نغمه. آواز. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). نوا. (ناظم الاطباء). آوا. نغمه. رجوع به نغمه شود: شده نغمۀ چنگ بر سوک مرگ که خواهد فروریختن تار و برگ. فردوسی. این سماع خوش و این نالۀ زیر و بم را نغمه از گوش دل و گوش هویدا نشود. منوچهری. وین نیز عجب تر که خورد بادۀ بی چنگ بی نغمۀ چنگش به می ناب شتاب است. منوچهری. به گوشم قوت مسموع و سامع به ساز و نغمۀ بربط شنیدن. ناصرخسرو. بدل نغمۀ عنقاست کنون نغمۀ جغد بر ایوان اسد. خاقانی. در ساز ناز بود ترا نغمه های خوش این دم قیامت است که خوشتر فزوده ای. خاقانی. یافته در نغمۀ داود ساز قصۀ محمود و حدیث ایاز. نظامی. - از نغمه افتادن ساز، خارج از آهنگ شدن. (از بهار عجم) : بی همنفس صدا نشود از کسی بلند افتد ز نغمه ساز چو یکتار می شود. شفیع اثر (از بهار عجم). - خوش نغمه، خوشاوا. خوش آواز: آوازچنگ و مطرب خوش نغمه گو مباش ما را حدیث دلبر خوشخوی خوشتر است. سعدی. - نغمه پیما: که تارنی اش کآن به بالا بود از آنها بت نغمه پیما بود. ملاطغرا (در وصف ارغنون، ازآنندراج). - نغمه سار: گل قدر از آن یافت ابر بهار که عالم شد از رعد او نغمه سار. ملاطغرا (در تعریف نی انبان، از آنندراج). - نغمه فرد: کسی غیر آن دلبر نغمه فرد زبان در دهان مغنی نکرد. عرفی (در وصف نی انبان، از آنندراج). - نغمه های نیمرنگ، نغمه های ناتمام. (غیاث اللغات) (آنندراج). ، آواز خوش. (آنندراج) (از بهار عجم) (ناظم الاطباء) : گر ندانی ز زاغور بلبل بنگرش گاه نغمه وغلغل. منوچهری. نظم او را تو مپندارچو نظم دگران کی بود نغمۀ داود چو آواز درای. شرف شفروه. درین بهار ز جوش نشاط دل دانش شراب نغمه چو بلبل ز ساغر گل نوش. دانش (از آنندراج). بیا که هر سر مو را نوا طراز کنیم نقابهای عروسان نغمه باز کنیم. طالب (از آنندراج). دل طالب اگر خون ترنم در گلو دارد کدامین عندلیب این نغمه های تازه میریزد. طالب (از آنندراج). من و دل در شکن زلف تو چون ناله کنیم نغمه در حنجرۀ قمری و بلبل شکنیم. باقر کاشی (از آنندراج). ، سرود. (زمخشری). ترانه. سرود. لحن. (ناظم الاطباء) ، راه. (یادداشت مؤلف). آهنگ. آهنگ موسیقی. (ناظم الاطباء) ، دستان. چهچه، گفتار خوب، جرس کلمه، نیکوئی آواز. (یادداشت مؤلف) ، در اصطلاح موسیقی، آوازی بود واقع در زمانی محسوس القدر که در تمام آن زمان قسطی از حدت و ثقل داشته باشد. (یادداشت مؤلف از خلاصه الافکارفی معرفه الادوار شهاب صیرفی)
نغمه. آواز. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). نوا. (ناظم الاطباء). آوا. نغمه. رجوع به نغمه شود: شده نغمۀ چنگ بر سوک مرگ که خواهد فروریختن تار و برگ. فردوسی. این سماع خوش و این نالۀ زیر و بم را نغمه از گوش دل و گوش هویدا نشود. منوچهری. وین نیز عجب تر که خورد بادۀ بی چنگ بی نغمۀ چنگش به می ناب شتاب است. منوچهری. به گوشم قوت مسموع و سامع به ساز و نغمۀ بربط شنیدن. ناصرخسرو. بدل نغمۀ عنقاست کنون نغمۀ جغد بر ایوان اسد. خاقانی. در ساز ناز بود ترا نغمه های خوش این دم قیامت است که خوشتر فزوده ای. خاقانی. یافته در نغمۀ داود ساز قصۀ محمود و حدیث ایاز. نظامی. - از نغمه افتادن ساز، خارج از آهنگ شدن. (از بهار عجم) : بی همنفس صدا نشود از کسی بلند افتد ز نغمه ساز چو یکتار می شود. شفیع اثر (از بهار عجم). - خوش نغمه، خوشاوا. خوش آواز: آوازچنگ و مطرب خوش نغمه گو مباش ما را حدیث دلبر خوشخوی خوشتر است. سعدی. - نغمه پیما: که تارنی اش کآن به بالا بود از آنها بت نغمه پیما بود. ملاطغرا (در وصف ارغنون، ازآنندراج). - نغمه سار: گل قدر از آن یافت ابر بهار که عالم شد از رعد او نغمه سار. ملاطغرا (در تعریف نی انبان، از آنندراج). - نغمه فرد: کسی غیر آن دلبر نغمه فرد زبان در دهان مغنی نکرد. عرفی (در وصف نی انبان، از آنندراج). - نغمه های نیمرنگ، نغمه های ناتمام. (غیاث اللغات) (آنندراج). ، آواز خوش. (آنندراج) (از بهار عجم) (ناظم الاطباء) : گر ندانی ز زاغور بلبل بنگرش گاه نغمه وغلغل. منوچهری. نظم او را تو مپندارچو نظم دگران کی بود نغمۀ داود چو آواز درای. شرف شفروه. درین بهار ز جوش نشاط دل دانش شراب نغمه چو بلبل ز ساغر گل نوش. دانش (از آنندراج). بیا که هر سر مو را نوا طراز کنیم نقابهای عروسان نغمه باز کنیم. طالب (از آنندراج). دل طالب اگر خون ترنم در گلو دارد کدامین عندلیب این نغمه های تازه میریزد. طالب (از آنندراج). من و دل در شکن زلف تو چون ناله کنیم نغمه در حنجرۀ قمری و بلبل شکنیم. باقر کاشی (از آنندراج). ، سرود. (زمخشری). ترانه. سرود. لحن. (ناظم الاطباء) ، راه. (یادداشت مؤلف). آهنگ. آهنگ موسیقی. (ناظم الاطباء) ، دستان. چهچه، گفتار خوب، جرس کلمه، نیکوئی آواز. (یادداشت مؤلف) ، در اصطلاح موسیقی، آوازی بود واقع در زمانی محسوس القدر که در تمام آن زمان قسطی از حدت و ثقل داشته باشد. (یادداشت مؤلف از خلاصه الافکارفی معرفه الادوار شهاب صیرفی)
آواز. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). نغمه. (منتهی الارب). رجوع به نغمه شود، نیکوئی صوت در قرائت. (ناظم الاطباء). حسن صوت در قرائت. نغمه. ج، نغمات، واحد نغم. (از اقرب الموارد). رجوع به نغم شود
آواز. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). نَغَمَه. (منتهی الارب). رجوع به نغمه شود، نیکوئی صوت در قرائت. (ناظم الاطباء). حسن صوت در قرائت. نَغَمَه. ج، نغمات، واحد نَغم. (از اقرب الموارد). رجوع به نغم شود
جوان نوخاسته. (غیاث اللغات) (از چراغ هدایت) (آنندراج). نوجوان. (فرهنگ فارسی معین). جوان. (ناظم الاطباء). غلام. (از منتهی الارب) ، خردسال. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، شاگرد. مربّی ̍. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول پهلوانان و اهل زورخانه، شاگرد پهلوان. پهلوان تازه کار. پهلوان جوان در درجۀ دوم. (از یادداشتهای مؤلف). جوان ورزشکار کشتی گیر که در زورخانه تحت تعلیم قرار می گیرد و دورۀ شاگردی را نزد پهلوانی خاص میگذراند. (فرهنگ فارسی معین) : به دل گفت آنگه کک کوهزاد ندارم چنین نوچه هرگز به یاد. فردوسی. ، لوطیان جوان در درجۀ دوم. (یادداشت مؤلف) ، شاخ که از زمین بیرون زند و یا بر شاخی برزند بر درخت. (یادداشت مؤلف) ، قسمی توتون چپق. (یادداشت مؤلف)
جوان نوخاسته. (غیاث اللغات) (از چراغ هدایت) (آنندراج). نوجوان. (فرهنگ فارسی معین). جوان. (ناظم الاطباء). غلام. (از منتهی الارب) ، خردسال. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، شاگرد. مربّی ̍. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول پهلوانان و اهل زورخانه، شاگرد پهلوان. پهلوان تازه کار. پهلوان جوان در درجۀ دوم. (از یادداشتهای مؤلف). جوان ورزشکار کشتی گیر که در زورخانه تحت تعلیم قرار می گیرد و دورۀ شاگردی را نزد پهلوانی خاص میگذراند. (فرهنگ فارسی معین) : به دل گفت آنگه کک کوهزاد ندارم چنین نوچه هرگز به یاد. فردوسی. ، لوطیان جوان در درجۀ دوم. (یادداشت مؤلف) ، شاخ که از زمین بیرون زند و یا بر شاخی برزند بر درخت. (یادداشت مؤلف) ، قسمی توتون چپق. (یادداشت مؤلف)
کرم بینی گوسفند. (از مهذب الاسماء). واحد نغف است. (ناظم الاطباء). رجوع به نغف شود، در حق حقیر و خوار گویند: یا نغفه. (آنندراج). به هر ذلیل حقیری گویند: نغفه، و نیز گویند: انت نغفه، در مقام تشبیه شخص به کرم. (از اقرب الموارد). نیزرجوع به نغف شود، استخوانی در رخسار. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به نغفتان شود
کرم بینی گوسفند. (از مهذب الاسماء). واحد نغف است. (ناظم الاطباء). رجوع به نَغَف شود، در حق حقیر و خوار گویند: یا نغفه. (آنندراج). به هر ذلیل حقیری گویند: نغفه، و نیز گویند: انت نغفه، در مقام تشبیه شخص به کرم. (از اقرب الموارد). نیزرجوع به نَغَف شود، استخوانی در رخسار. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به نغفتان شود
فریدریش ویلهلم. از فلاسفۀ قرن نوزدهم آلمان است. به سال 1844 میلادی در ’روکن’ از ولایات ساکس در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد و به سال 1900 در شهر ’وایمار’ درگذشت. پدر و اجدادش کشیش و از متعصبان پرتستان بودند. در آغاز جوانی به شاعری پرداخت، پس از مدتی معلمی و دانشجوئی به استادی فلسفه در دانشگاه ’بال’ منصوب گشت. مزاجی علیل و عمری پر از بیماری و رنج داشت و یازده سال آخر عمرش در جنون گذشت. خواهرش به پرستاری و گردآوری آثار او پرداخت و ضمن تألیف و تنظیم آثار پراکندۀ وی به عقیدۀ گروهی از محققان در نوشته های وی دخل و تصرفهائی کرد. دو کتاب ’چنین گفت زردشت’ و ’خواست توانائی’ از اهم آثار اوست. به عقیدۀ نیچه غایت وجود پیدایش ’مرد برتر’ است. بنابراین، شخص باید هر چه بیشتر توانا شود و از تمایلات و تقاضاهای نفس برخوردار گردد. بحث درحقیقت وجود بیهوده است، باید کسب قدرت کرد و از جهان به حد اکثر متمتع گشت و برای رسیدن بدین مقصود به هر عامل و وسیله ای توسل جست. برابری مردم سخنی باطل است و منافی پیشرفت بشر است. اصالت و شرف از آن زبردستان است که ترقی جهان از برکت وجود ایشان است و هیأت اجتماع و تودۀ زیردستان آلت و وسیلۀ اجرای مقاصد و اغراض ایشان است. اصولی که امروز زیبا و درست می نماید قواعدی است که دونان و زیردستان به نام دین و اخلاق و به فیض کثرت جمعیت خویش برای تعدیل قدرت زبردستان و ابرمردان وضع کرده اند. باید این اصول را که مبتنی بر برابری و مساوات و اعتقاد به آخرت و رعایت حقوق زیردستان و صلح طلبی است و نتیجه اش فریب و ریا و سستی و دون همتی است طرد کرد. اینها موانعی است در راه ظهور مرد برتر که مقصد آفرینش و غایت وجود است. نیچه در احوال جهان قائل به ادوار است و معتقد است که اوضاع جهان هرچند یک بار تجدید می شود و آنچه پیش از این بوده است دوباره پدید می آید. هر چیزی بارها بدین گونه ای که هست بوده است و بعد از این هم خواهد بود
فریدریش ویلهلم. از فلاسفۀ قرن نوزدهم آلمان است. به سال 1844 میلادی در ’روکن’ از ولایات ساکس در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد و به سال 1900 در شهر ’وایمار’ درگذشت. پدر و اجدادش کشیش و از متعصبان پرتستان بودند. در آغاز جوانی به شاعری پرداخت، پس از مدتی معلمی و دانشجوئی به استادی فلسفه در دانشگاه ’بال’ منصوب گشت. مزاجی علیل و عمری پر از بیماری و رنج داشت و یازده سال آخر عمرش در جنون گذشت. خواهرش به پرستاری و گردآوری آثار او پرداخت و ضمن تألیف و تنظیم آثار پراکندۀ وی به عقیدۀ گروهی از محققان در نوشته های وی دخل و تصرفهائی کرد. دو کتاب ’چنین گفت زردشت’ و ’خواست توانائی’ از اهم آثار اوست. به عقیدۀ نیچه غایت وجود پیدایش ’مرد برتر’ است. بنابراین، شخص باید هر چه بیشتر توانا شود و از تمایلات و تقاضاهای نفس برخوردار گردد. بحث درحقیقت وجود بیهوده است، باید کسب قدرت کرد و از جهان به حد اکثر متمتع گشت و برای رسیدن بدین مقصود به هر عامل و وسیله ای توسل جست. برابری مردم سخنی باطل است و منافی پیشرفت بشر است. اصالت و شرف از آن زبردستان است که ترقی جهان از برکت وجود ایشان است و هیأت اجتماع و تودۀ زیردستان آلت و وسیلۀ اجرای مقاصد و اغراض ایشان است. اصولی که امروز زیبا و درست می نماید قواعدی است که دونان و زیردستان به نام دین و اخلاق و به فیض کثرت جمعیت خویش برای تعدیل قدرت زبردستان و ابرمردان وضع کرده اند. باید این اصول را که مبتنی بر برابری و مساوات و اعتقاد به آخرت و رعایت حقوق زیردستان و صلح طلبی است و نتیجه اش فریب و ریا و سستی و دون همتی است طرد کرد. اینها موانعی است در راه ظهور مرد برتر که مقصد آفرینش و غایت وجود است. نیچه در احوال جهان قائل به ادوار است و معتقد است که اوضاع جهان هرچند یک بار تجدید می شود و آنچه پیش از این بوده است دوباره پدید می آید. هر چیزی بارها بدین گونه ای که هست بوده است و بعد از این هم خواهد بود
نی خرد. نایژه. (یادداشت مؤلف) ، نای یا لوله ای که میان قرع و انبیق فاصله است و آن دو را به یکدیگر پیوندد. (از یادداشت مؤلف). - نیچۀ عیاری، نیچه ای که عیاران با آن داروی بیهوشی در بینی خفته می دمیدند تا وی بیهوش شود. (یادداشت مؤلف) : نی که از شور نوایش عالمی بی دست و پاست نیچۀ عیاری بیهوش داروی تو است. سعید اشرف (از فرهنگ نظام)
نی خرد. نایژه. (یادداشت مؤلف) ، نای یا لوله ای که میان قرع و انبیق فاصله است و آن دو را به یکدیگر پیوندد. (از یادداشت مؤلف). - نیچۀ عیاری، نیچه ای که عیاران با آن داروی بیهوشی در بینی خفته می دمیدند تا وی بیهوش شود. (یادداشت مؤلف) : نی که از شور نوایش عالمی بی دست و پاست نیچۀ عیاری بیهوش داروی تو است. سعید اشرف (از فرهنگ نظام)
بوغچه. (فرهنگ نظام). بقچه. جامه بند که معروف است این لفظ ترکی است. (غیاث) (ازآنندراج). بسته ای از جامه و جز آن که بستا نیز گویند. (ناظم الاطباء). پارچه ای بشکل مربع یا مستطیل که لباسها در آن نهاده بندند و مجموع آن پارچه و لباسهای در آن را بغچه بسته گویند. (فرهنگ نظام) : مرد باشد که باو تا ندهی صد تنگه در بغل بغچه نیارد که نهد در بازار نظام قاری. - بغچه باف، بافندۀ بغچه. آنکه بغچه بافد. - بغچه بافی، عمل و کار و شغل بغچه باف
بوغچه. (فرهنگ نظام). بقچه. جامه بند که معروف است این لفظ ترکی است. (غیاث) (ازآنندراج). بسته ای از جامه و جز آن که بستا نیز گویند. (ناظم الاطباء). پارچه ای بشکل مربع یا مستطیل که لباسها در آن نهاده بندند و مجموع آن پارچه و لباسهای در آن را بغچه بسته گویند. (فرهنگ نظام) : مرد باشد که باو تا ندهی صد تنگه در بغل بغچه نیارد که نهد در بازار نظام قاری. - بغچه باف، بافندۀ بغچه. آنکه بغچه بافد. - بغچه بافی، عمل و کار و شغل بغچه باف
نی کوچک. یا نیچه عیاری. نیچه ای است که عیاران داشتند و داروی بیهوشی در آن داخل می کردند و چون می خواستند کسی را بیهوش کنند، آنگاه که وی خفته بود، سر نیچه را برابر بینی او نگاه می داشتند و پف می کردند و او بلافاصله بیهوش می شد، نی که از شور نوایش عالمی بی دست و پاست نیچه عیاری بیهوش داروی نواست. (سعیداشرف. بها. فرنظا) 2آلتی است برای تقطیر. یا عرق نیچه. نوعی مشروب مرغوب که آن را به وسیله نیچه تقطیر کنند. توضیح در کرمان عرق نعناع - بیدمشک پودنه و غیره را که به وسیله نیچه استخراج شود، عرق نیچه گویند
نی کوچک. یا نیچه عیاری. نیچه ای است که عیاران داشتند و داروی بیهوشی در آن داخل می کردند و چون می خواستند کسی را بیهوش کنند، آنگاه که وی خفته بود، سر نیچه را برابر بینی او نگاه می داشتند و پف می کردند و او بلافاصله بیهوش می شد، نی که از شور نوایش عالمی بی دست و پاست نیچه عیاری بیهوش داروی نواست. (سعیداشرف. بها. فرنظا) 2آلتی است برای تقطیر. یا عرق نیچه. نوعی مشروب مرغوب که آن را به وسیله نیچه تقطیر کنند. توضیح در کرمان عرق نعناع - بیدمشک پودنه و غیره را که به وسیله نیچه استخراج شود، عرق نیچه گویند