جدول جو
جدول جو

معنی نفجان - جستجوی لغت در جدول جو

نفجان
(غُ ضَ)
نفج. نفوج. (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نفج در تمام معانی مصدری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فنجان
تصویر فنجان
ظرف کوچک چینی یا بلوری که در آن چای یا قهوه می خورند
ساعت آبی، وسیله ای برای اندازه گیری زمان در گذشته که در آن از جریان یکنواخت آب استفاده می شد و اسباب آن ظرفی بود با سوراخ کوچک که آب قطره قطره از آن می چکیده و با مدرج ساختن ظرف، گذشت زمان را اندازه می گرفتند و نوعی از آن ظرفی سوراخ دار بوده که آن را پنگان یا فنجان گفته اند، پنگان، پنگ، سرچه، فنجان
فرهنگ فارسی عمید
(نِفْ فَ)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 212 تن سکنه دارد. آبش از رود کر، محصولش غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت است. به این قریه نفجان هم می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
خاک و گرد گردآمده ازباد در بنهای درختان، رشاشۀ باران و آنچه پرد از قطرات باران. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
نفت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به نفت شود
لغت نامه دهخدا
(غُ ضَ)
نفح. نفاح. نفوح. (متن اللغه) (المنجد). رجوع به نفح شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ مَ)
نفز. نفوز. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به نفز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
وعده بد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وعید. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد). ج، نباج
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان ارنگۀ بخش کرج شهرستان تهران، در 20 هزارگزی شمال کرج و 3 هزارگزی غرب راه کرج به چالوس در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 461 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و میوه های سردسیری و لبنیات و عسل، شغل مردمش زراعت و گله داری و کرباس بافی است. مزرعۀ وفس جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شخصی را گویند که به سبب خشم و قهر لبهای خود را فروهشته باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دهی است از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده که دارای 324 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات، انگور، میوه و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
معرب پنگان. از یونانی پنتاکس. پیالۀ کوچک سفالین، بلورین یا چینی که در آن چای یا قهوه خورند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیوسته گیاه سداب خوردن. (ناظم الاطباء). مداومت کردن بر خوردن فیجن یعنی سداب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه اصفهان بخوانسار میان جعفرآباد و علی آباد که در 71700 گزی اصفهان قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
بسیارگوی و یاوه درای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسیارگوی. مفرط در گفتار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبجان
تصویر نبجان
بیم دادن بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفجان
تصویر لفجان
شخصی که بسبب خشم و قهر لبهای خود را فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنجان
تصویر فنجان
پیاله کوچک سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفجانی
تصویر انفجانی
یاوه داری گزافگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنجان
تصویر فنجان
((فِ))
معرب پنگان، پیاله کوچک چینی یا بلوری برای نوشیدن چای یا قهوه
فرهنگ فارسی معین
مادر بزرگ جده
فرهنگ گویش مازندرانی