جدول جو
جدول جو

معنی نطانیط - جستجوی لغت در جدول جو

نطانیط(نَ)
جمع واژۀ نطناط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشانی
تصویر نشانی
آدرس، علامتی که میان دو نفر تعیین شده باشد، علامتی که با آن کسی یا چیزی را بشناسند، نام ونشان، علامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
مخفی، مخفیانه، کنایه از خزینه، اندوخته، گنج، کنایه از حقیقت، معنی، راز، سر، کنایه از ضمیر، دل، باطن، کنایه از قبر، گور، مدفن، درونی، نامشهود، کنایه از در نهان، در دل، دزدانه
فرهنگ فارسی عمید
شیخ جاوی. از دانشمندان است. او راست: تسهیل الامانی فی شرح عوامل الجرجانی. کتاب دیگری به نام تسریح العوامل فی شرح العوامل از همین مؤلف در مصر به سال 1325 هجری قمری با کتاب تسهیل الاسماء به چاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1517)
لغت نامه دهخدا
(نَطْ طا)
بیهوده گوی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهذار. (اقرب الموارد) (المنجد). کثیرالکلام و الهذر. (از متن اللغه) ، آن که ادعا کند بدانچه که در او نیست. (ازاقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، که بسیار در زمین سفر کند. کثیرالذهاب فی الارض. (اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، وثاب. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). بسیار برجهنده. قفّاز. (از اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ / نُ نُ)
دراز کشیده بالا. نطناط. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائط شود
لغت نامه دهخدا
از دهات دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان است، در 40 هزارگزی مشرق بافت و 3 هزارگزی شمال رابر، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد، آبش از قنات و رودخانه تأمین میشود، محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(جُ)
از دهات دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد است، در 4500 گزی شمال سردشت و 4 هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ سردشت و مهاباد. در ناحیه ای کوهستانی و جنگلی و معتدل هوا واقع است و 109 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات، توتون، مازوج و کتیرا و شغل اهالی زراعت و صنعت دستی ایشان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
علامتی که تمیز دهد چیزی را از دیگر چیزها. نشانه و علامتی که بدان چیزی یا کسی یا جائی را بازشناسند: اکنون دو راه... پدید کرده می آید و آن را نشانی هاست که بدان نشانی ها بتوان دانست نیکو و زشت. (تاریخ بیهقی ص 96). گفت حق تعالی بنده ای دوست گرفته، گفت آن چه نشانی دارد. (قصص الانبیاء ص 53).
گفت جوحی را پدر ابله مشو
گفت ای بابا نشانیها شنو
این نشانی ها که گفت او یک به یک
خانه ما راست بی تردید و شک.
مولوی.
، آنچه دلالت بریادداشت کند و آنچه یادآرد. (ناظم الاطباء). علامت. علامتی که تذکار امری را برجای نهند. نشانه: چون برخاست (از خواب) از کسان پرسید که مرا چه افتاد دوش گفتند ندانیم تو به شب اندر خاستی مدهوش و موزه پوشیدی و برفتی تا سحرگاه پس یاد آمدش که نشانی در موزه نهاده بوده بازجست و بیافت. (مجمل التواریخ)، علامتی و رمزی که بین دو کس باشد:
باز نشانی فرست تا برساند
باقی این خط مرا بغیر تعنف.
سوزنی.
، علامت مخصوص که بر روی گذرنامه ها یا شناسنامه ها گذاشته می شود و نشانی را بیشتر از رنگ مو یا چشم یا اثرهای بریدگی یا زخم در چهره معین می کنند. (از لغات فرهنگستان). صفت بارز و علامت مشخص هیأت و قیافۀ هرکس، قرینه. امارت. (لغات فرهنگستان). اماره. (یادداشت مؤلف).
- نشانی ها، قرائن و امارات. (لغات فرهنگستان).
، نشانه. نشان. دلیل. حجت. علامت. آیت:
افسر به دست خویش پدر بر سرت نهد
و این را نشانی آنکه تو زیبای افسری.
فرخی.
پس آنکه مردنی است می میراند و آن دیگر را می گذارد تا وقت موعود دررسد و در این علامتها ونشانی هاست از برای جمعی که اهل فکر و اندیشه اند. (تاریخ بیهقی ص 307).
این نشانی ها ترا بر وعده ایزد گواست
چرخ گردان این نشانیها برای ما کند.
ناصرخسرو.
، وصف و رسم و حد و عنوان کسی یا چیزی. صفت. وصف. نعت. نشان. نشانه. علامت. (یادداشت مؤلف) :
هرچ آورد به دست همه بهرۀ تو است
و این اندر او نشانی کلب معلم است.
سوزنی.
هرگز نشان ز چشمۀ کوثر شنیده ای
کو را نشانی از دهن بی نشان تست.
سعدی.
، نشان. سراغ. آدرس. (یادداشت مؤلف)، ردّ. اثر. علامت. نشان و علامتی که بر وجود چیزی یا کسی دلالت کند:
تن خسته و کشته چندی کشید
ز بهرام جائی نشانی ندید.
فردوسی.
نشانی ز پیروز خسرو بجست
بیاورد بیگانه مردی درست.
فردوسی.
گر نیست یخین چون که چو خورشید برآید
هرچند که جویند نیابند نشانیش.
ناصرخسرو.
- نشانی به آنکه، نشانی بر آنکه، به علامت و قرینۀ آن که:
آخر گیتی است نشانی بر آنک
دفتر دلها ز وفا پاک شد.
خاقانی.
- نشانی به آن نشان یا نشانی به آن نشانی، به آن علامت و قرینه و دلیل و امارت:
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز برکنارۀ لعلت نشان ماست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
علی احمد مهر کن دهلوی (مولانا...) از پارسی گویان و صوفیان هند است. و به روایت مؤلف روز روشن ’در عهد محمد اکبر پادشاه در (سلک) منشیان شاهی کار می کرد و به عهد جهانگیری... بر مناصب علیا عروج نمود، میان او و فیضی فیاضی مطارحه و مناظره می ماند و در فن مهرکنی وی و پدرش نادره کار بودند’ وفات او را به اختلاف روایات بین سالهای 1018 تا 1025 هجری قمری نوشته اند. او راست:
دوست آن است کو معایب دوست
همچو آئینه رو برو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان
پشت سر رفته مو به مو گوید.
مرا هر شب چو دزدان خواب گرد چشم تر گردد
دلم را با غمت بیدار بیند زود برگردد.
(از تذکرۀ حسینی ص 347) (مجمعالفصحا، ج 4 ص 150) (ریاض العارفین ص 155) (نگارستان سخن ص 121) (مقالات الشعراء ص 711) (روز روشن ص 820) (فرهنگ سخنوران ص 602) (قاموس الاعلام ج 6)
جلالی زاده مصطفی چلبی از شاعران عثمانی است و به سال 974 هجری قمری درگذشته است. رجوع به قاموس الاعلام ج 6 شود
لغت نامه دهخدا
(نِ سی ی / نَ سی ی)
طبیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پزشک. (ناظم الاطباء). متطبب. (اقرب الموارد). حاذق در طب. (از متن اللغه). طبیب حاذق. (المنجد). نطّیس. (المنجد) (متن اللغه). نطس. نطس. (متن اللغه)، دانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عالم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). عالم به امور. (از متن اللغه). نطّیس. (المنجد) (از متن اللغه). نطس (ن ط / ن ط) . (متن اللغه)، راست و درست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دراز کشیده بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). دراز. (مهذب الاسماء). دراز و گفته اند دراز کشیده بالا. (از اقرب الموارد). نطنط. نطنط. (اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، نطانط، مهذار. (متن اللغه). مرد بسیارسخن. (فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
منسوب به نخان، از قراء اصفهان دم دروازۀ شهر. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ وا)
نوان بودن. رجوع به نوان شود، ناتوانی:
بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد
بیچارگی و زردی و کوژی و نوانیش.
ناصرخسرو.
- نوانی گرفتن، خمیدن. خم شدن. دوتا گشتن:
تن ماه چهره گرانی گرفت
روان زادسروش نوانی گرفت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(قَ نی ی)
ج قطنیّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطنیه شود
لغت نامه دهخدا
بنابر قول ابن رسته، نام رودی است که به دریای لازق جاری و داخل میشود، (حاشیۀ مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ)
جمع واژۀ نطنط. رجوع به نطنط شود، جمع واژۀ نطناط. رجوع به نطناط شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جمع واژۀ وطواط. (ناظم الاطباء). رجوع به وطواط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جزیره ای به یونان واقع در کنار خلیج اجانیط میان بلوبونز و آتیکا دارای 9500 سکنه. و در معبد اجانیط پیکرهای بسبک قدیم یافت شده است و فعلا در موزۀ مونیخ است. و سبک حجاری اجانیط اقدم سبکهای حجاری یونان است. و از آن جزیره است فولس الاجانیطی، جرّاح معروف یونانی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فطانه. رجوع به فطانت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ نخنوق. رجوع به نخنوق شود. و الصواب: النخابیق. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
منسوب به نان، دوست نانی، آنکه به قصد تأمین معاش اظهار دوستی کند، که در دوستی و اظهار محبت نظرش جلب منفعتی باشد، مقابل یار جانی، نوکر و خدمتکاری که به ازای نان خوراک خدمت کند و جز آن مزدی نگیرد، مقابل جامگی، رجوع به جامگی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
نشانه و علامتی که بدان چیزی یا کسی یا جائی را باز شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
منسوب به نهان: پنهانی سری: (قسمی نهانیهاء عقلی و قسمی نهانیهاء شریعی) یا زندگی نهانی (زندگی)، در نهان پنهانی: (سید... با سه پسر براهی مجهول بیک هفته باصفهان آمد نهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نان. یادوست نانی آنکه بقصدتامین معاش اظهاردوستی کند، خدمتکاری که بازای خوراک خدمت کندو مزدی نگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاقین
تصویر نطاقین
جمع نطاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطانیه
تصویر فطانیه
زیرکی دانایی زود یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
((نِ))
پنهانی، سری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
((نِ))
علامتی که با آن کسی یا چیزی یا جایی را بشناسند، آدرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوانی
تصویر نوانی
((نَ))
لاغری، ضعیفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
محرمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
آدرس، آیه، آیت، محال، غیر ممکن
فرهنگ واژه فارسی سره
پنهانی، خفی، درخفا، زیرجلکی، محرمانه، مخفیانه
متضاد: آشکارا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدرس، نشان، اثر، یادگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد