون الاخبار ج 4 ص 79، و العقد الفرید ج 1 ص 81 شود
دعای بد. (لغت فرس اسدی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). لعنت. بسور. پسور. سنه. غورا. یارند. پشول. پشور. دشنام. (از ناظم الاطباء). از: ن (نفی، سلب) + فرین (آفرین) ، ضد آفرین. مقابل آفرین درتمام معانی. لعن. لعنت. بوه. مرغوا. فریه. ذم. تقبیح. نکوهش. لعان. نفری. (یادداشت مؤلف) : اکنون که ترا تکلفی گویم پیداست بر آفرینم ار نفرین. دقیقی. فریدون شد و زو ره دین بماند به ضحاک بدبخت نفرین بماند. فردوسی. که نفرین بر این تخت و این تاج باد براین کشتن و شور و تاراج باد. فردوسی. پس از مرگ نفرین بود بر کسی که ز او نام زشتی بماند بسی. فردوسی. منه نو رهی کآن نه آیین بود که تاماند آن بر تو نفرین بود. اسدی. روز رخشان ز پی تیره شبان گوئی آفرین است روان بر اثر نفرین. ناصرخسرو. زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواند نگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند. خاقانی. حصاری کاندر او عزاست و راحت ز بیرونش همه نفرین و خذلان. ناصرخسرو. نفرین مظلومان در تشویش کار... و تنکیس رایت دولت او مؤثر آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 230). نفرین بر دنیای فانی و روزگار غدار باد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 146). گهی دل را به نفرین یاد کردی ز دل چون بیدلان فریاد کردی. نظامی. هر که او بنهاد ناخوش سنتی سوی او نفرین رود هرساعتی. مولوی. چه خوش گفت شاه جهان کیقباد که نفرین بد بر زن نیک باد. سعدی. ، مصیبت. بلا. محنت. (یادداشت مؤلف) : بخواهد مگر ز اژدها کین من گر او بشنود درد و نفرین من. فردوسی. (یادداشت مؤلف از ص 2807 شاهنامۀ بروخیم). ، فغان. ناله و زاری. رجوع به شواهد ذیل معنی اول و رجوع به نفرین کردن شود، کراهت. نفرت، ملامت. گفتگوی به طور مذمت و استهزاء. رجوع به نفرین بردن شود، خوف. ترس، با انگشتان اشاره کردن به سوی روی کسی و یا به پشت سر آن و بددعائی، یا بلند کردن دستها را بجانب آسمان. (ناظم الاطباء). - به نفرین، ملعون. رجیم. گجسته. نفرین کرده. لعین. (یادداشت مؤلف). نفرین شده: هر آن خون که ریزی از این پس به کین تو باشی به نفرین مرا آفرین. فردوسی. بگو ای به نفرین شوریده بخت که بر تو نزیبد همی تاج و تخت. فردوسی. بدو گفت ای بزهمند به نفرین نه تو بادی و نه ویس و نه رامین. فخرالدین اسعد. ایستاده به خشم بر در اوی این به نفرین سیاه روخ چکاد. مرغزی (از فرهنگ اسدی). من آن نگویم اگر کس به رغم من گوید زهی سپاه به نفرین خهی طلیعۀ شوم. سوزنی. - به نفرین شدن، ملعون شدن. مورد نفرین و لعنت واقع شدن: به نفرین شد ارجاسب و ما بافرین که داند چنین جز جهان آفرین. فردوسی. - به نفرین کردن، ملعون کردن. مورد لعن و سرزنش و تقبیح قرار دادن. خوار و سرافکنده کردن: بترسم کآفتاب آسمانی همی در باختر گردد نهانی من از بدخواه او ناخواسته کین نکرده دشمنانش را به نفرین. فخرالدین اسعد. - به نفرین یازیدن، نفرین کردن. لعن کردن. دعای بد کردن: چو یزدان بود یار و فریادرس نیازد به نفرین ما هیچکس. فردوسی
دعای بد. (لغت فرس اسدی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). لعنت. بسور. پسور. سنه. غورا. یارند. پشول. پشور. دشنام. (از ناظم الاطباء). از: نَ (نفی، سلب) + فرین (آفرین) ، ضد آفرین. مقابل آفرین درتمام معانی. لعن. لعنت. بوه. مرغوا. فریه. ذم. تقبیح. نکوهش. لعان. نفری. (یادداشت مؤلف) : اکنون که ترا تکلفی گویم پیداست بر آفرینم ار نفرین. دقیقی. فریدون شد و زو ره دین بماند به ضحاک بدبخت نفرین بماند. فردوسی. که نفرین بر این تخت و این تاج باد براین کشتن و شور و تاراج باد. فردوسی. پس از مرگ نفرین بود بر کسی که ز او نام زشتی بماند بسی. فردوسی. منه نو رهی کآن نه آیین بود که تاماند آن بر تو نفرین بود. اسدی. روز رخشان ز پی تیره شبان گوئی آفرین است روان بر اثر نفرین. ناصرخسرو. زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواند نگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند. خاقانی. حصاری کاندر او عزاست و راحت ز بیرونش همه نفرین و خذلان. ناصرخسرو. نفرین مظلومان در تشویش کار... و تنکیس رایت دولت او مؤثر آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 230). نفرین بر دنیای فانی و روزگار غدار باد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 146). گهی دل را به نفرین یاد کردی ز دل چون بیدلان فریاد کردی. نظامی. هر که او بنهاد ناخوش سنتی سوی او نفرین رود هرساعتی. مولوی. چه خوش گفت شاه جهان کیقباد که نفرین بد بر زن نیک باد. سعدی. ، مصیبت. بلا. محنت. (یادداشت مؤلف) : بخواهد مگر ز اژدها کین من گر او بشنود درد و نفرین من. فردوسی. (یادداشت مؤلف از ص 2807 شاهنامۀ بروخیم). ، فغان. ناله و زاری. رجوع به شواهد ذیل معنی اول و رجوع به نفرین کردن شود، کراهت. نفرت، ملامت. گفتگوی به طور مذمت و استهزاء. رجوع به نفرین بردن شود، خوف. ترس، با انگشتان اشاره کردن به سوی روی کسی و یا به پشت سر آن و بددعائی، یا بلند کردن دستها را بجانب آسمان. (ناظم الاطباء). - به نفرین، ملعون. رجیم. گجسته. نفرین کرده. لعین. (یادداشت مؤلف). نفرین شده: هر آن خون که ریزی از این پس به کین تو باشی به نفرین مرا آفرین. فردوسی. بگو ای به نفرین شوریده بخت که بر تو نزیبد همی تاج و تخت. فردوسی. بدو گفت ای بزهمند به نفرین نه تو بادی و نه ویس و نه رامین. فخرالدین اسعد. ایستاده به خشم بر در اوی این به نفرین سیاه روخ چکاد. مرغزی (از فرهنگ اسدی). من آن نگویم اگر کس به رغم من گوید زهی سپاه به نفرین خهی طلیعۀ شوم. سوزنی. - به نفرین شدن، ملعون شدن. مورد نفرین و لعنت واقع شدن: به نفرین شد ارجاسب و ما بافرین که داند چنین جز جهان آفرین. فردوسی. - به نفرین کردن، ملعون کردن. مورد لعن و سرزنش و تقبیح قرار دادن. خوار و سرافکنده کردن: بترسم کآفتاب آسمانی همی در باختر گردد نهانی من از بدخواه او ناخواسته کین نکرده دشمنانش را به نفرین. فخرالدین اسعد. - به نفرین یازیدن، نفرین کردن. لعن کردن. دعای بد کردن: چو یزدان بود یار و فریادرس نیازد به نفرین ما هیچکس. فردوسی
در تازی نیامده پتیست، در راه خدا، رایگان مفت آنچه که بعنوان نذردرراه خدادهند: میرزای مخدوم تصدیق اذعان ایشان کرده وجوه نذری راکه قریب بدویست تومان بوده بان جماعت دادند، مجانی مفت مفت مسلم: یک اتومبیل رسیدومارانذری سوار کردوبه شمیران رساند
در تازی نیامده پتیست، در راه خدا، رایگان مفت آنچه که بعنوان نذردرراه خدادهند: میرزای مخدوم تصدیق اذعان ایشان کرده وجوه نذری راکه قریب بدویست تومان بوده بان جماعت دادند، مجانی مفت مفت مسلم: یک اتومبیل رسیدومارانذری سوار کردوبه شمیران رساند
حسرت ویل: فویل للذین کفروا ویل ایشان را و نفرین و نفریغ ایشان را که کافر شدند... یا روز نفریغ. روز رستاخیز قیامت انذر هم یوم الحسره بیم نمای ایشان را از روز نفریغ
حسرت ویل: فویل للذین کفروا ویل ایشان را و نفرین و نفریغ ایشان را که کافر شدند... یا روز نفریغ. روز رستاخیز قیامت انذر هم یوم الحسره بیم نمای ایشان را از روز نفریغ