تقدیر، سرنوشت، برای مثال کنون به آب می لعل خرقه می شویم / نصیبۀ ازل از خود نمی توان انداخت (حافظ - ۵۰)، نصیب، بهره، هرچه که آن را علم و نشان گردانند، سنگی که در گرداگرد حوض نصب کنند
تقدیر، سرنوشت، برای مِثال کنون به آب می لعل خرقه می شویم / نصیبۀ ازل از خود نمی توان انداخت (حافظ - ۵۰)، نصیب، بهره، هرچه که آن را علم و نشان گردانند، سنگی که در گرداگرد حوض نصب کنند
زنی جراح که در جنگ احدچند تن از کسان و فرزندان وی کشته شدند و او با این همه به زخم بندی مجروحین اشتغال ورزید و سپس به جنگ پرداخت و چون زه کمانش گسیخت گیسوان خود را برید و زه کمان ساخت. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسیبه شود
زنی جراح که در جنگ احدچند تن از کسان و فرزندان وی کشته شدند و او با این همه به زخم بندی مجروحین اشتغال ورزید و سپس به جنگ پرداخت و چون زه کمانش گسیخت گیسوان خود را برید و زه کمان ساخت. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسیبه شود
میرزا نصیری، لطفعلی بن محمدکاظم تبریزی ملقب به صدرالافاضل و مشهور به ادیب و متخلص به فانی و بعداً به دانش، از علمای معقول و منقول و از شاعران متأخر است. به سال 1268 هجری قمری در شیرازتولد یافت سپس به تهران آمد و در سال 1350 درگذشت ودر ابن بابویه شهر ری مدفون گشت. از تألیفات اوست: 1- اخگر، در شرح معمیات. 2- اساطیر. 3- الاعلام فی ترجمه بعض الاعلام. 4- اغلاط بهجهاللغات. 5- اکسیر اللغه. 6- الباحث، در لغت ترکی. 7- خطبۀ لؤلؤئیه. 8- خمسهالمجد و جمسهالنجد. 9- داموس، در شرح اغلاط قاموس. 10- دبستان، در مصطلحات علمیۀ لغت فرس. 11- دستورالبلاغه. 12- دمعه، در محاضرات. 13- راموزالرموز، در خط. 14- رسالهالاصوات، در موسیقی. 15- رساله در کیفیت و آداب خط عبری. 16- رساله در خط رقاع. 17- رسالۀ سینیه. 18- رساله شینیه. 19- سخنستان، در لغت فارسی. 20-شرح قانونچه. 21- قصیدۀ انصافیه. 22- الکشف عما علی الکشف. 23- کشف الغمام عن شمس الاسلام. 24- کفاهالشتات و الفتات. 25- کلم و حکم، و غیره. از اشعار اوست: به دزدی ز لعلت اگر بوسه ای ربودم بدینسان چرائی بهم بهل گر مرا می نداری بحل که آهسته آن را به جایش نهم. (از ریحانه الادب ج 6 ص 192) میرزا نصیری، محمدرضا بن عبدالحسین طوسی اصفهانی، از علمای امامیۀ قرن یازدهم و مؤلف کتاب تفسیرالائمه است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 206). و نیز رجوع به اعیان الشیعه شود
میرزا نصیری، لطفعلی بن محمدکاظم تبریزی ملقب به صدرالافاضل و مشهور به ادیب و متخلص به فانی و بعداً به دانش، از علمای معقول و منقول و از شاعران متأخر است. به سال 1268 هجری قمری در شیرازتولد یافت سپس به تهران آمد و در سال 1350 درگذشت ودر ابن بابویه شهر ری مدفون گشت. از تألیفات اوست: 1- اخگر، در شرح معمیات. 2- اساطیر. 3- الاعلام فی ترجمه بعض الاعلام. 4- اغلاط بهجهاللغات. 5- اکسیر اللغه. 6- الباحث، در لغت ترکی. 7- خطبۀ لؤلؤئیه. 8- خمسهالمجد و جمسهالنجد. 9- داموس، در شرح اغلاط قاموس. 10- دبستان، در مصطلحات علمیۀ لغت فرس. 11- دستورالبلاغه. 12- دمعه، در محاضرات. 13- راموزالرموز، در خط. 14- رسالهالاصوات، در موسیقی. 15- رساله در کیفیت و آداب خط عبری. 16- رساله در خط رقاع. 17- رسالۀ سینیه. 18- رساله شینیه. 19- سخنستان، در لغت فارسی. 20-شرح قانونچه. 21- قصیدۀ انصافیه. 22- الکشف عما علی الکشف. 23- کشف الغمام عن شمس الاسلام. 24- کفاهالشتات و الفتات. 25- کلم و حکم، و غیره. از اشعار اوست: به دزدی ز لعلت اگر بوسه ای ربودم بدینسان چرائی بهم بهل گر مرا می نداری بحل که آهسته آن را به جایش نهم. (از ریحانه الادب ج 6 ص 192) میرزا نصیری، محمدرضا بن عبدالحسین طوسی اصفهانی، از علمای امامیۀ قرن یازدهم و مؤلف کتاب تفسیرالائمه است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 206). و نیز رجوع به اعیان الشیعه شود
حسن بن موسی النصبی. او راست: کتاب الاغانی به حروف معجم که برای متوکل نوشته و بعضی چیزها که اسحاق بن ابراهیم ماهان و عمرو بن بانه نیاورده اند آورده، و کتاب محررات المغنیین. (از ابن الندیم) (یادداشت مؤلف)
حسن بن موسی النصبی. او راست: کتاب الاغانی به حروف معجم که برای متوکل نوشته و بعضی چیزها که اسحاق بن ابراهیم ماهان و عمرو بن بانه نیاورده اند آورده، و کتاب محررات المغنیین. (از ابن الندیم) (یادداشت مؤلف)
شهری است بر شاطی فرات که به نام نصیبین الروم نیز شهرت دارد، فاصله آن تا شهر آمدو نیز تا حران سه یا چهار روز راه است و آن بر سر راه حران به دیار روم واقع است. (از معجم البلدان)
شهری است بر شاطی فرات که به نام نصیبین الروم نیز شهرت دارد، فاصله آن تا شهر آمدو نیز تا حران سه یا چهار روز راه است و آن بر سر راه حران به دیار روم واقع است. (از معجم البلدان)
هرچه آن را علم و نشان گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، سنگ گرداگرد دیوار خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سنگ گرداگرد حوض که درز آن را به گچ و مانند آن درگیرند. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن سنگ که بپای کنند بر کنارۀ حوض. (مهذب الاسماء) (از المنجد). واحد نصائب است. (از المنجد) (از اقرب الموارد). ج، نصائب. و نیز رجوع به نصائب شود، تأنیث نصیب است. (از اقرب الموارد). رجوع به نصیب شود
هرچه آن را عَلَم و نشان گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، سنگ گرداگرد دیوار خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سنگ گرداگرد حوض که درز آن را به گچ و مانند آن درگیرند. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن سنگ که بپای کنند بر کنارۀ حوض. (مهذب الاسماء) (از المنجد). واحد نصائب است. (از المنجد) (از اقرب الموارد). ج، نصائب. و نیز رجوع به نصائب شود، تأنیث نصیب است. (از اقرب الموارد). رجوع به نصیب شود
نصیب. حصه. قسمت. (از آنندراج). مأخوذ از نصیب. بهره. سهم. بهر. روزی. رزق. حظ. بخش: آن نان را که نصیبۀ خویش داشتی به روز به نیازمندان دهی. (منتخب قابوسنامه ص 18). سوزنی را نصیبه ای برسان تا سوی خانه بانصاب آید. سوزنی. جد مرا ز هزل بباید نصیبه ای هرچند یک مزه نبود شهد با شرنگ. سوزنی. و از آن نصاب نصیبۀ رفاهت و فراغت در باقی عمرما را مدخّر گرداند. (سندبادنامه ص 293). و گفت حقایق قلوب فراموش کردن نصیبۀ نفوس است. (تذکرهالاولیاء عطار). از شریف تا وضیع... به نسبت و اندازۀ همت خویش نصیبۀ تمام دادند. (جهانگشای جوینی). هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهاده ست هر آنکه در طلبش سعی می کند با دست. سعدی. فیض ازل به زور و زرار آمدی به دست آب خضر نصیبۀ اسکندر آمدی. حافظ. به مال غره چه باشی که یک دو روزی چند همه نصیبۀ میراث خوار خواهد بود. حافظ. عاقلی گرد نانهاده مگرد کز جهان جز نصیبه نتوان خورد. اوحدی. چون از ازل نصیبۀ ما عشق یار بود در عشق او مگو که مرا اختیار بود. اسیر لاهیجی (از آنندراج). - بی نصیبه، بی بهره. بی نصیب: یک تن زاهل فضل نیابی در این دیار ز آن باغ بی نصیبه و بی بهره ز آن شجر. سوزنی. - نصیبۀ ازل، قسمت ازلی. آنچه در روز ازل برای آدمی مقدر و معلوم شده است. سرنوشت. تقدیر: کنون به آب می لعل خرقه می شویم نصیبۀ ازل از خود نمی توان انداخت. حافظ. ، بخت. طالع. (ناظم الاطباء)
نصیب. حصه. قسمت. (از آنندراج). مأخوذ از نصیب. بهره. سهم. بهر. روزی. رزق. حظ. بخش: آن نان را که نصیبۀ خویش داشتی به روز به نیازمندان دهی. (منتخب قابوسنامه ص 18). سوزنی را نصیبه ای برسان تا سوی خانه بانصاب آید. سوزنی. جد مرا ز هزل بباید نصیبه ای هرچند یک مزه نبود شهد با شرنگ. سوزنی. و از آن نصاب نصیبۀ رفاهت و فراغت در باقی عمرما را مدخّر گرداند. (سندبادنامه ص 293). و گفت حقایق قلوب فراموش کردن نصیبۀ نفوس است. (تذکرهالاولیاء عطار). از شریف تا وضیع... به نسبت و اندازۀ همت خویش نصیبۀ تمام دادند. (جهانگشای جوینی). هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهاده ست هر آنکه در طلبش سعی می کند با دست. سعدی. فیض ازل به زور و زرار آمدی به دست آب خضر نصیبۀ اسکندر آمدی. حافظ. به مال غره چه باشی که یک دو روزی چند همه نصیبۀ میراث خوار خواهد بود. حافظ. عاقلی گرد نانهاده مگرد کز جهان جز نصیبه نتوان خورد. اوحدی. چون از ازل نصیبۀ ما عشق یار بود در عشق او مگو که مرا اختیار بود. اسیر لاهیجی (از آنندراج). - بی نصیبه، بی بهره. بی نصیب: یک تن زاهل فضل نیابی در این دیار ز آن باغ بی نصیبه و بی بهره ز آن شجر. سوزنی. - نصیبۀ ازل، قسمت ازلی. آنچه در روز ازل برای آدمی مقدر و معلوم شده است. سرنوشت. تقدیر: کنون به آب می لعل خرقه می شویم نصیبۀ ازل از خود نمی توان انداخت. حافظ. ، بخت. طالع. (ناظم الاطباء)
ابن ریاح مکنی به ابومحجن، مولی عبدالعزیز بن مروان، از شعرای فحل عرب است، وی سیاه و غلام راشدبن عبدالعزی کنانی و در حضور عبدالعزیز بن مروان ابیاتی انشاد کرد، عبدالعزیز او را خرید و آزاد ساخت. موضوع تغزلات او زنی از قبیلۀ کنانه بود به نام ام بکر، زینب بنت صفوان. و این مطلع از قصایدی است که به نام معشوقه سروده است: بزینب ألمم قبل أن یدخل الرکب و قل ان تملینا فما ملک القلب. وی از شاعران نامدار زمان خویش و با سلیمان بن عبدالملک و فرزدق معاصر و محشور بود و در اواخر عمر تنسک پیشه کرد. نصیب را دخترانی سیاه پوست همرنگ خودش بود و آنان را از ازدواج با عرب و عجم بازداشت و به روایت ثعالبی این منع وی موضوع ضرب المثلی شددر مورد دختری که بر اثر سختگیری پدر به خانه مانده است، و شعر ابوتمام بدین معنی اشارتی دارد که: کانت ’بنات نصیب’حین ضن بها عن الموالی و لم تحفل بهاالعرب وفات نصیب به سال 108 یا 113 و به گفتۀ بعضی به سال 111 هجری قمری اتفاق افتاد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 355). و نیز رجوع به ارشادالاریب ج 7 ص 212 و الاغانی ج 1 ص 324 و 377 و ج 12 ص 324 و شرح دیوان ابی تمام ج 1 ص 258 و النجوم الزاهره ج 1 ص 262 و سمطاللاّلی ص 291 و شرح الشواهد ص 105 و الشعر و الشعراء ص 153 و ثمارالقلوب ص 177 و تزیین الاسواق چ بولاق ج 1 ص 98 و تاریخ الاسلام ذهبی ج 5 ص 11 و رغبهالامل ج 2 ص 217 و ج 4 ص 32 و ج 5 ص 112 و عقدالفرید ج 1 ص 232 و دیگر مجلدات و البیان و التبیین ج 1 ص 178 و ج 2 ص 177 و ج 3 ص 49 و 145 شود
ابن ریاح مکنی به ابومحجن، مولی عبدالعزیز بن مروان، از شعرای فحل عرب است، وی سیاه و غلام راشدبن عبدالعزی کنانی و در حضور عبدالعزیز بن مروان ابیاتی انشاد کرد، عبدالعزیز او را خرید و آزاد ساخت. موضوع تغزلات او زنی از قبیلۀ کنانه بود به نام ام بکر، زینب بنت صفوان. و این مطلع از قصایدی است که به نام معشوقه سروده است: بزینب ألمم قبل أن یدخل الرکب و قل ان تملینا فما ملک القلب. وی از شاعران نامدار زمان خویش و با سلیمان بن عبدالملک و فرزدق معاصر و محشور بود و در اواخر عمر تنسک پیشه کرد. نصیب را دخترانی سیاه پوست همرنگ خودش بود و آنان را از ازدواج با عرب و عجم بازداشت و به روایت ثعالبی این منع وی موضوع ضرب المثلی شددر مورد دختری که بر اثر سختگیری پدر به خانه مانده است، و شعر ابوتمام بدین معنی اشارتی دارد که: کانت ’بنات نصیب’حین ضن بها عن الموالی و لم تحفل بهاالعرب وفات نصیب به سال 108 یا 113 و به گفتۀ بعضی به سال 111 هجری قمری اتفاق افتاد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 355). و نیز رجوع به ارشادالاریب ج 7 ص 212 و الاغانی ج 1 ص 324 و 377 و ج 12 ص 324 و شرح دیوان ابی تمام ج 1 ص 258 و النجوم الزاهره ج 1 ص 262 و سمطاللاَّلی ص 291 و شرح الشواهد ص 105 و الشعر و الشعراء ص 153 و ثمارالقلوب ص 177 و تزیین الاسواق چ بولاق ج 1 ص 98 و تاریخ الاسلام ذهبی ج 5 ص 11 و رغبهالامل ج 2 ص 217 و ج 4 ص 32 و ج 5 ص 112 و عقدالفرید ج 1 ص 232 و دیگر مجلدات و البیان و التبیین ج 1 ص 178 و ج 2 ص 177 و ج 3 ص 49 و 145 شود
منسوب به نصیر که یکی از فدائیان حضرت علی کرم اﷲ وجهه بود که آن حضرت را خدا می گفت و آن حضرت او را به قتل می رسانیدند باز او زنده می شد، قصۀ حیات و ممات او مشهور است. (غیاث اللغات) (از آنندراج). اهل حق. علی اللهی. (یادداشت مؤلف). و نیز رجوع به نصیریه و نصیر شود
منسوب به نصیر که یکی از فدائیان حضرت علی کرم اﷲ وجهه بود که آن حضرت را خدا می گفت و آن حضرت او را به قتل می رسانیدند باز او زنده می شد، قصۀ حیات و ممات او مشهور است. (غیاث اللغات) (از آنندراج). اهل حق. علی اللهی. (یادداشت مؤلف). و نیز رجوع به نصیریه و نُصَیر شود
محمد (سیدمیر...) بن محمد لوحی حسینی موسوی سبزواری اصفهانی، ملقب به مطهر و معروف به نقیبی. از علمای امامیۀ قرن یازدهم است. او راست: کفایهالمهتدی فی احوال المهدی. رجوع به ریحانه الادب ج 4 ص 233 و الذریعه ج 1 ص 421 شود
محمد (سیدمیر...) بن محمد لوحی حسینی موسوی سبزواری اصفهانی، ملقب به مطهر و معروف به نقیبی. از علمای امامیۀ قرن یازدهم است. او راست: کفایهالمهتدی فی احوال المهدی. رجوع به ریحانه الادب ج 4 ص 233 و الذریعه ج 1 ص 421 شود
ابوالحسن بیهقی آرد: حکیم محمد بن عیسی النجیبی الباشتینی او را نسبت به نجیب الملک مطیبی بود که مشرف ممالک بود و این خواجه شاعری بود حکیم طبع، و هیچکس از شعرای بیهق که من دیده ام لطیف سخن تر و زیرکتر و عالم تر به عروض و اوصاف شعر از وی ندیدم، و مرد نیکومحاورت بود و نیکواخلاق و از اشعار او این قصیده است: با من ای جان جهان تو هر نفس دیگر شوی گاه گردی جان ستان و گاه جانپرور شوی چرخ گردان نیستی من در شگفتم زآنکه چون یک زمان حنظل شوی و یک زمان شکّر شوی وز همه نادرتر است این خود که اندر یک زمان هم کنی خصمی و هم اندر میان داور شوی بتگری در دل کنی و ساحری در جان کنی با خرد خصمی کنی و با هوا یاور شوی. (از تاریخ بیهقی ص 229)
ابوالحسن بیهقی آرد: حکیم محمد بن عیسی النجیبی الباشتینی او را نسبت به نجیب الملک مطیبی بود که مشرف ممالک بود و این خواجه شاعری بود حکیم طبع، و هیچکس از شعرای بیهق که من دیده ام لطیف سخن تر و زیرکتر و عالم تر به عروض و اوصاف شعر از وی ندیدم، و مرد نیکومحاورت بود و نیکواخلاق و از اشعار او این قصیده است: با من ای جان جهان تو هر نفس دیگر شوی گاه گردی جان ستان و گاه جانپرور شوی چرخ گردان نیستی من در شگفتم زآنکه چون یک زمان حنظل شوی و یک زمان شکّر شوی وز همه نادرتر است این خود که اندر یک زمان هم کنی خصمی و هم اندر میان داور شوی بتگری در دل کنی و ساحری در جان کنی با خرد خصمی کنی و با هوا یاور شوی. (از تاریخ بیهقی ص 229)
اسعدالحق یزدی، از شاعران قرن دهم و از شاگردان ملاجلال الدین دوانی است مدتی در شیراز تلمذ کرده سپس به یزد برگشته و به سال 914 هجری قمری درگذشته است. او راست: گفتم که بوسه ای به نصیبی نمی دهی خندید زیر لب که چه گوئیم یا نصیب. تا کسی ظن نبرد کو به شبم همنفس است روز در رهگذرش بینم و گویم چه کس است ؟ # وقت رفتن دست چون بر طرف دامن می زند دامنی باشد که او بر آتش من می زند. # زنده در عشق چسان بود نصیبی مجنون عشق آن روز مگر اینهمه دشوار نبود؟... (از تحفۀ سامی ص 44) (نگارستان سخن ص 122) (صبح گلشن ص 521) (قاموس الاعلام ج 6) (ریحانه الادب ج 4 ص 199)
اسعدالحق یزدی، از شاعران قرن دهم و از شاگردان ملاجلال الدین دوانی است مدتی در شیراز تلمذ کرده سپس به یزد برگشته و به سال 914 هجری قمری درگذشته است. او راست: گفتم که بوسه ای به نصیبی نمی دهی خندید زیر لب که چه گوئیم یا نصیب. تا کسی ظن نبرد کو به شبم همنفس است روز در رهگذرش بینم و گویم چه کس است ؟ # وقت رفتن دست چون بر طرف دامن می زند دامنی باشد که او بر آتش من می زند. # زنده در عشق چسان بود نصیبی مجنون عشق آن روز مگر اینهمه دشوار نبود؟... (از تحفۀ سامی ص 44) (نگارستان سخن ص 122) (صبح گلشن ص 521) (قاموس الاعلام ج 6) (ریحانه الادب ج 4 ص 199)
بابا نصیبی گیلانی، از شاعران قرن دهم است، در گیلان تولد یافت و در اثنای سیاحت بلاد به تبریز رسید و در آنجا اقامت جست و به شغل حلوافروشی پرداخت و به وساطت و معرفی بابافغانی به دربار سلطان یعقوب ترکمان راه یافت و از ندیمان او شد، و به سال 944 هجری قمری در تبریز درگذشت. او راست: آخر حسن آن جوان راه زد این خراب را بوی بس از می کهن پیر تنک شراب را. شد چو مهمان من آن شمع شب افروز امشب کاش تا روز قیامت نشود روز امشب. دل پیش تو و دیده بسوی دگرانم تا خلق نگویند به رویت نگرانم. صد مرده زنده گشته به هر نیم گام تست ای سرو آب خضر مگر در خرام تست نام تو پیش یار نصیبی که می برد چیزی که پیش او نتوان برد نام تست. آدمی باید که بی ذوقی نباشد هیچگه گر لب خندان نباشد چشم گریان هم خوش است. (از آتشکدۀ آذر چ سادات ناصری ص 858). و نیز رجوع شود به مجالس العشاق ص 398 و تذکرۀ هفت اقلیم، اقلیم چهارم و شمع انجمن ص 451 و 466 و قاموس الاعلام ج 6 و روز روشن ص 697 و تحفۀ سامی ص 110
بابا نصیبی گیلانی، از شاعران قرن دهم است، در گیلان تولد یافت و در اثنای سیاحت بلاد به تبریز رسید و در آنجا اقامت جست و به شغل حلوافروشی پرداخت و به وساطت و معرفی بابافغانی به دربار سلطان یعقوب ترکمان راه یافت و از ندیمان او شد، و به سال 944 هجری قمری در تبریز درگذشت. او راست: آخر حسن آن جوان راه زد این خراب را بوی بس از می کهن پیر تنک شراب را. شد چو مهمان من آن شمع شب افروز امشب کاش تا روز قیامت نشود روز امشب. دل پیش تو و دیده بسوی دگرانم تا خلق نگویند به رویت نگرانم. صد مرده زنده گشته به هر نیم گام تست ای سرو آب خضر مگر در خرام تست نام تو پیش یار نصیبی که می برد چیزی که پیش او نتوان برد نام تست. آدمی باید که بی ذوقی نباشد هیچگه گر لب خندان نباشد چشم گریان هم خوش است. (از آتشکدۀ آذر چ سادات ناصری ص 858). و نیز رجوع شود به مجالس العشاق ص 398 و تذکرۀ هفت اقلیم، اقلیم چهارم و شمع انجمن ص 451 و 466 و قاموس الاعلام ج 6 و روز روشن ص 697 و تحفۀ سامی ص 110
نام شهری میان جزیره ابن عمر و سنجار. (از رحلۀ ابن بطوطه). خرم ترین شهری است اندر جزیره، جای آبادان است و با نعمت و مردم بسیار و اندر وی دیرهاست از آن ترساآن و اندر وی کژدم است کشنده، و اندر وی حصاری است استوار و اندر آن حصار مار است بسیار و از وی سنگ و آبگینه خیزد نیکو. (حدود العالم چ دانشگاه تهران ص 155). شهر معموری است از بلاد جزیره بر سر جادۀ قافله رو موصل به شام در نه فرسخی سنجار، گرداگرد آن سوری کشیده اند و آب فراوان دارد و چنانکه مشهور است در آنجا چهار هزار باغ است. این شهر را رومیان پی افکندند و انوشیروان آنجا را بگشود و آبادان کرد، طول شهر 75 درجه و 20 دقیقه و عرض آن 36 درجه و 2 دقیقه، و در اقلیم چهارم واقع است. جامع بزرگ و نیکوئی دارد، اما کوچه هایش تنگ است و خرابی بسیار درآن دیده میشود. (از معجم البلدان). شهری است در بین النهرین بر کنار نهر جغجغ، در قدیم به مناسبت مدرسه سریانی آنجا شهرتی داشته است. (از اعلام المنجد). شهر بزرگ پرآبی است با باغ و بستانهای فراوان و آن تختگاه دیار ربیعه است. (از اقرب الموارد) : چو اندر نصیبین خبریافتند همه جنگ را تیز بشتافتند. فردوسی. و نصیبین بعوض طیسبون کی خراب کرده بودند به شاپور سپرد و بسلامت باز روم رسید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 71). و نیزرجوع به تاریخ ایران باستان و نزهه القلوب ج 3 ص 106 و226 و تاریخ گزیده ص 326 و 356 شود
نام شهری میان جزیره ابن عمر و سنجار. (از رحلۀ ابن بطوطه). خرم ترین شهری است اندر جزیره، جای آبادان است و با نعمت و مردم بسیار و اندر وی دیرهاست از آن ترساآن و اندر وی کژدم است کشنده، و اندر وی حصاری است استوار و اندر آن حصار مار است بسیار و از وی سنگ و آبگینه خیزد نیکو. (حدود العالم چ دانشگاه تهران ص 155). شهر معموری است از بلاد جزیره بر سر جادۀ قافله رو موصل به شام در نه فرسخی سنجار، گرداگرد آن سوری کشیده اند و آب فراوان دارد و چنانکه مشهور است در آنجا چهار هزار باغ است. این شهر را رومیان پی افکندند و انوشیروان آنجا را بگشود و آبادان کرد، طول شهر 75 درجه و 20 دقیقه و عرض آن 36 درجه و 2 دقیقه، و در اقلیم چهارم واقع است. جامع بزرگ و نیکوئی دارد، اما کوچه هایش تنگ است و خرابی بسیار درآن دیده میشود. (از معجم البلدان). شهری است در بین النهرین بر کنار نهر جغجغ، در قدیم به مناسبت مدرسه سریانی آنجا شهرتی داشته است. (از اعلام المنجد). شهر بزرگ پرآبی است با باغ و بستانهای فراوان و آن تختگاه دیار ربیعه است. (از اقرب الموارد) : چو اندر نصیبین خبریافتند همه جنگ را تیز بشتافتند. فردوسی. و نصیبین بعوض طیسبون کی خراب کرده بودند به شاپور سپرد و بسلامت باز روم رسید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 71). و نیزرجوع به تاریخ ایران باستان و نزهه القلوب ج 3 ص 106 و226 و تاریخ گزیده ص 326 و 356 شود
محمدخان (میرزا...) بن موسی بیگ کرمانشاهی، از شاعران قرن سیزدهم است، وی از طرف فتحعلی شاه قاجار لقب فخرالشعرا یافته، در اواخر عمربه هندوستان مهاجرت کرد و در شهر لکهنو اقامت گزید و در همانجا به سال 1261 هجری قمری درگذشت. او راست: نمی باشد مرا در دل بجز این غم غم دیگر که گردد بعد من آن همدم من همدم دیگر اگر جانان ز احوال من ای پیک سحر پرسد بگو می میرد از هجر تو این دم یا دم دیگر شدم از یک خم زلفت پریشان حال و می ترسم که اندازی بر آن زلف خم اندر خم خم دیگر. (از صبح گلشن ص 520) (ریحانه الادب ج 4 ص 300) (قاموس الاعلام ج 6)
محمدخان (میرزا...) بن موسی بیگ کرمانشاهی، از شاعران قرن سیزدهم است، وی از طرف فتحعلی شاه قاجار لقب فخرالشعرا یافته، در اواخر عمربه هندوستان مهاجرت کرد و در شهر لکهنو اقامت گزید و در همانجا به سال 1261 هجری قمری درگذشت. او راست: نمی باشد مرا در دل بجز این غم غم دیگر که گردد بعد من آن همدم من همدم دیگر اگر جانان ز احوال من ای پیک سحر پرسد بگو می میرد از هجر تو این دم یا دم دیگر شدم از یک خم زلفت پریشان حال و می ترسم که اندازی بر آن زلف خم اندر خم خم دیگر. (از صبح گلشن ص 520) (ریحانه الادب ج 4 ص 300) (قاموس الاعلام ج 6)
طالب (حاجی...) ابن حاجی مقصودچیت ساز اصفهانی متخلص به نصیب از شعرای قرن یازدهم است وی از ایران به هند مهاجرت کرده است، او راست: گهی وصال و گهی هجر یار می کشدم به هر طریق غم روزگار می کشدم به راه دوست گرانجانی رفیق بلاست عنان کشیدن عمر شرار می کشدم. # از صفیر بلبلی پژمرده گردد گلشنم پای موری گر به سنگ آید بسوزد خرمنم (از تذکرۀ نصرآبادی ص 360) (نگارستان سخن ص 122) (کلمات الشعراء سرخوش ص 115)
طالب (حاجی...) ابن حاجی مقصودچیت ساز اصفهانی متخلص به نصیب از شعرای قرن یازدهم است وی از ایران به هند مهاجرت کرده است، او راست: گهی وصال و گهی هجر یار می کشدم به هر طریق غم روزگار می کشدم به راه دوست گرانجانی رفیق بلاست عنان کشیدن عمر شرار می کشدم. # از صفیر بلبلی پژمرده گردد گلشنم پای موری گر به سنگ آید بسوزد خرمنم (از تذکرۀ نصرآبادی ص 360) (نگارستان سخن ص 122) (کلمات الشعراء سرخوش ص 115)