جدول جو
جدول جو

معنی نصائر - جستجوی لغت در جدول جو

نصائر
(نَ ءِ)
عطایا. (متن اللغه). جمع واژۀ نصیره (به معنی عطیه). (از المنجد). رجوع به نصیره شود، جمع واژۀ نصیره (تأنیث نصیر به معنی ناصر). (از المنجد). رجوع به نصیر و نصیره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ ءِ)
جمع واژۀ نظیره به معنی مثل و مانند. رجوع به نظیره شود:
گر نظائر گویم اینجا و مثال
فهم را ترسم که آرد اختلال.
مولوی.
، جمع واژۀ نظور است. رجوع به نظور شود، افاضل. اماثل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) ، گویند:عددت ابلهم نظائر، یعنی دو دو شمردم شتران ایشان را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَصْ صا)
یکی از طوایف بنی کعب خوزستان است این طایفه شامل عشایر یعوره و مفالی است که در اهواز و بوشهر بسر می برند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 90 شود
لغت نامه دهخدا
(نُصْ صا)
جمع واژۀ ناصر. رجوع به ناصر شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
حازمی گوید: وادیی است در نجد و دیگران گفته اند قریه ای است در یمن و ابوسعد ابوعبدالرحمن محمد بن علی بن مسلم بن علی صائری معروف به سلطان بدان قریه منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
پسرزادگان، جمع نبیره، و این جمع به تصرف فارسیان عربی دان است که لفظ فارسی را بطور عربی جمع کنند چنانکه فرامین جمع فرمان و خوانین جمع خان آورده اند. (غیاث اللغات). فرزندزاده ها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ)
نصائر. رجوع به نصائر شود: و داعی نصایر جهاد سوی مملکت آن مخاذیل ندای... درداد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
سنگهائی که گرداگرد حوض نصب کرده و فرجه های آنها را با گل گیرند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه) ، جمع واژۀ نصیبه. رجوع به نصیبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نصیحه. رجوع به نصیحه و نصایح شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نحیر. رجوع به نحیر شود، جمع واژۀ نحیره. رجوع به نحیره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مصور. (منتهی الارب). ناقه های کم شیر. (آنندراج). مصایر. و رجوع به مصور شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نائره. رجوع به نائره شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قصیره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصیره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
بصایر. ج بصیره (بصیرت). (ترجمان علامۀ جرجانی ص 36) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). بیناییها و حجتهای روشن. (غیاث). بینایی ها و یقین ها و زیرکی ها و حجت ها. (از آنندراج). بیناییها و یقین ها. (فرهنگ نظام) (منتهی الارب) : و ابصار بصائر ایشان را... روشن می گرداند. (تاریخ بیهق). بینایی بصائر بدین فتح مبین است. (جهانگشای جوینی). و رجوع به بصایر شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
روشن. درخشان. (غیاث) (آنندراج) ، شرانگیز میان مردم. (المنجد) ، در اصطلاح عروض، یکی از اقسام حروف قافیه است. رجوع به نائره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بصائر
تصویر بصائر
بینائیها ویقین ها، ج بصیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوائر
تصویر نوائر
جمع نائره، آفرازه ها آتش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصائب
تصویر نصائب
جمع نصیبه، سنگ های تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائر
تصویر نائر
نایر در فارسی رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصار
تصویر نصار
جمع ناصر، یاریگر یاری دهندگان
فرهنگ لغت هوشیار
نصایح در فارسی، جمع نصیحه، پند ها جمع نصیحت پندها اندرز ها: در مجالس متعدد به مصقل مواعظ و نصایح زنگ کربت و ملال از مرات ضمیر منیر می زدودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظائر
تصویر نظائر
مثلها و مانند ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نبیره (بسیاق عربی) : وچون شاهزاده درشیروان قراروآرام گرفت میرزا برهان نامی ازنبایرسلاطین شیروان - که در میانه جماعت قساق میبود ... - بشیروان آمده. . توضیح نبایرجمع} نبیره {کلمه ایست که ازماده فارسی بصیغه عربی ساخته اند
فرهنگ لغت هوشیار