جدول جو
جدول جو

معنی نغوسه - جستجوی لغت در جدول جو

نغوسه
(نَ سَ / سِ)
تسکین دل شکسته دادن. نغوشه. (برهان قاطع) :
صدر بزرگوار چو آن ظلم وی بدید
زن را نغوسه داد و به دل با فراغ کرد.
سوزنی.
، دل کسی را از واهمه شکستن. نغوشه. (برهان قاطع) ، گوش فراداشتن که بفهمد چه گوید. (رشیدی). رجوع به نغوشه شود
لغت نامه دهخدا
نغوسه
گوش فرا دادن بسخن دو کس نیوشه
تصویری از نغوسه
تصویر نغوسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوسه
تصویر نوسه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، نوشه، تربسه، قزح، ترسه، تربیسه، رخش، کلکم، اغلیسون، سویسه، آژفنداک، آلیسا، سدکیس، سرویسه، تویه، آزفنداک، توبه، سرگیس، درونه، نوس، تیراژه، شدکیس، کرکم، ایرسا، قوس و قزح، سرکیس، تیراژی، آدینده، آفنداک برای مثال از باد کشت بینی چون آب موج موج / وز نوسه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغوشه
تصویر نغوشه
نیوشه، گوش فرادادن به سخن کسی، دزدیده به گفتگوی دیگران گوش دادن، استراق سمع، آهسته گریستن، به صورتی که در گلو گرفتگی ایجاد شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغوله
تصویر نغوله
زلف، گیسو، برای مثال نغوله بسته بر لاله ز عنبر / ز گوش آویزه کرده لؤلؤ تر (نظامی - لغت نامه - نغوله)
فرهنگ فارسی عمید
(نُ سَ)
چربی با بوی عرق که در سر پیدا شود. (یادداشت مؤلف). دسومه سهکه تظهر فی الرأس. (بحر الجواهر). در تحفۀ حکیم مؤمن ذیل ’نموس’ جمع نمس که ’حیوانی است به قدر شغال... و سر او کم موی و بسیار چرب و مظنۀ آن می شود که تدهیم کرده باشند’ آرد: ’و نموسه که علتی است در سر بنابر شرکت این صفت مسمی به این اسم است’
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ شَ / شِ)
نغوسه. (برهان قاطع). رجوع به نغوسه شود، گوش فرادادن به سخن دو کس که با هم آهسته حرف میزنند. (برهان قاطع). به معنی گوش فراداشتن که بینند چه سخن می گذرد. (فرهنگ خطی). با نیوشه قیاس شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
من درین شیوه و ز قضای خدا
به نغوشه ستاده بر در یار.
مهذب خراسانی (ازرشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ/نَ / نُو سَ / سِ)
قوس قزح. (از لغت فرس اسدی) (رشیدی) (برهان قاطع) (صحاح الفرس) (آنندراج) (انجمن آرا). نوس. (انجمن آرا) (رشیدی) (جهانگیری). نوشه. (برهان قاطع) :
از باد کشت بینی چون آب موج موج
وز نوسه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ.
خسروانی (از فرهنگ اسدی ص 441).
که را یارای آن باشد که روزی
کند تشبیه درگاهت به نوسه ؟
شمس فخری.
و نیز رجوع به نوس شود
لغت نامه دهخدا
(نَغْ وَ)
آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نغمه. نغیه. (متن اللغه). سرود. (ناظم الاطباء). نغمۀ نیکو. (از المنجد). لغتی است در نغیه. (از اقرب الموارد). رجوع به نغیه شود، کلام نیکو. (از المنجد). رجوع به نغیه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
گربۀ غوسه، گربۀ به گشنی آمده:
گه گربه شود چون گربه غوسه
کند از آرزوی کاج فریاد.
سوزنی (دیوان ص 20)
لغت نامه دهخدا
(لَغْ وَ سَ)
خبر که حقیقتش معلوم نشود. یقال: هو لغوسه من خبر، اذا لم یتحقق شی ٔ منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد، در 25هزارگزی شمال سردشت در منطقۀ کوهستانی جنگلی معتدل هوائی واقع است و 183 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ / لِ)
زلف. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). موی پیچیده. (غیاث اللغات) (آنندراج). زلف خوبان. (از برهان قاطع). بعضی گویند: موی های سر که زنان بهم آورده بر سر گره دهند و آن را در عرف هند جوزا خوانند. (آنندراج) :
زنخ چو پشت پلنگ و نغوله چون دم سگ
چو شیر گنده دهان، سهمناک چون کفتار.
سوزنی.
نغوله بسته بر لاله ز عنبر
ز گوش آویزه کرده لولوی تر.
نظامی (از آنندراج) (از رشیدی).
زهی از عنبر سارا نغوله
کمند است این که داری یا نغوله.
نزاری (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از نظام).
اگر گره ز شکنج نغوله بگشائی
چو عود عنبرت از خیزران فروریزد.
سلمان.
کاکل کافرانه بین زیور گوش او نگر
و آن مغلی نغوله ها بر سر و دوش او نگر.
اوحدی.
گاه بر رسم نغوله پیش سر
بافتی زنجیره ای از مشک تر.
جامی
لغت نامه دهخدا
(غَمَ)
تباه گشتن بچه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تباه گشتن نسب مولود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). رجوع به نغل شود
لغت نامه دهخدا
قوس قزح رنگین کمان. توضیح در لغت فرس چاپ هرن ص 44 بیت ذیل از خسروانی آمده: (ازباد روی خوید چو آنست موج موج و زنوس پشت ابر چو چرغست رنگ رنگ) در لغت فرس چاپ اقبال ص 441 همین بیت ذیل (نوسه) بدین صورت آمده: (از باد کشت بینی چون آب موج موج وز نوسه ابر بینی چون جزع (جرغ) رنگ رنگ) رشیدی و برهان (نوس) و (نوسه) هر دو را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوسه
تصویر غوسه
به گشنی در آمده ماده خواه گربه غوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغوشه
تصویر نغوشه
گوش فرا دادن بسخن دو کس نیوشه
فرهنگ لغت هوشیار
زلف معشوق گیسو: هریک از دختران زهره جبین... بر فراز سر و روان نغوله ها بسته
فرهنگ لغت هوشیار
نحوست در فارسی مرخشگی بد شگونی شوم بودن نامبارک بودن، شومی نامبارکی نحسی: لشکر اسلام بدست ادبارونحوست خاک برسرکفار پاشیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغوشه
تصویر نغوشه
((نَ ش))
دزدیده به گفتگوی دیگران گوش دادن، نیوشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوسه
تصویر نوسه
((س))
رنگین کمان، قوس قزح، آژفنداک، ازفنداک، نوس، آزفنداک، آدینده، توبه، تربسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغوله
تصویر نغوله
((نَ لِ))
زلف، گیسو
فرهنگ فارسی معین
کنار گذاشته شده، فرسوده، بدرد نخور
فرهنگ گویش مازندرانی