جدول جو
جدول جو

معنی نعاته - جستجوی لغت در جدول جو

نعاته
(غَ یَ)
موصوف گردیدن و نیکو شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، سبقت گرفتن اسب. عتق. (از متن اللغه). نعت بودن اسب. (از اقرب الموارد). رجوع به نعت شود، نعت جزو سجیه و فطرت کسی بودن، یعنی ماهر و قادر شدن وی بر ادای نعوت. (از متن اللغه) ، نعت و خوبی در سرشت کسی بودن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). یعنی طبیعهً به خصال پسندیده آراسته بودن. (از المنجد) ، نعت. (ناظم الاطباء). رجوع به نعت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعامه
تصویر نعامه
نعامه در عربی، جمع نعام و نعامات و نعائم،
در علم زیست شناسی شترمرغ،
نفس، ظلمت، فرح، سرور، اکرام، راه آشکار،
علامتی که در کنار راه برای راهنمایی برپا کنند، گروهی از مردم
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
جمع واژۀ ناعی، به معنی آن که خبر مرگ کسی را آورد. رجوع به ناعی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
اسب نیکوپیشی گیرنده اسبان را. (منتهی الارب). نعیت. نعیته. (متن اللغه). تأنیث نعت است. رجوع به نعت شود
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ)
در مورد کنیز و غلام، به نهایت بودن در رفعت و علو مقام. در غایت رفعت و حسن وجمال بودن. (از متن اللغه) : عبدک نعته، بندۀ تو نهایت بلندمرتبه است، و کذا امتک. (منتهی الارب). غایه فی الرفعه، ای الحسن و الجمال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
نبات. گیاه. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) ، یکی نبات بمعنی رستنی و گیاه است. (از اقرب الموارد). یک نبات. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ)
ابن حنظله الکلابی. از سرداران عصر مروان است. وی امیر اهواز شد، سپس به یاری نصر بن سیار که با ابومسلم خراسانی می جنگید رفت، و سرانجام به دست قحطبه بن شبیب در جنگ هولناکی کشته شد و قحطبه سر او را نزد ابومسلم فرستاد. (از الاعلام زرکلی ج 4 ص 195). و نیز رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 243 شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
پیکار نمودن با کسی. عتات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مخاصمت کردن با کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
در تلفظ عوام عرب: نعّاره. مشربه. (از المنجد). رجوع به نعّاره شود
لغت نامه دهخدا
(نَعْ عا بَ)
ناقه نعابه، سریعه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). ناقۀ تیزرفتار. (از آنندراج) (منتهی الارب). ماده شتر تیزرفتار، و در مبالغه گویند. (ناظم الاطباء). ج، نعب
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
گیاه تر و نازک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). بقله ناعمه. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نعاع
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
شترمرغ. (غیاث اللغات) (دهار) :
نگر نعامه و طوطی دو طایراند ولیک
غذای آن شکر آمد غذای این اخگر.
ازرقی.
، واحد نعام، به معنی یک شترمرغ، پالان، یا پائین آن. (منتهی الارب). الرحل، و قیل ما تحته. رجوع به معنی بعدی شود، پا، و گفته اند شکم پا. (از اقرب الموارد). رجل. پا. (متن اللغه). پای. رجل، ساق. (ناظم الاطباء) (متن اللغه)، استخوان ساق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)، رگی است در پای. (مهذب الاسماء) (از متن اللغه)، زیر قدم. (منتهی الارب) .آنچه زیر قدم است. (از متن اللغه)، دماغ اسب یا دهن اسب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). پوشش دماغ. (منتهی الارب). پوستی که دماغ را پوشاند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، آبکش تا که بر سر چاه باشد. (منتهی الارب)، چوب میان بکره. (مهذب الاسماء). چوبی که بکره را از آن درآویزند. (فرهنگ خطی). چوبی که بر دو دیوارۀ اطراف چاه (: زربوقین) نهند. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه). و بکره را بدان آویزند. (از متن اللغه)، آن دیوار که بر دوسوی چاه (بود) : نعامتان، آن دو دیوار که بر دو سوی چاه کنند و چوب نعامه را بر آن نهند. (از متن اللغه). رجوع به معنی بالا شود، چوبی بر دهانۀ چاه که در آن راه گذر آب کنند: خشبه علی فم البئرتقوم علیها السواقی. (متن اللغه)، سنگ بلند برآمده در اندرون چاه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صخرۀ برآمده در تک چاه. (از اقرب الموارد). سنگ برآمده در چاه. (از متن اللغه)، چوب بر پهنای سر چاه و بر بالای جوی خرد. (ناظم الاطباء)، سرای بر کوه که شبیه سایبان باشد. (منتهی الارب). هر بنائی که بر کوه باشد مانند سایبان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، دشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مفازه. (اقرب الموارد). بیابان. (ناظم الاطباء)، العلم المرفوع، نشان برپاکرده. (اقرب الموارد)، نشان راه. (منتهی الارب). نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان که در راهها نصب کنند. (ناظم الاطباء). نشان که در بیابانها برپا کنند شناختن راه را. (از متن اللغه)، راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طریق. (اقرب الموارد) (متن اللغه)، شاه راه. (مهذب الاسماء). راه روشن. (فرهنگ خطی). محجه واضحه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)، پیک شتابان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). الفیج - رسول الاخبار - المستعجل. (از متن اللغه). پیک و قاصد شتابان. (ناظم الاطباء)، جماعت قوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). گروهی مردمان. (مهذب الاسماء)، نفس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) .شخص کل الانسان نعامته. (متن اللغه)، تاریکی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ظلمت. (اقرب الموارد) (متن اللغه)، نادانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (متن اللغه)، اکرام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (متن اللغه)، شادمانی. خورسندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرح. سرور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)، دراز، از زنان و درختان و جز آن. (از متن اللغه)، عقل. (ناظم الاطباء). گویند: هو خفیف النعامه، ای خفیف العقل. (متن اللغه)، گویند: افعل ذلک نعامه عین، بکنم آن به سر و چشم. (مهذب الاسماء). رجوع به نعام ، نعام ، نعام شود، جاء کالنعامه، رجع خائباً. (اقرب الموارد)، انت کصاحبهالنعامه، این مثل را در عیب و عتاب به کسی می گویند که بر غیر ثقه اعتماد کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
نعیت. رجوع به نعیت شود
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ)
تراشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه از چیز تراشیده شده بیرون ریزد. (اقرب الموارد). تراشش چوب. (مهذب الاسما). برایه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ ناعی. (یادداشت مؤلف). نعاه. رجوع به ناعی و نعاه شود
لغت نامه دهخدا
نعامه در فارسی شتر مرغ، روان (نفس)، تاریکی، بزرگداشت، شاهراه، نادانی کانایی، تک پا شتر مرغ، جمع نعائم: کنیزکان بگرد او (پادشاه بیابان) کشیده صف ز کرکی و نعامه و قطای او. (منوچهری. د. چا. 83: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعامه
تصویر نعامه
((نَ مِ))
شترمرغ
فرهنگ فارسی معین