جدول جو
جدول جو

معنی نضائض - جستجوی لغت در جدول جو

نضائض
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نضیض. رجوع به نضیض شود، جمع واژۀ نضیضه. رجوع به نضیضه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ ءِ)
جمع واژۀ غضیضه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غضیضهشود. صاحب المنجد آن را جمع غضاضه نیز آورده است
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نضیده. رجوع به نضیده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
شتران زمین طی کننده. (منتهی الارب) (از متن اللغه) ، شتران لاغر. (منتهی الارب) (المنجد) (از اقرب الموارد). و گفته اند شترانی که زمین درمی نوردند. (از اقرب الموارد) ، کسانی که سنگ اندازی نمایند خواه در پس آنها چیزی مکروه باشد خواه دشمن. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ نفیضه، بمعنی گروهی که به جهت تجسس دشمن و خوف فرستند هر جانبی. (آنندراج) (از المنجد). رجوع به نفیضه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نقیضه. رجوع به نقیضه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
برگزیدۀ قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خالص از فرزندان مرد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مضاض. (متن اللغه) ، جمع واژۀ نضاضه به معنی آخرین فرزندان مرد است. (از متن اللغه). رجوع به نضاضه شود
لغت نامه دهخدا
(نَضْ ضا)
حیه نضاض، مار بی آرام. (فرهنگ خطی). مار مضطرب و بسیارجنبان که در یک جای قرار نگیرد و هرکه را بگزد در حال هلاک شود. (ناظم الاطباء). صیغۀ مبالغه است و مؤنث آن نضّاضه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نضاض الماء، باقیمانده و آخر آب. ج، نضاض، نضائض. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تُ نَ ءِ)
ذات نضیضه، ابل ذات نضائض یا ذات نضیضه، تشنه. عطشان
لغت نامه دهخدا