قلاب (عموما)، آهن پاره ای که بر سر موی اسب یا طنابی بندند و بدان ماهی گیرند شست ماهی گیری: هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. (ناصر خسرو. 244)، آلتی مانند قلاب که بوسیله آن خرما را از درخت فرود آورند
قلاب (عموما)، آهن پاره ای که بر سر موی اسب یا طنابی بندند و بدان ماهی گیرند شست ماهی گیری: هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. (ناصر خسرو. 244)، آلتی مانند قلاب که بوسیله آن خرما را از درخت فرود آورند
شست ماهی باشد یعنی دام. (فرهنگ اسدی). مطلق قلاب را گویند عموماً و قلاب و شست ماهی گیری را خوانند خصوصاً. (جهانگیری) (انجمن آرا) (از آنندراج). شست ماهی. (اوبهی). قلابی که بر سر رشته ای ابریشمی یا از موی اسب کنند و بدان گوشت یا خوردنی دیگر پیوندند و در آب افکنند صید ماهی را. (یادداشت مؤلف). شست و دام و قلاب ماهی گیری. (ناظم الاطباء) : رسیده آفت نشپیل او به هر کامی نهاده کشتۀ آسیب او به هر مشهد. منجیک (از لغت فرس اسدی). اینها که دست خویش جو نشپیل کرده اند اندر میان خلق مزکی و داورند. کسائی. کرده ز بهر ستم و جور و جنگ چنگ چو نشپیل و چو شمشیر ناب. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 38). مگزین چیز بر سخا که ثنا ماهی است و سخا بر او نشپیل. ناصرخسرو (دیوان، ایضاً ص 242). هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. ناصرخسرو (دیوان، ایضاً ص 244). او بدان هر دو همی گیرد دلهای علیل مردمان ماهی گیرند به نشبیل و به دام دل همی گیرد آن ماه به دام و نشبیل. لامعی. ز تیر و نیزۀ او دشمنان گریزانند چو اهرمن ز شهاب و چو ماهی از نشپیل. عبدالواسع. ، آلتی باشد مانند قلاب که با آن خرما از درخت فرومی آورند. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی نقل از تحفه) (رشیدی از تحفه) (فرهنگ میرزا ابراهیم). آلتی که بدان خرما گیرند از درخت خرما چون قلاب بود. (اوبهی). قلاب مانندی که بدان خوشۀ میوه را از درخت فروآورند، هر قلابی که بدان چیزی آویزند. (ناظم الاطباء)
شست ماهی باشد یعنی دام. (فرهنگ اسدی). مطلق قلاب را گویند عموماً و قلاب و شست ماهی گیری را خوانند خصوصاً. (جهانگیری) (انجمن آرا) (از آنندراج). شست ماهی. (اوبهی). قلابی که بر سر رشته ای ابریشمی یا از موی اسب کنند و بدان گوشت یا خوردنی دیگر پیوندند و در آب افکنند صید ماهی را. (یادداشت مؤلف). شست و دام و قلاب ماهی گیری. (ناظم الاطباء) : رسیده آفت نشپیل او به هر کامی نهاده کشتۀ آسیب او به هر مشهد. منجیک (از لغت فرس اسدی). اینها که دست خویش جو نشپیل کرده اند اندر میان خلق مزکی و داورند. کسائی. کرده ز بهر ستم و جور و جنگ چنگ چو نشپیل و چو شمشیر ناب. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 38). مگزین چیز بر سخا که ثنا ماهی است و سخا بر او نشپیل. ناصرخسرو (دیوان، ایضاً ص 242). هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. ناصرخسرو (دیوان، ایضاً ص 244). او بدان هر دو همی گیرد دلهای علیل مردمان ماهی گیرند به نشبیل و به دام دل همی گیرد آن ماه به دام و نشبیل. لامعی. ز تیر و نیزۀ او دشمنان گریزانند چو اهرمن ز شهاب و چو ماهی از نشپیل. عبدالواسع. ، آلتی باشد مانند قلاب که با آن خرما از درخت فرومی آورند. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی نقل از تحفه) (رشیدی از تحفه) (فرهنگ میرزا ابراهیم). آلتی که بدان خرما گیرند از درخت خرما چون قلاب بود. (اوبهی). قلاب مانندی که بدان خوشۀ میوه را از درخت فروآورند، هر قلابی که بدان چیزی آویزند. (ناظم الاطباء)
ابن عزره بن عمیرالضبعی. راویه و خطیب و شاعر و نسابه از مردم بصره. کتابی در غریب لغت دارد ودر آغاز هوادار خوارج بود و سپس از آن رأی عدول کرد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 230). از علماء و خطباء خوارج و قصیدهالغریب از اوست و او تا سال هفتاد رافضی بود سپس به مذهب شراه (صفری) گروید و در بصره بلاعقب درگذشت. (از ابن الندیم) (البیان و التبیین ج 1 ص 271)
ابن عزره بن عمیرالضبعی. راویه و خطیب و شاعر و نسابه از مردم بصره. کتابی در غریب لغت دارد ودر آغاز هوادار خوارج بود و سپس از آن رأی عدول کرد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 230). از علماء و خطباء خوارج و قصیدهالغریب از اوست و او تا سال هفتاد رافضی بود سپس به مذهب شراه (صفری) گروید و در بصره بلاعقب درگذشت. (از ابن الندیم) (البیان و التبیین ج 1 ص 271)
دست بر چیزی زدن و درآویختن. (برهان قاطع) (آنندراج). دست زدگی بر چیزی و درآویختگی. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشل است. (حاشیۀ برهان چ معین) ، دو چیز را بر هم دوختن و به هم چسبانیدن. (برهان قاطع) (آنندراج). چیزی را به چیزی دیگر دوختن و پیوند کردن. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشل است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به نشل شود
دست بر چیزی زدن و درآویختن. (برهان قاطع) (آنندراج). دست زدگی بر چیزی و درآویختگی. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشل است. (حاشیۀ برهان چ معین) ، دو چیز را بر هم دوختن و به هم چسبانیدن. (برهان قاطع) (آنندراج). چیزی را به چیزی دیگر دوختن و پیوند کردن. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشل است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به نشل شود
گوشت پاره ای که از دیگ بدون کفگیر با دست برآرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوشت پاره ای که از دیگ به یک کفگیر (؟) به دست برگیرند. (منتهی الارب) (آنندراج)، گوشت بی توابل پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از متن اللغه) .گوشت که پزند بی توابل. (مهذب الاسماء). گوذآب. جوذاب.و آن چیزی باشد که بپزند بی توابل. (یادداشت مؤلف)، شیر در هنگام دوشیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از متن اللغه)، تیغ سبک تنک. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر خفیف رقیق. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)، آب که نخستین از چاه برآرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از المنجد)
گوشت پاره ای که از دیگ بدون کفگیر با دست برآرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوشت پاره ای که از دیگ به یک کفگیر (؟) به دست برگیرند. (منتهی الارب) (آنندراج)، گوشت بی توابل پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از متن اللغه) .گوشت که پزند بی توابل. (مهذب الاسماء). گوذآب. جوذاب.و آن چیزی باشد که بپزند بی توابل. (یادداشت مؤلف)، شیر در هنگام دوشیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از متن اللغه)، تیغ سبک تنک. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر خفیف رقیق. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)، آب که نخستین از چاه برآرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از المنجد)
قلاب (عموما)، آهن پاره ای که بر سر موی اسب یا طنابی بندند و بدان ماهی گیرند شست ماهی گیری: هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. (ناصر خسرو. 244)، آلتی مانند قلاب که بوسیله آن خرما را از درخت فرود آورند
قلاب (عموما)، آهن پاره ای که بر سر موی اسب یا طنابی بندند و بدان ماهی گیرند شست ماهی گیری: هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. (ناصر خسرو. 244)، آلتی مانند قلاب که بوسیله آن خرما را از درخت فرود آورند