جدول جو
جدول جو

معنی نفر - جستجوی لغت در جدول جو

نفر
واحد شمارش انسان، یک شخص، گروه مردم، واحد شمارش شتر
تصویری از نفر
تصویر نفر
فرهنگ فارسی عمید
نفر
(نُ فُ)
جمع واژۀ نفور. رجوع به نفور شود
لغت نامه دهخدا
نفر
(نِ / نِ فِ/ نَ فِ)
عفر نفر، خبیث مارد. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عفر شود
لغت نامه دهخدا
نفر
(نِ)
بلد یا قریه ای است بر نهرالزاس از بلاد فرس، این را خطیب گفته است و اگر منظورش از بلاد فرس قلمرو قدیم ایرانیان باشد جایز است وگرنه امروزه نفر از نواحی بابل محسوب است و در سرزمین کوفه واقع است. (از معجم البلدان). رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
نفر
(نُفْ فَ)
زن ترسیده و هراسناک، غزال رمیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نفر
(نَ فَ)
در فارسی: تن. کس. شخص. (یادداشت مؤلف). فارسیان بر یک کس اطلاق کنند. (غیاث اللغات). کس. فردفرد از هر جمعیتی و گروهی و از سپاهی. (از ناظم الاطباء). واحد شمارش انسان است:
از زایر و از سائل و خدمتگر و مداح
هر روز بدان درگه چندین نفرآید.
فرخی.
ز کافران که شدندی به سومنات به حج
همی گسسته نگشتی به ره نفر ز نفر.
فرخی.
غلامان نیرو کردند و آن دو نفر دیگر را از اسب بگردانیدند. (تاریخ بیهقی). پنج نفر غلام ترک قیمتی. (تاریخ بیهقی ص 296).
برنیایم یک تنه با سه نفر
پس ببرمشان نخست از یکدگر.
مولوی.
، واحد شمارش شتر است. گویند یکی نفر شتر: زنبورکچی باشی را امر نمود که شتران زنبورک که هفتصد نفر بودند... زانوی آنها را بسته. (مجمل التواریخ گلستانه) ، واحد شمارش دندان است، گویند: چهار نفر از دندانهایم را کشیده ام، گروه مردم از سه تا ده. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). گروه مردم از سه تا ده یا تا هفت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نفر. (از منتهی الارب). رهط. و آن بر کمتر از ده تن از مردم (یا مردان به استثنای زنان) اطلاق شود از سه نفر تا ده یا تا هفت تن وبر بیش از ده تن، نفر اطلاق نشود. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، انفار:
زمین ستوه شد از پای زایران ملک
که وفد نگسلد از وفد او نفر ز نفر.
عنصری.
پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران
وارشیداه کنان راه نفر بگشائید.
خاقانی.
می شخولیدند هر دم آن نفر
بهر اسبان که هلا ز این آب خور.
مولوی.
اندرافتادند در لوت آن نفر
قحطدیده مرده از جوع البقر.
مولوی.
ماه روزه گشت در عهد عمر
بر سر کوهی دویدند آن نفر.
مولوی.
، مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همگی مردم. الناس کلهم. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، قبیله و عشیرۀ انسان. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، چاکر. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). خدمتکار. (ناظم الاطباء).
- یوم النفر، روز بازگشت حاجیان از منی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روز سیم عید اضحی. (مهذب الاسماء). و آن دوازدهم ذی الحجه است. (آنندراج). یوم النفر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یوم النفور. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نفر
(نَ فَ)
یکی از ایلات خمسۀ فارس و مرکب از 3500 خانوار است. تیره های این ایل عبارتند از: باده کی، تاتم لو، چنگیزی، دولوخانلو، زمان خانلو، ستارلو، شجرلو، شولی، طاطم، جن، عراقی قادلو، قباد خانلو، قره باخیلو، قیدرلو، لرّ. وجه تسمیۀ این ایل به نفر آن است که ریاست آن به شخصی به نام حاجی حسین خان نفر واگذار بوده است و این شخص نفوذی و شهرتی داشته است. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 111 شود
نام ایلی است که در اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین سکونت دارند. ییلاق افراد این ایل کوههای شمالی البرز و قشلاق ایشان خوار است. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 87 شود
لغت نامه دهخدا
نفر
گروه مردم از سه تا ده نفر را گویند کس، شخص، تن، فرد فرد جمعیتی و گروهی از سپاهی
فرهنگ لغت هوشیار
نفر
((نَ فَ))
کس، فرد، گروه، گروه مردم، واحدی برای شمارش انسان، شتر و درخت خرما
تصویری از نفر
تصویر نفر
فرهنگ فارسی معین
نفر
((نَ))
رمیدگی، دوری
تصویری از نفر
تصویر نفر
فرهنگ فارسی معین
نفر
تن
تصویری از نفر
تصویر نفر
فرهنگ واژه فارسی سره
نفر
آدم، تن، شخص، فرد، تعداد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنفر
تصویر تنفر
بیزاری جستن، نفرت و کراهت داشتن، بیزار بودن، رمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
نفرت و انزجار و رنجش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفر
تصویر منفر
رماننده، یاری دهنده، دستور دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
((تَ نَ فُّ))
نفرت داشتن، رمیدن، بیزار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
بیزاری، کینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
Repulsiveness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
répulsion
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
afkeer
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
혐오
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
嫌悪
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
גועל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
घृणा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
penolakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
ความเกลียดชัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
отвращение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
Abscheu
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
repulsión
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
repulsione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
repulsão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
排斥
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
odraza
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
огиду
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
iticilik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی