جدول جو
جدول جو

معنی نطق - جستجوی لغت در جدول جو

نطق
سخن گفتن، بر زبان راندن حرف معنی دار، سخنرانی، گفتار
تصویری از نطق
تصویر نطق
فرهنگ فارسی عمید
نطق
(غُ فُوو)
به آواز کلماتی را تکلم کردن که بر مفهوم دلالت کند. (از متن اللغه). نطق. منطق. نطوق. (متن اللغه). رجوع به نطق شود، به روشنی بر چیزی دلالت کردن. نطق. منطق. نطوق. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نطق
(نُ طُ)
جمع واژۀ نطاق. رجوع به نطاق شود، نواحیی از کوه که بعضی به روی بعضی باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نطق
(نُ طُ)
در تداول، نطق کشیدن، دم زدن. جیک زدن. لب باز کردن. اندک اعتراضی کردن. گویند: از ترس هیچکس جرأت ندارد نطق بکشد، نطق درنیامدن از کسی، کسی را یارا و جرأت لب به اعتراض گشودن نبودن. گویند: چنان زهر چشمی گرفته است که از احدی نطق درنمی آید. نیز رجوع به نطق زدن شود
لغت نامه دهخدا
نطق
(نُ طَ)
صورت دیگری است از نطق. سخن گفتن. چون و چرا کردن:
نه در پیام تو لا گفته ام به هیچ طریق
نه در رسالت او منکرم به هیچ نسق
نه در خلافت بوبکر دم زنم بخلاف
نه در امامت فاروق در مجال نطق.
انوری.
ز خط صفحۀ رویت شود زبانش بند
مدرسی که بود صاحب نطق ز کتاب.
ملاطغرا (از آنندراج).
رجوع به نطق زدن شود
لغت نامه دهخدا
نطق
(نَ طِ)
ناطق. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نطق
(کَ)
سخن گفتن. (غیاث اللغات) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100) (آنندراج). بر زبان راندن حرفی یا سخنی را که از آن معنی مفهوم گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تکلم کردن به صوت و حروفی که از آنها معانئی شناخته شود. (از اقرب الموارد) (از المنجد). به آوازتکلم کردن کلماتی که بر معنائی دلالت کنند. (از متن اللغه). منطق. نطوق. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). نطق. (از متن اللغه). و هو: ناطق. (متن اللغه). مکالمه. تکلم. سخن. گفتار. کلام. (ناظم الاطباء). گفت. گفته. ذبر. گویائی. (یادداشت مؤلف) :
به آل مصطفی در عالم نطق
فریدونم فریدونم فریدون.
ناصرخسرو.
بلی این و آن هردو نطق است لیکن
نماند همی سحر پیغمبری را.
ناصرخسرو.
نطق زیبا ز خامشی بهتر
ورنه جان درفرامشی بهتر.
سنائی.
نورموسی چگونه بیند کور
نطق عیسی چگونه داند کر.
؟ (از کلیله و دمنه).
و آدمیان را به فضیلت نطق ومزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید. (کلیه و دمنه).
پس چه کن در لوح جان خود نگر
پس زبان در نطق گوهربار کن.
عطار.
گر بنشینم به نطق برخیزد
از نکتۀ من به شهر غوغائی.
عطار.
پیش نطقش کابم آرد از دهان
خاک توبه بر دهان خواهم فشاند.
خاقانی.
از نطق فروبست زبان من و تو
من دانم و تو درد نهان من و تو.
خاقانی.
فکر و نطقش چو نکهت لب اوست
ز آتش تر گلاب می چکدش.
خاقانی.
به نطق است و عقل آدمیزاده فاش
چو طوطی سخنگوی و نادان مباش.
سعدی.
به نطق آدمی بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگوئی صواب.
سعدی.
، بیان کردن و واضح نمودن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نطق الکتاب، بیان کرد کتاب و واضح و آشکار نمود. (ناظم الاطباء) ، سخنوری. شاعری:
ضرب الرقاب داد شیاطین آز را
این تیغ نطق کز ملکان قسمت من است.
خاقانی.
گویند عیسی دگریم از طریق نطق
برکن بروتشان که بجز گورکن نیند.
خاقانی.
رایت نطق را عرابی وار
بر در کعبۀ ظفر برکش.
خاقانی.
، خطبه. (از آنندراج). سخن رانی. (ناظم الاطباء). رجوع به نطق کردن شود، آوازی که از دهن انسان بیرون آید و عبارت از حروفی بود که دارای معنی باشد. (ناظم الاطباء) ، زبان. لسان. (یادداشت مؤلف). رجوع به معنی بعدی شود، نطق، مصدر یا اسمی است که اطلاق می شود بر نطق خارجی که عبارت است از لفظ و بر نطق داخلی یعنی ادراک کلیات، و برمصدر این فعل که زبان است و بر محل ظهور این انفعال که ادراک یا نفس ناطقه است. (از اقرب الموارد) (از شرح المطالع فی تعریف المنطق). قوه عاقله. مدرک کلیات. (یادداشت مؤلف). رجوع به معنی قبلی شود.
- عیسی نطق، عیسی دم:
ز امتحان طبع مریم زاد بر چرخ دوم
تیر عیسی نطق را در خر کمان آورده ام.
خاقانی.
- نطق بربستن، دم فروبستن. دم درکشیدن. مردن:
یوسف صدیق چون بربست نطق
از قضا موسی پیغمبر بزاد.
خاقانی.
- نطق فروبستن، از سخن بازماندن:
دل بشد از دست دوست را به چه جویم
نطق فروبست حال دل به که گویم.
خاقانی.
- نطق گسستن، خاموش شدن:
نطقم از آن گسست که همدم ندیده ام
دردم از آن فزود که همدم نیافتم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نطق
برزبان راندن حرفی یا سخن را که از آن معنی مفهوم گردد، مکالمه، تکلم، گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
نطق
((نُ))
سخن، گفتار، کلام
تصویری از نطق
تصویر نطق
فرهنگ فارسی معین
نطق
سخنرانی، سخنوری
تصویری از نطق
تصویر نطق
فرهنگ واژه فارسی سره
نطق
بیان، سخنوری، سخنرانی، سخنگویی، سخن، کلام، گفتار، گفت، تکلم، گویایی
متضاد: عجمت، گنگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منطق
تصویر منطق
سخن گو، گویا
فرهنگ فارسی عمید
علمی که با به کار بستن اصول و قواعد آن انسان از خطای فکر یا استدلال غلط محفوظ می ماند، روش سخن و استدلال، سخن گفتن، گفتار، سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
نطق کردن، سخن گفتن، تکلم
فرهنگ فارسی عمید
جای کمربند کمر کمربند گویا چم گویاک کرویز (نطق و ادراک کلیات)، سخن گفتار سخن گفتن تکلم کردن، سخن گویی، سخن گفتار، علم بقواعد و قوانینی است که فکر را هدایت کند و از خطا مصون دارد. توضیح منطق را میتوان بمطالعه و علم حقیقت تعریف کرد زیرا که میان حقیقت و خطا امتیاز می گذارد و آن دو را مخالف یکدیگر می داند و یا از آن جهت که در منطق سعی در نشان دادن این می شود که چگونه باید انسان برای وصول بحقیقت و احتراز از خطا استدلال کند میتوان در تعریف آن گفت که منطق مطالعه و علم قوانین استدلال است. از این گذشته منطق را هنر فکر کردن نیز نامیده اند (فلیسین شاله. فلسفه علمی. ترجمه دکتر مهدوی. چا. 2 ص 23) یا منطق صوری. از قوانین عمومی حکم و استدلال بحث میکند باین معنی که صورت حکم و استدلال (صرف نظر از مواد و مواردی که بر آنها تعلق می گیرد) باید از قوانین عمومی فکر مانند قوانین توافق فکر بشر با خود و عدم تناقض تبعیت کند: چنانکه مثلا اگر این قضیه ها را قبول داشته باشیم که سقراط انسان است و انسان فانی است منطق صوری ما را بقبول این نتیجه که سقراط فانی است وا می دارد و اگر کسی با قبول داشتن آن دو مقدمه سرانجام بگوید که سقراط جاویدان است هر آینه تکذیب قول سابق خود را کرده به تناقض گویی پرداخته باشد، باین نحو در تعریف منطق صوری میتوان گفت که آن مطالعه و علم مطابقت فکر با خود و یا علم استنتاج و نتیجه است (فلیسین شاله. فلسفه علمی. ترجمه دکتر مهدوی. چا. 2 ص 25- 2 4)، یا منطق عملی (اعمالی)، قوانین خصوصیی که فکر برای یافتن حقیقت در موارد خاصی باید از آنها تبعیت کند مطالعه میشود مثلا ما در ریاضیات که افکار را بهم مربوط میسازیم و در شیمی که آزمایش می کنیم و در تاریخ که مدارک را نقادی می کنیم حقیقت را بیک وجه و طریق جستجو نمی کنیم بلکه در مورد هر یک از آنها راه و روش معینی را برای رسیدن بمنظور پیش می گیریم. از این روی غالبا منطق عملی را بمطالعه و علم مطابقت فکر با موضوعهای خود و یا علم حقیقت تعریف کرده اند (فلیسین شاله. فلسفه علمی ترجمه دکترمهدوی. چا. 2 ص 25) کمر بند منطقه: (خورشید مشتری اثر تیر منطقی جوزای دولت افسر اقبال منطقی) (عثمان مختاری. چا. همائی 514)، جمع مناطق. به نطق آورنده گویا گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطقا
تصویر نطقا
جمع ناطق: بر آنکه افلاک و کواکب احیا و نطقااند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
سخنراندن، کمر بستن میان بستن کستی بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
کمر بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
((تَ نَ طُّ))
سخن گفتن، نطق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطق
تصویر منطق
((مِ طَ))
کمربند، جمع مناطق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطق
تصویر منطق
((مَ طِ))
استدلال عاقلانه، علمی که با به کار بستن اصول و قواعد آن می توان از فکر غلط یا استدلال نادرست پرهیز کرد، دلیل، علت، فکر درست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطق
تصویر منطق
خردورزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منطق
تصویر منطق
Logicalness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منطق
تصویر منطق
logique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منطق
تصویر منطق
lógica
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منطق
تصویر منطق
Logik
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منطق
تصویر منطق
logika
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منطق
تصویر منطق
логика
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منطق
تصویر منطق
логіка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منطق
تصویر منطق
logica
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منطق
تصویر منطق
lógica
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منطق
تصویر منطق
logica
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منطق
تصویر منطق
तार्किकता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منطق
تصویر منطق
logika
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از منطق
تصویر منطق
mantıklılık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی