- نضو (غَ سَ)
بیرون کشیدن جامه از کسی. (آنندراج) (منتهی الارب). کندن و دور کردن جامه از کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). جامه برکشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، برهنه کردن و بیرون کشیدن کسی را از جامه اش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد). بیرون کشیدن کسی را از جامه اش، انداختن و کندن جامه را از خود و کهنه کردن آن را. (از ناظم الاطباء). بیرون کردن جامه از تن. (یادداشت مؤلف). برکشیدن شمشیر. (آنندراج). شمشیر برکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). بیرون کشیدن شمشیر را از نیام. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). نضی . (متن اللغه) ، درگذشتن شمشیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، در رفتن و درگذشتن تیر. (آنندراج) (از متن اللغه). بگذشتن تیر. (تاج المصادر بیهقی). درگذشتن تیر. (از ناظم الاطباء) ، پیشی گرفتن اسب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). سبقت گرفتن ستور بر دیگر ستوران در دویدن. (زوزنی). نضی ّ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بریدن شهرها و منازل. (آنندراج). قطع مسافت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). طی کردن شهرها را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، فرونشستن ورم اندام. (از منتهی الارب) (آنندراج). فرونشستن آماس اندام. (ناظم الاطباء). فرونشستن ورم جرح و خستگی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، فروخوردن آب در زمین. (از منتهی الارب) (آنندراج). فرورفتن آب در زمین. (از ناظم الاطباء). نشف. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، خشک شدن آب چاه و جز آن. (یادداشت مؤلف). زایل شدن خضاب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رفتن و محو شدن رنگ خضاب دست و پای و سر و ریش. (از آنندراج) (اقرب الموارد). بخصوص رفتن رنگ خضاب سر و ریش است. (آنندراج) (از المنجد) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). بعضی آن را مخصوص به خضاب سر و ریش گفته اند و بعضی دیگر در خضاب دست و پای و سر و ریش گفته اند. (ناظم الاطباء). رفتن رنگ. (یادداشت مؤلف). نضوّ. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه)
