جدول جو
جدول جو

معنی نشیبی - جستجوی لغت در جدول جو

نشیبی
(نِ / نَ)
سرازیری. مقابل فرازی:
هوا خوش گردد وبر کوه برف اندر گداز آید
علم های بهاری از نشیبی بر فراز آید.
فرخی.
رجوع به نشیب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشیب
تصویر نشیب
زمین پست و سرازیر، پست، پستی، سرازیری، پایین
فرهنگ فارسی عمید
(نَ رُلْ لاهْ بَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، در 20 هزارگزی شمال شرقی صفی آباد، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 583 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زیره و میوه ها، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
اوستا: نیخشوئپه، پهلوی: ن (ی) شپ، ن (ی) شپیتن (فرود شدن) ، پهلوی: نیشپک (غروب (آفتاب و ماه)) ، پازند: نیشوه، برای وهژه (بهیزک) ، کردی: سرنشیو (برگشته، (سر به پائین)) ، نیز کردی نشوو، نشیو (نشیب یک تپه) ، شیو (دره) ، نشیو (پائین) ، نشه ئو (دره). (از حاشیۀ برهان چ معین)، پستی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). فرود. ضد فراز. سرازیری. (از ناظم الاطباء). شیب. گودی. (یادداشت مؤلف) :
شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب.
رودکی.
خروشان و جوشان و دل پرنهیب
برافراز سر برکشید از نشیب.
فردوسی.
نباید نهادن دل اندر فریب
که هست از پس هر فرازی نشیب.
فردوسی.
نشیبهاش چو چنگالهای شیردرشت
فرازهاش چو پشت نهنگ ناهموار.
فرخی.
پهن ور دشتی نشیبش تودۀ ریگ روان
سهمگین راهی فرازش ریزۀ سنگ سیاه.
فرخی.
چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب
چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز.
منوچهری.
آب کار عدو افتاد ز بالا به نشیب
هیچ آبی زنشیبی سوی بالا نشود.
منوچهری.
آب رونده به نشیب از فراز
ابر شتابنده به سوی سماست.
ناصرخسرو.
می شتابد چو سیل سوی نشیب
خلق سوی نشاط و لهو و لباس.
ناصرخسرو.
نشیب و توده وبالا همه خاموش و بی جنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی.
ناصرخسرو.
که آید پس هر نشیبی فرازی
که باشد پس هر فراقی وصالی.
ابوالفرج رونی.
و جملۀ پشته ها و نشیب و افراز آن ولایت به غله کارند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 144). در فراز و نشیب آن لختی پوئیدم. (کلیله و دمنه).
آن عقل که برد نام بالایش
سر چون سر خامه در نشیبش بین.
خاقانی.
خدای از هر نشیب و هر فرازی
نپوشیده ست بر من هیچ رازی.
نظامی.
سعدیا از روی تحقیق این سخن نشنیده ای
هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب.
سعدی.
چو سیل اندرآمد به هول و نهیب
فتاد از بلندی به سر در نشیب.
سعدی.
اجل ناگهت بگسلاندرکیب
عنان باز نتوان گرفت از نشیب.
سعدی.
، پست. (برهان قاطع). نقیض فراز. (برهان قاطع) : هر مسکن که بلندتر هوای آن موافق تر و هر مسکن که نشیب تر هوای آن گرمتر و بخارات آن کثیف تر. (تاریخ بیهقی)، فروخزیده. (برهان قاطع)، زمین پست. (غیاث اللغات) (آنندراج). حضیض. غائر. غور. (از نصاب). خافضه. هبوط. (از منتهی الارب).
- فراز و نشیب، پست و بلند. دشت و کوه. و نیز رجوع به نشیب و فراز شود:
فراز و نشیبش همه کشته بود
سر بخت مرد جوان گشته بود.
فردوسی.
بسی گشته ام در فراز و نشیب
نیم مرد گفتار زرق و فریب.
فردوسی.
سبک شد عنان و گران شد رکیب
همی تاخت اندر فراز و نشیب.
فردوسی.
، جریان آب. تندی آب و سیل شیب:
اگرم تو خصم باشی نروم ز پیش تیرت
و گرم تو سیل باشی نگریزم از نشیبت.
سعدی.
تقدیر کرد که نشیب آن آب به کدام جانب تواند بودن. (فارسنامه ص 137).
- نشیب کردن آب، آب سرازیر شدن. آب افتادن. (یادداشت مؤلف). جاری شدن. جریان یافتن:
کنج دهان بغا نشیب کند آب
از صفت... او چو سازم گفتار.
سوزنی.
، عمق:
شود پلنگ کشف وار در میان حجر
رود نهنگ صدف وار در نشیب میاه.
عبدالواسع.
، ادبار. بدبختی. (یادداشت مؤلف). ذلت:
دلم گشت از آن خواب بد پرنهیب
ز بالا بدیدم نشان نشیب.
فردوسی.
که روزی فراز است و روزی نشیب
گهی شاد دارد گهی با نهیب.
فردوسی.
بدان برز و بالا ز بیم نشیب
دلش ز آفریدون شده پرنهیب.
فردوسی.
یکی را نشیبی یکی را فرازی. (تاریخ بیهقی ص 384).
- به سوی نشیب شدن، سرازیر شدن. پائین رفتن:
چو گیو اندرآمد گروی از نهیب
کمان شد ز دستش بسوی نشیب.
فردوسی.
، افول کردن:
دل هر دو بیداد شد پرنهیب
که اختر همی رفت سوی نشیب.
فردوسی.
- به نشیب رسیدن، فرود آمدن. پائین آمدن: شخصی را به خرطوم از پشت زین درربود و مقدار دو نیزه بالا در روی هوا انداخت و چون به نشیب رسید هم به دندان در هوا به دونیم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 205).
- به نشیب فروشدن، سرازیر شدن.
- ، پست شدن. از جاه و مقام افتادن:
کس نبیند فروشده به نشیب
هر که را خواجه برکشد به فراز.
فرخی.
- رو به نشیب نهادن، رو نهان کردن:
ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب
مر ترا خوانده و خود روی نهاده به نشیب.
ناصرخسرو.
- سر برنشیب، که میل به افول دارد. که رو به ادبار دارد:
چو ز افراز شد بخت سر برنشیب
سزد گر بود مرد را زو نهیب.
فردوسی.
- سر به نشیب آوردن، خفتن. به خواب ابدی رفتن. مردن:
همان چون سر آری به سوی نشیب
ز ناخفتگان برتو آید نهیب.
فردوسی.
- سر سوی نشیب نهادن، فرورفتن. افول کردن. به ادبار و پستی و ضعف گراییدن: که این دولت سر سوی نشیب نهاد. (تاریخ سیستان).
- سر در نشیب، رو به زوال:
زهی ملک دوران سر در نشیب
پدر رفت و پای پسر در رکیب.
سعدی.
- سر در نشیب بودن، سرافکنده بودن. سر به زیر بودن:
چون آب آسیا سر من در نشیب باد
گر پیش کس دهان شودم آسیای نان.
خاقانی.
- سر در نشیب نهادن، فرود آمدن. پائین آمدن:
زغن را نماند از تعجب شکیب
ز بالا نهادند سر در نشیب.
سعدی.
- نشیب گرفتن، به پستی گرائیدن. به زوال گراییدن:
که دولت گرفته ست از ایشان نشیب
کنون کرد باید بدین کین نهیب.
فردوسی.
که چون بخت بیدار گیرد نشیب
ز هر گونه ای دید باید نهیب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ بی ی)
محمد بن زین العابدین بن محمد بن عبدالمعطی الشیبی، جد شیبیین پرده داران کعبه در زمان حاضر. وفات او بسال 1253 هجری قمری بمکۀ مکرمه است. او راست رساله ای بنظم در مناسک حج برمبنای فقه شافعی. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 368)
لغت نامه دهخدا
(شَ بی ی)
منسوب است به شیبه بن عثمان. (از انساب سمعانی). رجوع به شیبه بن عثمان شود
لغت نامه دهخدا
شیوی، هبوط، صبب، (یادداشت مؤلف)،
منسوب به شیب، نشیبی، مقابل فرازی،
- سراشیبی، سرازیری
لغت نامه دهخدا
(نُ هََ با / نُهَْ هََ با)
غارتگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
به معنی نشستن و نشستگی و نشینندگی به آخر اسم آید در ترکیبات زیر: اجاره نشینی. اعتکاف نشینی. اورنگ نشینی. بادیه نشینی. بالانشینی. بردرنشینی. بست نشینی. بیابان نشینی. پائین نشینی. پالکی نشینی. پرده نشینی. پس نشینی. پشت میزنشینی. پیش نشینی. تخت نشینی. ته نشینی. جانشینی. جزیره نشینی. جنگل نشینی. چادرنشینی. چله نشینی. حاشیه نشینی. حجله نشینی. حومه نشینی. خاک نشینی. خاکسترنشینی. خانقاه نشینی. خانه نشینی. خرابه نشینی. خلوت نشینی. خم نشینی. خوش نشینی. درگه نشینی. دل نشینی. ده نشینی. راه نشینی. روستانشینی. ره نشینی. زاویه نشینی. زیرنشینی. زیرپانشینی. زیج نشینی. ساحل نشینی. سایه نشینی. سجاده نشینی. سدره نشینی. سرنشینی. شب نشینی. شهرنشینی. صحرانشینی. صدرنشینی. صف نشینی. صفه نشینی. صومعه نشینی. کاخ نشینی. کجاوه نشینی. کرایه نشینی. کرسی نشینی. کشتی نشینی. کناره نشینی. کوه نشینی. گاه نشینی. گوشه نشینی. عزلت نشینی. عقب نشینی. عماری نشینی. محمل نشینی. مرزنشینی. مسجدنشینی. مسندنشینی. والانشینی. ویرانه نشینی. هم نشینی. هودج نشینی. رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب است به نصیبین که شهری است در نزد آمد. (از الانساب سمعانی). رجوع به نصیبین شود، نام نوعی شمشیر. (از نوروزنامه) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
محمد (سیدمیر...) بن محمد لوحی حسینی موسوی سبزواری اصفهانی، ملقب به مطهر و معروف به نقیبی. از علمای امامیۀ قرن یازدهم است. او راست: کفایهالمهتدی فی احوال المهدی. رجوع به ریحانه الادب ج 4 ص 233 و الذریعه ج 1 ص 421 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ابوالحسن بیهقی آرد: حکیم محمد بن عیسی النجیبی الباشتینی او را نسبت به نجیب الملک مطیبی بود که مشرف ممالک بود و این خواجه شاعری بود حکیم طبع، و هیچکس از شعرای بیهق که من دیده ام لطیف سخن تر و زیرکتر و عالم تر به عروض و اوصاف شعر از وی ندیدم، و مرد نیکومحاورت بود و نیکواخلاق و از اشعار او این قصیده است:
با من ای جان جهان تو هر نفس دیگر شوی
گاه گردی جان ستان و گاه جانپرور شوی
چرخ گردان نیستی من در شگفتم زآنکه چون
یک زمان حنظل شوی و یک زمان شکّر شوی
وز همه نادرتر است این خود که اندر یک زمان
هم کنی خصمی و هم اندر میان داور شوی
بتگری در دل کنی و ساحری در جان کنی
با خرد خصمی کنی و با هوا یاور شوی.
(از تاریخ بیهقی ص 229)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
علی بن رباح بن قصیر مصری، مکنی به ابوعبدالله. از عالمان است. وی به سال 15 هجری تولد یافت و به سال 114 وفات کرد. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به بنی قشیب، و آن تیره ای است از لخم. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بی ی)
دراز درشت اندام و برهنه استخوان در کمال سختی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
نسیبی گونه ای شمشیر منسوب به نصیبین، نوعی شمشیر (ظاهرا منسوب به نصیبین) : ... آلت او شمشیرست و آن چهارده گونه است یکی یمانی دوم هندی... پنجم نصیبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیب
تصویر نشیب
پستی، فرود، ضدفراز، سرازیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیب
تصویر نشیب
((نَ))
سرازیری، پستی
فرهنگ فارسی معین
سرازیری، شیب
متضاد: فراز
فرهنگ واژه مترادف متضاد