جدول جو
جدول جو

معنی نطار - جستجوی لغت در جدول جو

نطار
(نُطْ طا)
مترس که در باغ و کشت نصب کنند تا وحوش و طیور از آن ترسند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مترسک نصب شده در کشتزار. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، جمع واژۀ ناطر. رجوع به ناطر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگار
تصویر نگار
(دخترانه)
خوش قلب، نقش، بت، صنم، تصویر، زیور، زینت، دختر یا زن زیباروی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نسار
تصویر نسار
نسر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهار
تصویر نهار
ناهار، گرسنه،
کنایه از کاهش، کاستی، برای مثال ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود / بدان زمان که بسیج نهار کرد «نهار» (فرخی - ۵۲)
کنایه از کاهش تن، لاغری
روز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطار
تصویر عطار
فروشندۀ داروهای گیاهی، عطرفروش، کسی که داروها و چیزهای خوش بو می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجار
تصویر نجار
اصل و تبار، حسب
لون، رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظار
تصویر نظار
ناظرها، بینندگان، جمع واژۀ ناظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجار
تصویر نجار
کسی که اشیای چوبی درست می کند، درودگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزار
تصویر نزار
لاغر، ضعیف، ناتوان، افسرده، رنجور، بی چربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطار
تصویر قطار
قطرها، باران ها، آنچه بچکد، جمع واژۀ قطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقار
تصویر نقار
کینه و دشمنی، نزاع و جدال، گفتگو و ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقار
تصویر نقار
کسی که روی سنگ یا چوب کنده کاری و نقاشی می کند
کنجکاو در امور و اخبار
کسی که دف یا دهل می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطار
تصویر قطار
وسیله ای نقلیه مرکب از چند واگن که بر روی خط آهن قرار دارد و به وسیلۀ لکوموتیو حرکت می کند، ترن
چند حیوان بارکش که آن ها را پشت سر هم ردیف کنند، ردیف
در موسیقی گوشه ای در بیات ترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
کسی که خوب سخنرانی می کند، سخنور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگار
تصویر نگار
نگاشتن، کنایه از بت، کنایه از زیور، رنگین، نقش، تصویر، برای مثال از نقش و نگار در و دیوار شکسته / آثار پدید است صنادید عجم را (عرفی - ۸)
کنایه از معشوق، محبوب، پسوند متصل به واژه به معنای نگارنده مثلاً روزنامه نگار،
پسوند متصل به واژه به معنای نقاش مثلاً چهره نگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوار
تصویر نوار
رشتۀ پهن شبیه تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته ای از پارچه که برای تزئین در حاشیۀ آن به کار می رود، رشتۀ باریک و طولانی که با امواج مغناطیسی، صوت وتصویر بر روی آن ضبط شده است و در داخل قاب مخصوص قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنطار
تصویر قنطار
واحد اندازه گیری وزن، برابر با حدود صد رطل، مال بسیار، پوست گاو پر از زر، برای مثال به قنطار زر بخش کردن ز گنج / نباشد چو قیراطی از دسترنج (سعدی۱ - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
تازگی عود بخور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، پوست گاو پر از زر. (برهان) ، مقدار چهل اوقیه از زر یاهزار اوقیه از آن یا دوصددینار یاهزار دو صد اوقیه یا هفتاد هزار دینار یا هشتادهزار درهم یا یکصد رطل از زر یا از سیم یاهزار دینار یا یک پوست گاو پر از زر یا از سیم. (منتهی الارب). ج، قناطیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وزن چهل اوقیه از طلا یاهزار و دویست دینار یاهزار و دویست اوقیه و گویند هفتادهزار دینار و گویند هشتادهزار درهم و گویند صد رطل طلا یا نقره و گویند هزار دینار و گویند مشک گاو پر از طلا یا نقره و گویند مال فراوان بر روی هم. (اقرب الموارد). و قنطار در شام صد رطل است. (اقرب الموارد) ، ساداوران است و آن چیزی است مانند صمغ و در درون بیخ درخت گردکان میباشد. خون را ببندد و قطع اسهال کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
عالی. ج، زناطیر، دلیر. شجاع. (از دزی ج 1 ص 607)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عطار
تصویر عطار
خوشبوی فروش و صاحب عطر، بوی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطار
تصویر فطار
شمشیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
زیرک باهوش، چالاک چابک، کسی که در دکان نانوایی نان بتنور زند، مردی جست و چابک که با لباس مخصوص پیشاپیش شاهان و امیران رود و یا نامه ای را به سرعت به مقصد رساند پیاده چالاک. باهوش زیرک آب زیر کاه، فرومایه، دشنه کش چاغو کش شترنگباز، منگیا گر منگورز (قمار باز)، جمع شاطر، نوندان نانگیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاره
تصویر نطاره
رز بانی، دشتبانی، مزد رز بان، مزد نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
افزار جدول کشان و آن آلتی است پولادی یا چوبی یا استخوانی راست و مستقیم (معمولا به طول 20 تا 50 سانتیمتر و به عرض 3 تا 5 ساتنیمتر) که بدان خط مستقیم کشند مسطر. توضیح: همین کلمه است که به صورت ستاره (مشدد و مخفف) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطار
تصویر خطار
نیزه جنبان، روغن زه (زیتون)، فلاخن، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
سوفار بن چوبه تیر که در چله کمان گذاشته می شود، چنبر چرخ (لاستیک)، موی زهار، انگور کیسه کرده، چنبر پرویزن (پرویزن هر ابزار سوراخدار که با آن چیزی بیخته شود)، چارچوب، فرآویز (قاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطار
تصویر قنطار
واحد قیاس وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطار
تصویر قطار
اطاقهای راه آهن که پشت سر هم حرکت کنند، یک ردیف شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطار
تصویر قنطار
((قَ))
وزنی در حدود صد رطل، مال بسیار و پوست گاو که پر از زر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمار
تصویر نمار
ایما و اشاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نجار
تصویر نجار
چوبکار، درودگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمار
تصویر نمار
اشاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نزار
تصویر نزار
لاغر، ضعیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نگار
تصویر نگار
نقش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطار
تصویر قطار
ترن
فرهنگ واژه فارسی سره