جدول جو
جدول جو

معنی نشناخت - جستجوی لغت در جدول جو

نشناخت
(قُ گَ دی دَ)
نشناختن. بجا نیاوردن. مقابل شناختن.
- به نشناخت، ناشناخته. بی آنکه بشناسد و بداند. متنکراً. نادانسته:
به نشناخت بانگی بر او زد بلند
بر او حمله ای برد و او را فکند.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شناخت
تصویر شناخت
آشنایی، فهم و دریافت، علم و معرفت، برای مثال نه هر سخن که برآید بگوید اهل شناخت / به سرّ شاه سر خویشتن نشاید باخت (سعدی - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشناخت
تصویر ناشناخت
ناشناخته، شناخته نشده، ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
ناشناخته شده. (آنندراج) (غیاث اللغات). شناخته نشده. ناشناخته. مجهول. نکره. غیرمعلوم. (ناظم الاطباء)، غریب. ناشناس. ضد معروف. تنها. بی آشنا:
و آن را که بر مراد جهان نیست دسترس
در زاد بوم خویش غریبست و ناشناخت.
سعدی.
و در میان آن ورطه گرفتار و ناشناخت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 113).
،
{{قید مرکّب}} نشناخته.ناشناس. که شناخته نشود. که او را به جا نیارند: خواست که ناشناخت او را ضربتی زند تعریف را نقاب از روی برانداخت. (جهانگشای جوینی). سلطان ناشناخت روزها در میان قوم بیگانه بود. (جهانگشای جوینی).
رفت جوجی چادر و روبند ساخت
در میان آن زنان شد ناشناخت.
مولوی.
- بناشناخت، متنکروار. متنکراً: ملوک عرب بناشناخت بیرون آمدندی. (مجالس سعدی). او را (شیرین را) مخفی به اصفهان آورد و بکرات بناشناخت بر سبیل امتحان با او عشق باخت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 67). و وفات او شب شنبه بود ناگاه و بی مرضی، و گویند که او را سکته افتاد و بناشناخت او را دفن کردند. (تاریخ بیهقی)،
{{مصدر مرخم}} ناشناختن. عدم معرفت. جهل:
علتی نبود بتر از ناشناخت
تو بر یار و ندانی عشق باخت.
مولوی.
- خود را از چیزی ناشناخت کردن، تجاهل. خود را به نادانی زدن. به روی خود نیاوردن: پادشاه به حسن ذکاء بدانست که حال چیست و خودرا از آن ناشناخت فرمود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ بَ سَ رِ نِ / نَ دَ)
نشاند. رجوع به نشاختن شود، به معنی تعیین هم آمده است که خبر دادن و آشکار ساختن و خاص گردانیدن باشد. (برهان قاطع). رجوع به نشاختن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ تَ / نَ تَ)
ناشناختنی. غیرقابل شناختن. مقابل شناختنی. رجوع به شناختنی شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
ناشناختن. مقابل شناختن. رجوع به شناختن شود، انکار کردن. خستو نبودن. (یادداشت مؤلف) ، تمیز ناکردن. تمیز ندادن. تشخیص ندادن:
آن عقیقی مئی که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت.
رودکی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناشناخت
تصویر ناشناخت
ناشناخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشناختن
تصویر نشناختن
تمیز ناکردن، تشخیص ندادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
عرفان، شناختن، معرفت، شناسائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
((ش))
شناسایی، دریافت، معرفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
معرفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
تعرّفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
Cognition
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
cognition
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
poznanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
認識
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شناسایی، هویّت
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
познание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
شناحت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
জ্ঞান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
การรับรู้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
utambuzi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
הכרה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
认知
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
인식
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
kognisi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
ज्ञान
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
cognitie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
Kognition
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
cognición
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
cognizione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
пізнання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شناخت
تصویر شناخت
cognição
دیکشنری فارسی به پرتغالی