بلد یا قریه ای است بر نهرالزاس از بلاد فرس، این را خطیب گفته است و اگر منظورش از بلاد فرس قلمرو قدیم ایرانیان باشد جایز است وگرنه امروزه نفر از نواحی بابل محسوب است و در سرزمین کوفه واقع است. (از معجم البلدان). رجوع به معجم البلدان شود
بلد یا قریه ای است بر نهرالزاس از بلاد فرس، این را خطیب گفته است و اگر منظورش از بلاد فرس قلمرو قدیم ایرانیان باشد جایز است وگرنه امروزه نفر از نواحی بابل محسوب است و در سرزمین کوفه واقع است. (از معجم البلدان). رجوع به معجم البلدان شود
در فارسی: تن. کس. شخص. (یادداشت مؤلف). فارسیان بر یک کس اطلاق کنند. (غیاث اللغات). کس. فردفرد از هر جمعیتی و گروهی و از سپاهی. (از ناظم الاطباء). واحد شمارش انسان است: از زایر و از سائل و خدمتگر و مداح هر روز بدان درگه چندین نفرآید. فرخی. ز کافران که شدندی به سومنات به حج همی گسسته نگشتی به ره نفر ز نفر. فرخی. غلامان نیرو کردند و آن دو نفر دیگر را از اسب بگردانیدند. (تاریخ بیهقی). پنج نفر غلام ترک قیمتی. (تاریخ بیهقی ص 296). برنیایم یک تنه با سه نفر پس ببرمشان نخست از یکدگر. مولوی. ، واحد شمارش شتر است. گویند یکی نفر شتر: زنبورکچی باشی را امر نمود که شتران زنبورک که هفتصد نفر بودند... زانوی آنها را بسته. (مجمل التواریخ گلستانه) ، واحد شمارش دندان است، گویند: چهار نفر از دندانهایم را کشیده ام، گروه مردم از سه تا ده. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). گروه مردم از سه تا ده یا تا هفت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نفر. (از منتهی الارب). رهط. و آن بر کمتر از ده تن از مردم (یا مردان به استثنای زنان) اطلاق شود از سه نفر تا ده یا تا هفت تن وبر بیش از ده تن، نفر اطلاق نشود. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، انفار: زمین ستوه شد از پای زایران ملک که وفد نگسلد از وفد او نفر ز نفر. عنصری. پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران وارشیداه کنان راه نفر بگشائید. خاقانی. می شخولیدند هر دم آن نفر بهر اسبان که هلا ز این آب خور. مولوی. اندرافتادند در لوت آن نفر قحطدیده مرده از جوع البقر. مولوی. ماه روزه گشت در عهد عمر بر سر کوهی دویدند آن نفر. مولوی. ، مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همگی مردم. الناس کلهم. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، قبیله و عشیرۀ انسان. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، چاکر. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). خدمتکار. (ناظم الاطباء). - یوم النفر، روز بازگشت حاجیان از منی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روز سیم عید اضحی. (مهذب الاسماء). و آن دوازدهم ذی الحجه است. (آنندراج). یوم النفر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یوم النفور. (اقرب الموارد)
در فارسی: تن. کس. شخص. (یادداشت مؤلف). فارسیان بر یک کس اطلاق کنند. (غیاث اللغات). کس. فردفرد از هر جمعیتی و گروهی و از سپاهی. (از ناظم الاطباء). واحد شمارش انسان است: از زایر و از سائل و خدمتگر و مداح هر روز بدان درگه چندین نفرآید. فرخی. ز کافران که شدندی به سومنات به حج همی گسسته نگشتی به ره نفر ز نفر. فرخی. غلامان نیرو کردند و آن دو نفر دیگر را از اسب بگردانیدند. (تاریخ بیهقی). پنج نفر غلام ترک قیمتی. (تاریخ بیهقی ص 296). برنیایم یک تنه با سه نفر پس ببرمشان نخست از یکدگر. مولوی. ، واحد شمارش شتر است. گویند یکی نفر شتر: زنبورکچی باشی را امر نمود که شتران زنبورک که هفتصد نفر بودند... زانوی آنها را بسته. (مجمل التواریخ گلستانه) ، واحد شمارش دندان است، گویند: چهار نفر از دندانهایم را کشیده ام، گروه مردم از سه تا ده. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). گروه مردم از سه تا ده یا تا هفت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نَفَر. (از منتهی الارب). رهط. و آن بر کمتر از ده تن از مردم (یا مردان به استثنای زنان) اطلاق شود از سه نفر تا ده یا تا هفت تن وبر بیش از ده تن، نفر اطلاق نشود. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، انفار: زمین ستوه شد از پای زایران ملک که وفد نگسلد از وفد او نفر ز نفر. عنصری. پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران وارشیداه کنان راه نفر بگشائید. خاقانی. می شخولیدند هر دم آن نفر بهر اسبان که هلا ز این آب خور. مولوی. اندرافتادند در لوت آن نفر قحطدیده مرده از جوع البقر. مولوی. ماه روزه گشت در عهد عمر بر سر کوهی دویدند آن نفر. مولوی. ، مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همگی مردم. الناس کلهم. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، قبیله و عشیرۀ انسان. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، چاکر. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). خدمتکار. (ناظم الاطباء). - یوم النفر، روز بازگشت حاجیان از منی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روز سیم عید اضحی. (مهذب الاسماء). و آن دوازدهم ذی الحجه است. (آنندراج). یوم النَفر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یوم النفور. (اقرب الموارد)
یکی از ایلات خمسۀ فارس و مرکب از 3500 خانوار است. تیره های این ایل عبارتند از: باده کی، تاتم لو، چنگیزی، دولوخانلو، زمان خانلو، ستارلو، شجرلو، شولی، طاطم، جن، عراقی قادلو، قباد خانلو، قره باخیلو، قیدرلو، لرّ. وجه تسمیۀ این ایل به نفر آن است که ریاست آن به شخصی به نام حاجی حسین خان نفر واگذار بوده است و این شخص نفوذی و شهرتی داشته است. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 111 شود نام ایلی است که در اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین سکونت دارند. ییلاق افراد این ایل کوههای شمالی البرز و قشلاق ایشان خوار است. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 87 شود
یکی از ایلات خمسۀ فارس و مرکب از 3500 خانوار است. تیره های این ایل عبارتند از: باده کی، تاتم لو، چنگیزی، دولوخانلو، زمان خانلو، ستارلو، شجرلو، شولی، طاطم، جن، عراقی قادلو، قباد خانلو، قره باخیلو، قیدرلو، لرّ. وجه تسمیۀ این ایل به نفر آن است که ریاست آن به شخصی به نام حاجی حسین خان نفر واگذار بوده است و این شخص نفوذی و شهرتی داشته است. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 111 شود نام ایلی است که در اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین سکونت دارند. ییلاق افراد این ایل کوههای شمالی البرز و قشلاق ایشان خوار است. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 87 شود