نیکو دانستن و باریک رفتن در دانش. (از منتهی الارب) (آنندراج). نیکو دانستن و دقت کردن در دانش. (از ناظم الاطباء). سخت استاد شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نطس شدن. (المنجد) (از اقرب الموارد) ، سخت دقت کردن در پاکیزگی، و تقذر در گفتار و در هر چیزی. (از اقرب الموارد) (متن اللغه)
نیکو دانستن و باریک رفتن در دانش. (از منتهی الارب) (آنندراج). نیکو دانستن و دقت کردن در دانش. (از ناظم الاطباء). سخت استاد شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نَطس شدن. (المنجد) (از اقرب الموارد) ، سخت دقت کردن در پاکیزگی، و تقذر در گفتار و در هر چیزی. (از اقرب الموارد) (متن اللغه)
صد و چهاردهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶ آیه، قل اعوذ مردم، آدمیان برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، نسوار
صد و چهاردهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶ آیه، قُل اعوذُ مردم، آدمیان برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، نِسوار
هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج می شود، دم، عمل تنفس زمان کوتاه نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند نفس کشیدن: تنفس کردن، دم زدن
هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج می شود، دم، عمل تنفس زمان کوتاه نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند نفس کشیدن: تنفس کردن، دم زدن
حقیقت هر چیز، جان، تن، جسد، شخص انسان، خون نفس اماره: در فلسفه نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامی دارد نفس لوامه: در فلسفه نفس ملامت کننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت می کند و از کردار زشت باز می دارد نفس مطمئنه: در فلسفه قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است، وجدان آرام نفس ناطقه: در فلسفه نفس ناطق، نفس انسانی
حقیقت هر چیز، جان، تن، جسد، شخص انسان، خون نَفس اماره: در فلسفه نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامی دارد نَفس لوامه: در فلسفه نفس ملامت کننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت می کند و از کردار زشت باز می دارد نَفس مطمئنه: در فلسفه قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است، وجدان آرام نَفس ناطقه: در فلسفه نفس ناطق، نفس انسانی
نیک پاکیزه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت احتیاط کردن در طهارت و در کلام و طعام و جامه و در جمیع امور، نیکو دانستن و باریک رفتن در دانش، جاسوسی کردن از خبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نیک پاکیزه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت احتیاط کردن در طهارت و در کلام و طعام و جامه و در جمیع امور، نیکو دانستن و باریک رفتن در دانش، جاسوسی کردن از خبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دریای سیاه. دریای بنطس. دریای کرز. دریای کرزیان. بحر اسود. دریای سیاه. بحر طرانبرنده. (یادداشت بخط مؤلف). کلمه یونانی، و دریایی است که خلیج قسطنطنیه از آن منشعب میشود، اول آن در طرف بلاد ترک است و ممتد میشود بسمت مغرب و جنوب، تا متصل بدریای شام میشود و قبل از متصل شدن به بحر شام بنطس نامیده میشود. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع). و رجوع به بنطش شود، به شیرازی بذر قطونا است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بنگو. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ بعد و بنگو شود
دریای سیاه. دریای بنطس. دریای کرز. دریای کرزیان. بحر اسود. دریای سیاه. بحر طرانبرنده. (یادداشت بخط مؤلف). کلمه یونانی، و دریایی است که خلیج قسطنطنیه از آن منشعب میشود، اول آن در طرف بلاد ترک است و ممتد میشود بسمت مغرب و جنوب، تا متصل بدریای شام میشود و قبل از متصل شدن به بحر شام بنطس نامیده میشود. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع). و رجوع به بنطش شود، به شیرازی بذر قطونا است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بنگو. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ بعد و بنگو شود
مرد نیک پرهیزکننده از آلایش و احتیاطنماینده از ناپاکی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کثیرالتنطس. (از متن اللغه). (از اقرب الموارد) (از المنجد). کثیرالتقذر. (از متن اللغه). بسیار ظرافت و کثیرالتأنق در طهاره و گفتار و خوراک و جز آن. (از متن اللغه)
مرد نیک پرهیزکننده از آلایش و احتیاطنماینده از ناپاکی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کثیرالتنطس. (از متن اللغه). (از اقرب الموارد) (از المنجد). کثیرالتقذر. (از متن اللغه). بسیار ظرافت و کثیرالتأنق در طهاره و گفتار و خوراک و جز آن. (از متن اللغه)
مردمان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآنی) نان خشک مردمان ظدمیان: ناس مردم باشد و کو مردمی ک تو سر مردم ندیدستی دمی. (مثنوی. نیک. 323: 4) توضیح ناس اسمی است که برای جمع وضع شده مثل قوم و رهط. واحدش انسان است و بر انس و جن اطلاق میشود و اغلب بر انس. و گفته اند که اصلش} اناس {است که جمع انس باشد و این جمعی است نادر که با آوردن الف و لام بر سر آن فاء (الفعل) حذف شده
مردمان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآنی) نان خشک مردمان ظدمیان: ناس مردم باشد و کو مردمی ک تو سر مردم ندیدستی دمی. (مثنوی. نیک. 323: 4) توضیح ناس اسمی است که برای جمع وضع شده مثل قوم و رهط. واحدش انسان است و بر انس و جن اطلاق میشود و اغلب بر انس. و گفته اند که اصلش} اناس {است که جمع انس باشد و این جمعی است نادر که با آوردن الف و لام بر سر آن فاء (الفعل) حذف شده