بلندی آواز، شعر در جواب شعر خوانده شده. (ناظم الاطباء). نشید. انشوده. شعری که در جواب شعری انشاد کنند و نثر و شعری که بدان ترنم کنند. (از المنجد). همان نشید است واین اخص از آن است. (از اقرب الموارد). ج، نشائد
بلندی آواز، شعر در جواب شعر خوانده شده. (ناظم الاطباء). نشید. انشوده. شعری که در جواب شعری انشاد کنند و نثر و شعری که بدان ترنم کنند. (از المنجد). همان نشید است واین اخص از آن است. (از اقرب الموارد). ج، نشائد
مسموع شده. (ناظم الاطباء). شنفته. مطلبی که به گوش رسیده باشد. شنوده. مسموع. (فرهنگ فارسی معین) : ورا دید و بستود و بردش نماز شنیده همی گفت با او براز. فردوسی. شنیده یکایک به هرمز بگفت دل شاه با رای بد گشت جفت. فردوسی. شنیده سخنها فرامش مکن که تاج است بر تخت دانش سخن. فردوسی. مکن باور سخنهای شنیده شنیده کی بود مانند دیده. ناصرخسرو. آواز رود و بربط و نای و سرود و چنگ وین طنطنه که میشنوی هم شنیده گیر. سعدی. - بحق چیزهای نشنیده. رجوع به ترکیب ’بحق چیزهای نشنفته’ ذیل شنفته شود. - دشنام شنیده، کسی که دشنام شنود. آنکه به وی در حضور دشنام دهند: با دست بلورین توپنجه نتوان کرد رفتیم دعاکرده و دشنام شنیده. سعدی. ، کسی که استماع کرده باشد. (ناظم الاطباء)
مسموع شده. (ناظم الاطباء). شنفته. مطلبی که به گوش رسیده باشد. شنوده. مسموع. (فرهنگ فارسی معین) : ورا دید و بستود و بردش نماز شنیده همی گفت با او براز. فردوسی. شنیده یکایک به هرمز بگفت دل شاه با رای بد گشت جفت. فردوسی. شنیده سخنها فرامش مکن که تاج است بر تخت دانش سخن. فردوسی. مکن باور سخنهای شنیده شنیده کی بود مانند دیده. ناصرخسرو. آواز رود و بربط و نای و سرود و چنگ وین طنطنه که میشنوی هم شنیده گیر. سعدی. - بحق چیزهای نشنیده. رجوع به ترکیب ’بحق چیزهای نشنفته’ ذیل شنفته شود. - دشنام شنیده، کسی که دشنام شنود. آنکه به وی در حضور دشنام دهند: با دست بلورین توپنجه نتوان کرد رفتیم دعاکرده و دشنام شنیده. سعدی. ، کسی که استماع کرده باشد. (ناظم الاطباء)
شنیده ناشده. (ناظم الاطباء). نشنیده. نشنفته: خبر زآنچه بگذشت یا بود خواست ز کس ناشنیده همه گفت راست. اسدی. قصۀ ناشنیده او داند نامۀ نانبشته او خواند. نظامی. نادیده بداند و ناشنیده برخواند. (سندبادنامه ص 241). از بس شنیده ام سخن ناشنیدنی گویی شنیده ام سخن ناشنیده را. صائب. فسانه ام به تو معلوم کی شود که ترا هنوز حرفی از آن ناشنیده خواب گرفت. آهی جغتائی
شنیده ناشده. (ناظم الاطباء). نشنیده. نشنفته: خبر زآنچه بگذشت یا بود خواست ز کس ناشنیده همه گفت راست. اسدی. قصۀ ناشنیده او داند نامۀ نانبشته او خواند. نظامی. نادیده بداند و ناشنیده برخواند. (سندبادنامه ص 241). از بس شنیده ام سخن ناشنیدنی گویی شنیده ام سخن ناشنیده را. صائب. فسانه ام به تو معلوم کی شود که ترا هنوز حرفی از آن ناشنیده خواب گرفت. آهی جغتائی
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)