جدول جو
جدول جو

معنی نغص - جستجوی لغت در جدول جو

نغص
(غَ مَ)
مانع شدن نصیب کسی را از آب و بین شتر او و آب حایل گشتن و شتر او را از آشامیدن مانع شدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، مکدر و تیره ساختن بر کسی: نغص علیه، کدر، مکدر شدن عیش. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نغص
(نَ غِ)
شراب نغص، شراب که بر خورندگان بریده گردد پیش ازآنکه سیراب شوند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نغص
(غَ جَ رَ)
به تمام مراد خود نرسیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). تمام ناشدن مراد کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، وارد کردن شتر را بر حوض و سیراب ناشده برگردانیدن آن را و دیگری بجایش درآوردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سیراب ناشدن شتران. (از منتهی الارب) (آنندراج). به انجام نرسیدن آشامیدن شترو سیراب ناشدن از آن. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نغم
تصویر نغم
سخن آهسته، آهنگ، سرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منغص
تصویر منغص
تیره کننده، کسی یا چیزی که زندگانی را بر کسی تیره و ناگوار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغص
تصویر مغص
درد شکم، پیچش روده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منغص
تصویر منغص
مکدر، تیره، ناگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغل
تصویر نغل
گود، گودال، آغل گوسفند در کوه و صحرا، برای مثال گوسپندیم و جهان هست به کردار نغل / چون گه خواب بود سوی نغل باید شد (رودکی - ۵۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَغْ غَ)
مکدر و تیره. (غیاث). مکدر و تیره و ناخوش. (آنندراج). زندگانی سخت و تیره. (ناظم الاطباء). ناگوار: چون از دنیا جز اندکی به تو ندهند و آن نیز منغص و مکدر... (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 778). و آنگاه در حال منغص و مکدراست. (کیمیای سعادت ایضاً ص 868). اوقات عمر در خیال مشاهدۀ تو بر دل من منغص می گذشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 30). عیش او منغص و حیات او مکدر بود. (اخلاق ناصری). ملک را عیش از او منغص بود. (گلستان سعدی).
منغص بود عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی بیمار سست.
سعدی.
عیش او منغص و عمر او مکدر بود. (اخلاق ناصری).
- منغص خاطر، مکدرخاطر. آزرده خاطر: هولاکوخان بواسطۀ حادثۀ منکوقاآن... منغص خاطر بود. (جامعالتواریخ رشیدی).
- منغص داشتن، منغص کردن: زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغص داشتن. (گلستان سعدی). رجوع به ترکیب منغص کردن شود.
- منغص شدن، مکدر شدن. تیره شدن. ناخوش شدن. تلخ شدن. ناگوار شدن: دنیا بر وی منغص شود. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 863). اگر به خلاف این بود سعادت او مکدر و منغص شود. (اخلاق ناصری). تا به شؤون اهتمام و تعلقات زن مکدر و منغص نشوند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 256).
- منغص کردن، تیره کردن. ناخوش کردن. تلخ کردن. ناگوار کردن: اگر در نعمت باشی آن بر تو منغص کند. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 863). راحت عاجل را به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رای خردمندان است. (گلستان سعدی).
ای معشر یاران که رفیقان منید
عیش خوش خویشتن منغص مکنید.
سعدی.
- منغص گردانیدن، منغص کردن: تا حوادث ایام آن شادی را منغص نگرداند. (کلیله و دمنه). اما رنجهایی بیند که حیات را منغص گرداند. (کلیله چ مینوی ص 142). رجوع به ترکیب منغص کردن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَغْ غِ)
کسی و یا چیزی که زندگانی را بر کسی سخت و تیره میکند. (ناظم الاطباء). ناخوش و ناگوار کننده. مکدرکننده: به مرضی انجامید که آخر امراض و منغص اغراض بود. (راحهالصدور راوندی). اگر فرقت خانه و وطن، منغص این حال نبودی جمعیتی تمام دارمی. (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 117). منغص عیش و مکدر حیات، جز طلب فضول... نیست. (مصباح الهدایه چ همایی ص 351)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
ناخوش شدن عیش. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). تیره شدن زندگانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نغو
تصویر نغو
نرم سخن گفتن، تکلم کردن به کلامی که فهمیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغم
تصویر نغم
دم برآوردن، آهسته سراییدن، سخن پنهان گفتن، سرود گفتن در غنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغل
تصویر نغل
گودال، اغل گوسفند در صحرا و کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغز
تصویر نغز
خوب، چیزی نیکو و زیبا و بدیع و عجب از نیکوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغه
تصویر نغه
بهانه جویی، غرغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشص
تصویر نشص
جمع نشاص، ابرهای انبوه لشکر ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبص
تصویر نبص
تره تازه، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغص
تصویر مغص
درد اندرونه درد شکم درد روده های باریک درد شکم و روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقص
تصویر نقص
کمی در دین و عقل، عیب، کاستی، کم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغص
تصویر اغص
پرتر، مملوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تیره گشته، ناخوش تیره گردانیده مکدر، نا خوش گردانیده (عیش و غیره)، تیره گرداننده، نا خوش کننده: (اگر فرقت خانه و وطن منغص این حال نبودی جمعیتی تمام دار می) (نفثه المصدور. چا. یز. 117)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنص
تصویر غنص
تنگی تنگی سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تیر زیستی تیره گشتن زندگی تیره شدن مکدر گشتن، تیره شدن زندگی مکدر گشتن عیش، تیرگی، جمع تنغصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منغص
تصویر منغص
((مُ نَ غِّ))
تیره گرداننده، ناخوش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منغص
تصویر منغص
((مُ نَ غَّ))
تیره، ناگوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنغص
تصویر تنغص
((تَ نَ غُّ))
تیره شدن، تیره و ضایع شدن زندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغص
تصویر مغص
((مَ غْ یا غَ))
درد شکم و روده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقص
تصویر نقص
((نَ))
کمی، عیب، کاستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغن
تصویر نغن
نان، خبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغن
تصویر نغن
((نَ))
سوراخ و دایره ناف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحص
تصویر نحص
گجسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقص
تصویر نقص
کاستی، کمی، کمبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نغز
تصویر نغز
جالب
فرهنگ واژه فارسی سره
تیره، کدر، مکدر، ناخوش، ناگوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد