مست. (منتهی الارب) (آنندراج). نشوان. (آنندراج) ، نشیان الاخبار، آن که اخبار را نخستین معلوم کند و جویای آن باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از المنجد). آن که اخبار را در آغاز شیوع یافتن تحقیق کند. (از معجم متن اللغه)
مست. (منتهی الارب) (آنندراج). نشوان. (آنندراج) ، نشیان الاخبار، آن که اخبار را نخستین معلوم کند و جویای آن باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از المنجد). آن که اخبار را در آغاز شیوع یافتن تحقیق کند. (از معجم متن اللغه)
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پتواز، وکر، آشانه، پدواز، بتواز، پیواز، کابوک، کابک، وکنت، تکند، آشیانهبرای مثال کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام (سعدی - ۱۲۲)
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پَتواز، وَکر، آشانِه، پَدواز، بَتواز، پیواز، کابوک، کابُک، وُکنَت، تَکَند، آشیانِهبرای مِثال کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام (سعدی - ۱۲۲)
دهی است جزء دهستان سربند بالای بخش سربند شهرستان اراک. 30هزارگزی جنوب آستانه 30هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی سردسیر. سکنه 684 تن شیعه. ترک و فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، انگور. شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه بافی. راه مالرو. قلعه ای خرابه به نام قلعۀ حشیان دارد که بنای آن قدیمی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان سربند بالای بخش سربند شهرستان اراک. 30هزارگزی جنوب آستانه 30هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی سردسیر. سکنه 684 تن شیعه. ترک و فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، انگور. شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه بافی. راه مالرو. قلعه ای خرابه به نام قلعۀ حشیان دارد که بنای آن قدیمی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نام یکی از دهستانهای بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در جنوب باختری آن شهر واقع است و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: حدود: از شمال به کوه قلعه بزی و کوه دیزی (که خطالرأس آنها حد طبیعی این دهستان یا دهستان اشترجان است) ، و از جنوب به رشته ارتفاعات بیدکان (که خطالرأس آن حد طبیعی این دهستان با بخش بروجن است) ، و از خاور به دهستان سمیرم پایین شهرستان شهرضا، و از باختر به دهستان آیدغمش بخش فلاورجان محدود است. وضع طبیعی: در این دهستان دو رشتۀ ارتفاع در جهت خاور به باختر کشیده شده است:1- رشتۀ ارتفاع شمالی که عبارت از کوه قلعه بزی و کوه دیزی است. 2- رشتۀ ارتفاع جنوبی کوه بیدکان و کوه کلاه سیاه که تنگ بیدکان در انتهای خاوری کوه بیدکان و گردنۀ انجیره در انتهای باختری کوه کلاه سیاه واقع شده اند و قرای این دهستان در جلگه ای در میان این دو رشته ارتفاع قرار گرفته اند که بفاصله 12 هزار گزبموازات هم واقع شده اند. رود خانه زاینده رود در جهت خاور به باختر در وسط این دهستان جاریست. هوای دهستان بواسطۀ رود خانه زاینده رود و اشجار بسیار معتدل و سالم است و آب قرای آن از زاینده رود و چاهها تأمین می شود. محصول عمده آن عبارتست از: غلات، حبوبات، پنبه، و جزئی تریاک. شغل عمده اهالی زراعت و گله داریست. و صنایع دستی محلی کرباس، قالی و جاجیم بافی است. راه شوسۀ جدید اصفهان از قسمت شمال باختری این دهستان میگذرد و به بیشتر قرای این دهستان در تابستان میتوان اتومبیل برد. این دهستان از 33 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل می یابد و جمعیت آن 47789 تن است. زبان اهالی فارسی و مذهب آنان شیعۀ اثناعشری است. قرای مهم دهستان عبارتند از: مبارکه، ور نامخواست، چم گردان، ریز، دیزی، سده. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
نام یکی از دهستانهای بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در جنوب باختری آن شهر واقع است و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: حدود: از شمال به کوه قلعه بزی و کوه دیزی (که خطالرأس آنها حد طبیعی این دهستان یا دهستان اشترجان است) ، و از جنوب به رشته ارتفاعات بیدکان (که خطالرأس آن حد طبیعی این دهستان با بخش بروجن است) ، و از خاور به دهستان سمیرم پایین شهرستان شهرضا، و از باختر به دهستان آیدغمش بخش فلاورجان محدود است. وضع طبیعی: در این دهستان دو رشتۀ ارتفاع در جهت خاور به باختر کشیده شده است:1- رشتۀ ارتفاع شمالی که عبارت از کوه قلعه بزی و کوه دیزی است. 2- رشتۀ ارتفاع جنوبی کوه بیدکان و کوه کلاه سیاه که تنگ بیدکان در انتهای خاوری کوه بیدکان و گردنۀ انجیره در انتهای باختری کوه کلاه سیاه واقع شده اند و قرای این دهستان در جلگه ای در میان این دو رشته ارتفاع قرار گرفته اند که بفاصله 12 هزار گزبموازات هم واقع شده اند. رود خانه زاینده رود در جهت خاور به باختر در وسط این دهستان جاریست. هوای دهستان بواسطۀ رود خانه زاینده رود و اشجار بسیار معتدل و سالم است و آب قرای آن از زاینده رود و چاهها تأمین می شود. محصول عمده آن عبارتست از: غلات، حبوبات، پنبه، و جزئی تریاک. شغل عمده اهالی زراعت و گله داریست. و صنایع دستی محلی کرباس، قالی و جاجیم بافی است. راه شوسۀ جدید اصفهان از قسمت شمال باختری این دهستان میگذرد و به بیشتر قرای این دهستان در تابستان میتوان اتومبیل برد. این دهستان از 33 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل می یابد و جمعیت آن 47789 تن است. زبان اهالی فارسی و مذهب آنان شیعۀ اثناعشری است. قرای مهم دهستان عبارتند از: مبارکه، ور نامخواست، چم گردان، ریز، دیزی، سده. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
آشیانه، خانه مرغ، لانۀ مرغ، مأوای طیر، آموت، کابک، کابوک، پدواز، تکند، عش ّ، وکر، وکنه، اکنه، وقنه، موکن، فراش، موکنه: بدان هر عمود آشیانی بزرگ نشسته برو سبز مرغ سترگ، فردوسی، در آشیان چرخ دو مرغان زیرکند کاندر فضای ربع زمین دانه میخورند، ناصرخسرو، از شمس دین چه آید جز افتخار دین لابد که باز باز پراندز آشیان، سوزنی از صدهزار طفل که مویش چو زر بود سیمرغ زال را بسوی آشیان برد، عمادی شهریاری، مرغ دل از آشیانی دیگر است عقل و جان را سوی او آهنگ نیست، عطار، مرغ را پر می برد تا آشیان پرّ مردم همت است ای مردمان، مولوی، کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید قضا همی بردش تا بسوی دانه و دام، سعدی، باز کز آشیان برون نپرد بر شکاری ظفر کجا یابد؟ ابن یمین، ای خسرو خسرونشان کردی جهان را آنچنان کز آمنی باز آشیان سازد کبوتر مستقر، ابن یمین، اگرچه ساعد شاهان بود نشیمن باز ولی بکام دل باز آشیان باشد، ابن یمین، ، لانۀ زنبور، - منج آشیان، زنبورخانه، ، سوراخ مار: چیست از گفتار خوش بهتر که او مار را آرد برون از آشیان، خفاف، ، لانۀ موش، طبقه، مرتبه، آشکوب، مجازاً، خانه: چون خانه بیگانه آشیان شد خو کرد در این بند زاولانه، ناصرخسرو، جنت آشیان و خلدآشیان تعبیری است که باحترام پیش از نام درگذشته آرند، - مثل آشیان عقاب، سخت رفیع (خانه و جز آن)
آشیانه، خانه مرغ، لانۀ مرغ، مأوای طیر، آموت، کابک، کابوک، پدواز، تکند، عش ّ، وکر، وکنه، اُکنه، وقنه، موکن، فراش، موکنه: بدان هر عمود آشیانی بزرگ نشسته برو سبز مرغ سترگ، فردوسی، در آشیان چرخ دو مرغان زیرکند کاندر فضای ربع زمین دانه میخورند، ناصرخسرو، از شمس دین چه آید جز افتخار دین لابد که باز باز پراندز آشیان، سوزنی از صدهزار طفل که مویش چو زر بود سیمرغ زال را بسوی آشیان برد، عمادی شهریاری، مرغ دل از آشیانی دیگر است عقل و جان را سوی او آهنگ نیست، عطار، مرغ را پر می برد تا آشیان پرّ مردم همت است ای مردمان، مولوی، کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید قضا همی بَرَدش تا بسوی دانه و دام، سعدی، باز کز آشیان برون نپرد بر شکاری ظفر کجا یابد؟ ابن یمین، ای خسرو خسرونشان کردی جهان را آنچنان کز آمنی باز آشیان سازد کبوتر مستقر، ابن یمین، اگرچه ساعد شاهان بود نشیمن باز ولی بکام دل باز آشیان باشد، ابن یمین، ، لانۀ زنبور، - مُنج آشیان، زنبورخانه، ، سوراخ مار: چیست از گفتار خوش بهتر که او مار را آرد برون از آشیان، خفاف، ، لانۀ موش، طبقه، مرتبه، آشکوب، مجازاً، خانه: چون خانه بیگانه آشیان شد خو کرد در این بند زاولانه، ناصرخسرو، جنت آشیان و خلدآشیان تعبیری است که باحترام پیش از نام ِ درگذشته آرند، - مثل آشیان عقاب، سخت رفیع (خانه و جز آن)
آمدن نزد کسی. اتیان. (از قطر المحیط) (المنجد) ، غشیان زنی، گائیدن و به مجامعت فروگرفتن او را. (از منتهی الارب). جماع کردن. (غیاث اللغات). کنایه از جماع است چنانکه غشیان به معنی آمدن نیز خود کنایه است. (از قطر المحیط)
آمدن نزد کسی. اتیان. (از قطر المحیط) (المنجد) ، غشیان زنی، گائیدن و به مجامعت فروگرفتن او را. (از منتهی الارب). جماع کردن. (غیاث اللغات). کنایه از جماع است چنانکه غشیان به معنی آمدن نیز خود کنایه است. (از قطر المحیط)
غشیان با تازیانه، زدن با آن. (از اقرب الموارد). به تازیانه زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، غشیان به کسی، آمدن نزدیک وی. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). یا از فوق آمدن کسی را. (منتهی الارب). آمدن (مصادر زوزنی) ، غشیان با زن، مجامعت کردن. (دهار) (مصادر زوزنی). جماع کردن با زن. (از قطر المحیط) ، بیهوش شدن. (غیاث اللغات). بیهوشی. بیخودی. غشی . رجوع به غشی شود
غشیان با تازیانه، زدن با آن. (از اقرب الموارد). به تازیانه زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، غشیان به کسی، آمدن نزدیک وی. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). یا از فوق آمدن کسی را. (منتهی الارب). آمدن (مصادر زوزنی) ، غشیان با زن، مجامعت کردن. (دهار) (مصادر زوزنی). جماع کردن با زن. (از قطر المحیط) ، بیهوش شدن. (غیاث اللغات). بیهوشی. بیخودی. غَشْی ْ. رجوع به غَشْی ْ شود
آنچه که سبب شناختن کسی یا چیزی شود علامت نشانه آیه: نسیم صبح سعادت بدان نشان که تودانی گذربکوی فلان کن در آن زمان که تودانی. (حافظ. 337)، اثر نشانه: بهر سونشان ماند از خون ایشان چو آتش بمنزل پس از کاروانی. (وحشی بافقی. چا. امیر کبیر 269)، حصبه بهره نصیب، خال شامه، هدف تیر آماج، شعار، قطعه ای فلزی (غالبا از طلا یا نقره) که بشکلهای گوناگون سازند و از طرف مقامات دولتی یا موسسات ملی بنشانه تقدیراز زحمت و کوشش و خدمت شخصی بدو دهند. صاحب نشان آنرا در مواقع معین به جامه خود - محاذی چپ سینه نصب کند، در ترکیب جزو موخر آید بمعنی: الف - دارنده علایم و نشانه های جزو مقدم ترکیب: پادشاه نشان پیمبر نشان: گفتار در وصول رایت فیروزی نشان بحدود گرجستان. ب - معرف شیئی (جعبه قوطی بسته و غیره) است که نقش جزو مقدم ترکیب بر روی آن منقوش است. پلنگ نشان خروس نشان دختر نشان، طور جور. یا این نشان. این طور این سان: شکن زین نشان در جهان کس ندید نه از کار دانان پیشین شنید. (قول دارابه بزرگان پس از شکست از اسکندر شا. بخ 6 ص 1796) یا نشان کار. علامت خوبی کار و پیش آمد خوب: کاری بکن ای نشان کارم زین چه که فرو شدم بر آرم. (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358)
آنچه که سبب شناختن کسی یا چیزی شود علامت نشانه آیه: نسیم صبح سعادت بدان نشان که تودانی گذربکوی فلان کن در آن زمان که تودانی. (حافظ. 337)، اثر نشانه: بهر سونشان ماند از خون ایشان چو آتش بمنزل پس از کاروانی. (وحشی بافقی. چا. امیر کبیر 269)، حصبه بهره نصیب، خال شامه، هدف تیر آماج، شعار، قطعه ای فلزی (غالبا از طلا یا نقره) که بشکلهای گوناگون سازند و از طرف مقامات دولتی یا موسسات ملی بنشانه تقدیراز زحمت و کوشش و خدمت شخصی بدو دهند. صاحب نشان آنرا در مواقع معین به جامه خود - محاذی چپ سینه نصب کند، در ترکیب جزو موخر آید بمعنی: الف - دارنده علایم و نشانه های جزو مقدم ترکیب: پادشاه نشان پیمبر نشان: گفتار در وصول رایت فیروزی نشان بحدود گرجستان. ب - معرف شیئی (جعبه قوطی بسته و غیره) است که نقش جزو مقدم ترکیب بر روی آن منقوش است. پلنگ نشان خروس نشان دختر نشان، طور جور. یا این نشان. این طور این سان: شکن زین نشان در جهان کس ندید نه از کار دانان پیشین شنید. (قول دارابه بزرگان پس از شکست از اسکندر شا. بخ 6 ص 1796) یا نشان کار. علامت خوبی کار و پیش آمد خوب: کاری بکن ای نشان کارم زین چه که فرو شدم بر آرم. (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358)