جدول جو
جدول جو

معنی نصاحه - جستجوی لغت در جدول جو

نصاحه
(غَلَ جَ)
پند دادن. (آنندراج). نصیحت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). نصاحیه. (منتهی الارب). نصح. نصح. نصاحه. نصوح. نصیحه. (از متن اللغه). رجوع به نصح شود
لغت نامه دهخدا
نصاحه
پند دادن پند گویی
تصویری از نصاحه
تصویر نصاحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَص صا)
درزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). خیاط. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). ناصحی. ناصح. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُصْ صا)
جمع واژۀ ناصح. رجوع به ناصح شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
رشته. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (از مهذب الاسماء). سلک. (منتهی الارب) (آنندراج) (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رشته که بدان چیزی دوزند. (فرهنگ خطی) (از متن اللغه). رشتۀ خیاط. (فرهنگ خطی). خیط. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نصح، نصاحه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناحیه. کرانه. (ناظم الاطباء). ج، ناحات
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام کوه سرخی است در رکاء و دخول. و شاید که از صوح بمعنی جانب کوه باشد. (معجم البلدان ج 5 ص 330) ، نصر گوید: صاحه پشته هاست سرخ رنگ باهله را بنزدیکی عقیق مدینه و آن یکی ازسه وادی عقیق است. بشر بن ابی خازم گوید:
لیالی تستبیک بذی غروب
کأن ّ رضابه وهناً مدام
و ابلج مشرق الخدین فخم
یسن علی مراغمه القسام
تعرض جابهالمذری خذول
بصاحه فی اسرتها السلام
و صاحبها غضیض الطرف أحوی
یضوع فؤادها منه بغام.
(معجم البلدان ج 5 ص 330)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زمینی که گاهی (هیچگاه) نرویاند گیاه را. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ صَصْ)
نصح. (یادداشت مؤلف). نصاحه. رجوع به نصاحه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ قَ)
نصیحت کردن و پند دادن کسی را. (از منتهی الارب). نصاحه. نصاحه. نصح. نصح. (المنجد) (متن اللغه). رجوع به نصح شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خالص و بی آمیغ گردیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب). خالص شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصوع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نصوع شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خدمت کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). نصافه. نصف. نصاف. نصاف. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (متن اللغه). رجوع به نصف شود، نصف گرفتن از قوم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نصف. نصافه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ)
خدمت کردن. (متن اللغه). نصافه. نصف. نصاف . نصاف. (اقرب الموارد) (المنجد) (از منتهی الارب). رجوع به نصف شود، نصف گرفتن. (از المنجد). نصافه. نصف. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نصف شود
لغت نامه دهخدا
(نَضْ ضا حَ)
تأنیث نضاح است. (از اقرب الموارد). رجوع به نضاح شود، دورانداز و نیک اندازنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قوس نضاحه بالنبل، که بدان بخوبی تیر انداخته شود. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(صِ رُدْ دی)
موضعی است در شعر زهیر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
شکیبائی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صبر. (اقرب الموارد). جوانمردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخاء. (اقرب الموارد) ، زفتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بخل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
شکیبائی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صبر، چه آن نجاح و رسیدن به مقصود را آسان می کند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَوْ وا حَ)
زن بسیار نوحه و زاری کننده. (ناظم الاطباء). تأنیث نواح است. رجوع به نوّاح و نیز رجوع به نائحه شود، نائحه. (اقرب الموارد). رجوع به نائحه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فصاحت. رجوع به فصاحت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گوش فراداشتن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از صاحه
تصویر صاحه
شوره زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصاح
تصویر نصاح
دوزنده رشته نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاحه
تصویر نیاحه
از ریشه پارسی نیوه گری انوییدن موییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیحه
تصویر نصیحه
نصیحت در فارسی: پند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصافه
تصویر نصافه
پیشیاری، مزد مزد پیشیار
فرهنگ لغت هوشیار
فصاحت در فارسی گواکی هو زوانیکی گویایی خوبزبانی زبان آوری روانی سخن
فرهنگ لغت هوشیار