جدول جو
جدول جو

معنی نفاجه - جستجوی لغت در جدول جو

نفاجه
(نِ جَ)
پارچۀ چهارگوشه که به آستین دوزند. (منتهی الارب) (از آنندراج). رقعۀ مربعه زیر آستین. (غیاث اللغات) (ازمتن اللغه). و این معمول عرب است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
نفاجه
(نُفْ فا جَ)
تریز جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفایه
تصویر نفایه
تیره و تاریک، تیره رنگ، تیرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفایه
تصویر نفایه
چیزی که آن را به واسطۀ پستی از چیز دیگر جدا کنند و دور بیندازند، ناسره، پست، زبون، برای مثال با مردم «نفایه» مکن صحبت / زیرا که از نفایه بیالایی (ناصرخسرو - ۷)، سخن ناشایست
فرهنگ فارسی عمید
(نُ ضَ)
ریشه و ریزۀ مسواک که در دهن ماند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنچه به افشاندن بیفتد از برگ و میوه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه فروریزد از منفوض. (از اقرب الموارد). برگ و میوۀ افتاده. (یادداشت مؤلف). رجوع به نفاضه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ رَ)
سخن بسیار گفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ جَ)
نفراج. (منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نفراج شود
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نُ یَ)
نفائه. ردی. (دستوراللغه). چیز بلایه و ردی، بقیه. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی ماندۀ چیزی. (از متن اللغه) ، راندۀ دورکرده. (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به نفاء شود، به معنی سیم ناسره نیز آمده است. (آنندراج). در عربی زر ناسره را گویند. (جهانگیری). در عربی سیم قلب ناسره را گویند. (برهان قاطع). رجوع به نفایه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ یَ / یِ)
پول قلب ناسره. (ناظم الاطباء). نبهره. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به نفایه شود:
گفتا ز کفر پاک شود شهرهای روم
گفتم چنانکه سیم نفایه میان گاز.
فرخی.
اینکه زحمت کم کنی نوعی ز تشویر است از آنک
نقده های بس نفایه ست این و ناقد بس بصیر.
انوری (از جهانگیری).
، نفایه. بلایه. ردی. پست ناکس. نبهره. مقابل خیاره. رجوع به نفاه و نفاء و نفایه شود:
خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار.
فرخی.
ای ناکس و نفایه تن من درین جهان
همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا.
ناصرخسرو.
عقل در دست این نفایه گروه
چون نکوبنگری گرفتار است.
ناصرخسرو.
از دل همسایه گرمی کند خواهی کین خویش
ازدل خویش ای نفایه کین همسایه بکن.
ناصرخسرو.
مباد دین هدی را چنان نفایه امام
نه نیز صدر جهان را چنان نبهره ندیم.
سوزنی.
اگر چه قمع آن... نفایۀ خدم را حرکت و تجشم این پادشاه بزرگوار دریغ است. (از المضاف الی بدایع الازمان ص 37) ، سیه رنگ و تیره فام را نیز گویند. (آنندراج). تیره رنگ و سیاه فام. (برهان قاطع). نفام. (جهانگیری) (برهان قاطع). رجوع به نفام شود:
باد از سمنستان به تک آید به طلایه
تا حرب کند با سپه ابر نفایه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ)
نفایه. (منتهی الارب). رجوع به نفایه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
دریغ داشتن بر کسی چیزی را و اهلی نشمردن او را جهت آن چیز. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بخیلی کردن به چیزی. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از غیاث اللغات). بخیلی کردن به چیزی از عزیزی. (آنندراج). رجوع به نفس و نفاسیه شود، حسد کردن بر چیزی. (زوزنی). حسد بردن. (از آنندراج). حسد کردن. (از غیاث اللغات). رجوع به نفس شود
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ جَ)
معرب نافه است. (از معجم متن اللغه). نافۀ مشک. (ناظم الاطباء) (دهار). وعاءالمسک. (معجم متن اللغه). پوستی که در آن مشک جمع می شود. (از اقرب الموارد). رجوع به نافه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
فرمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حکم. (اقرب الموارد) ، آنچه بگیرد غالب از مغلوب، یا آنچه حاکم بگیرد از کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنچه نافر یعنی غالب در منافره از مغلوب و منفور بگیرد. و آنچه حکم بین دو تن متنافر بگیرد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُفْ فا خَ)
غوزۀ آب. (منتهی الارب) (آنندراج). قبک روی آب. (دهار). کوپلۀ آب. (المرقاه). حباب. (یادداشت مؤلف). حباب که بر سطح آب ایستد. (از اقرب الموارد) ، چیزکی است منتفخ و برآمده در شکم ماهی. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی مانند مثانه و پرباد در شکم ماهی که بدان در آب بالا و پائین می رود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَفْ فا خَ)
دم آهنگران. (یادداشت مؤلف از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نُ ثَ)
دم که دردمند سینه به دهن می زند. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه را که دردمند سینه از دهن بیرون می اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خونی که بیمار مصدور از دهن تف کند. (از متن اللغه). آنچه مصدور از خون و خلط بیرون افکند. (یادداشت مؤلف) ، آنچه از دهان به دمیدن فرواندازد از ریزۀ مسواک و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَفْ فا ثَ)
زن جادوگر. ساحر. دمنده. تأنیث نفاث. رجوع به نفاث و نیز رجوع به نفاثات شود
لغت نامه دهخدا
(نُ ءَ)
پاره ای گیاه. (مهذب الاسماء). واحد نفاء. رجوع به نفاء شود
لغت نامه دهخدا
(نِ رِ جَ)
نفراج. رجوع به نفراج شود
لغت نامه دهخدا
(نِ جَ)
جامه بافی. (منتهی الارب) (آنندراج). حرفۀ نساج. (اقرب الموارد). نساجت. نساجی. بافندگی. رجوع به نساجت شود
لغت نامه دهخدا
(فِ جَ)
تأنیث نافج. رجوع به نافج شود، ابر بسیارباران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ابر پرباران. ابر پرآب. ابر که باران فراوان دارد. ج، نوافج، باد که نخستین سخت وزد. (منتهی الارب) (آنندراج). باد و هر چیزی که به شدت بیاید. و گفته اند آغاز هر بادی که به شدت وزیدن گیرد. و بادی که ناگهان به سختی وزیدن گیرد. (از معجم متن اللغه). بادی که به شدت شروع به وزیدن کند. (از اقرب الموارد) ، استخوان خرد پهلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مؤخر الضلوع. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، دختر، بدان جهت که مال پدر را به مهر خود افزون گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج). دختر که صداق او بر مال پدر می افزاید. (از معجم متن اللغه). در میان تازیان به روزگار جاهلیت معمول بوده که چون کسی صاحب دختری می شد به وی می گفتند هنیئاً لک النافجه، ای المعظم مالک، مبارک باد ترا افزون کننده مال و خواسته. (از منتهی الارب). یعنی کسی که بزرگ کند مال ترا و افزون می نماید آن را زیرا می گیری مهر آن را و بر مال خود می افزائی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَفَ)
میان پای از هم بازنهادن در رفتن. (تاج المصادر بیهقی). میان دو پا را از هم گشاده راه رفتن. (از اقرب الموارد). و رجوع به مفاج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
مرد گول. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد احمق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
طایفه ای از عربان راه زن و قطاع الطریق. (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). در آنندراج آمده است که این طایفه از بنی عامرند:
از خفاجه بسر راه معونت یابند
وز غریبه بلب چاه مواسا بینند.
خاقانی.
با طبل و علم برنشست و بر جسر بغداد بگذشت و بر عرب خفاجه تاختن برد. (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
شتاب رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتاب رفتن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
کمان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). القوس و هی شطیبه من نبع. (اقرب الموارد). ج، نفائج، ریزۀ چوب نبع. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و رجوع به نفیحه شود
لغت نامه دهخدا
نفایه در فارسی دور انداختنی آخال، نبهره ناسره هر چیز که بسبب فساد و پستی و بی قیمتی بدور انداخته شود، نبهره ناسره. همه گشته نفایه سیم و دغل آنکه گفتش خدای: بل هم اضل. (حدیقه. مد. 678)، جمع نفایات
فرهنگ لغت هوشیار
نفاثه در فارسی مونث نفاث دمنده فوت کننده، جادوگر زن مونث نفاث، جمع نفاثات
فرهنگ لغت هوشیار
گنبدک سیاب (حباب)، ماهی خایه بادکنک ماهی (ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاسه
تصویر نفاسه
نفاست در فارسی در تازی زفتی کردن، آز ورزیدن، در فارسی گرانمایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاضه
تصویر نفاضه
جمع نفاضات
فرهنگ لغت هوشیار
نفاطه در فارسی مونث نفاط از ریشه پارسی نفت انداز مونث نفاط، مبالغه در نفاط: چون کوهی که عراده رعد و نفاطه برق... و تیر پران بارانش رخنه نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نساجه
تصویر نساجه
نساجت در فارسی بافندگی بافکاری ریسندگی و بافندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافجه
تصویر نافجه
پارسی تازی گشته نافه
فرهنگ لغت هوشیار
((نُ یا نَ یِ))
هرچیزی که آن را به سبب پستی و بی قیمتی از چیز دیگر جدا کرده و به دور اندازند، نبهره، ناسره
فرهنگ فارسی معین