جدول جو
جدول جو

معنی نشأه - جستجوی لغت در جدول جو

نشأه
(نَءَ / ءِ)
نشئه. نشوه. کیف و حالی که براثر استعمال مسکر یا مخدری به شخص معتاد دست دهد
لغت نامه دهخدا
نشأه
(نَ ءَ)
زین العابدین (میرزا...) مشهدی به روایت مؤلف صبح گلشن از اولاد جهانشاه ترکمان است، در اصفهان تحصیل ریاضیات کرده مدتی مستوفی خالصۀ مازندران بوده، اواخر عمرش را در تبریز گذرانده و همانجا به سال 1208 درگذشته است. آذر و حزین نام او را عبدالرزاق ثبت کرده اند. او راست:
نشأه محنت دیده داند قدر محنت دیده را
هیچ نعمت بهتر از معشوق عاشق پیشه نیست.
زخم تیغ تو به مشتاق ستم بخشد جان
می کنم شکوه ز شمشیر تو تا جانی هست
نی همین روز بود حال من آشفته چو زلف
شب هم از بخت سیه خواب پریشانی هست.
رجوع به صبح گلشن ص 517 و مطلعالشمس ج 2 ص 448 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4576 و اسماء المؤلفین و آثارالمصنفین ج 1 ص 568 و فرهنگ سخنوران ص 601 و تذکرۀحزین ص 124 و آتشکدۀ آذر ص 430 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشانه
تصویر نشانه
نشان، نشانی، آماج، هدف، چیزی که در جایی قرار بدهند برای تیراندازی
نشانه کردن: هدف تیر قرار دادن، برای مثال کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی - ۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
(نُ عَ)
آنچه به دست برکشی و بیندازی آن را. (منتهی الارب). آنچه با دست برکشند و دور اندازند. (ناظم الاطباء). آنچه با دست برکنند و بیفکنند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
کفک شیر وقت دوشیدن. (آنندراج) (منتهی الارب). کف شیر وقت دوشیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آنچه از دیگ برگیرند و داغ باشد. (از المنجد) ، آبی که جذب شده باشد. ما نشف من الماء. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ نَ / نِ)
علامت. (ناظم الاطباء). آیت. (ترجمان القرآن). نشان. نمودار. دلیل. اماره. امارت. سمه:
قلم نشانۀ عقل است و تیغ مایۀ جور
یکی چو حنظل تلخ و یکی چو شهد شهی.
ناصرخسرو.
، آنچه که بعنوان نشانی و علامت و به قصد بازشناختن بر جائی نهند:
ای دل نهان ز غیر چه بوسی زمین دوست
لختی ز جان نشانه بر آن بوسه گاه نه.
طالب آملی (از آنندراج).
- نشانۀ فرسنگ، مراد میل فرسنگ است. (آنندراج) :
یکچند پای خود به رهت لنگ می کنم
همراهی نشانۀ فرسنگ می کنم.
یحیی کاشی (از آنندراج).
، هدف. آماج. بوته. غرض. برجاس. نشان:
گشاده برت باشد و دست راست
نشانه بنه ز آن نشان کت هواست.
فردوسی.
خدنگی بپیوست و بگشاد دست
نشانه به یک چوبه درهم شکست.
فردوسی.
نشانه نهادند در اسپریس
سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس.
فردوسی.
زمین هست آماجگاه زمان
نشانه تن ما و چرخش کمان.
اسدی.
چنانکه سهم تو افتد سوی نشان عدو
نشانه را نزند تیر هیچ تیرانداز.
قطران.
چو تیر سخن را نهم پرّ حجّت
نشانه شود ناصبی پیش تیرم.
ناصرخسرو.
گویم چرا نشانۀ تیر زمانه کرد
چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا.
ناصرخسرو.
بر دوستی عترت پیغمبر
کردندمان نشانۀ بیغاره.
ناصرخسرو.
تیر فرمانش بر نشانۀ قصد
سخت سوفار و تیزپیکان باد.
مسعودسعد.
این سخن بر دل قباد همچنان کارگر آمد کی تیرکی بر نشانه زنند و ساعتی نیک فروشد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 87). و هر آینه آن کس که زشتی کار بشناسد اگرخویشتن در آن افکند نشانۀ تیر ملامت باشد. (کلیله ودمنه).
کجا دو تیر گشاید گه نشانه زدن
بود بحکم ز سوفار این نشانۀ آن.
سوزنی.
هرکه بر تو گشاد تیر سؤال
اگر اعمی بود اگر اعمش
به نشانه رسد درست و صواب
همچو از شست و قبضۀ آرش.
سوزنی.
نمی افتاد فرصت در میانه
که تیر خسرو افتد بر نشانه.
نظامی.
زنم چندان تظلم در زمانه
که هم تیری نشانم بر نشانه.
نظامی.
مرد کز صید ناصبور افتد
تیر او از نشانه دور افتد.
نظامی.
خدنگ غمزه زدی بر نشانۀ دل من
خدنگ چون بنشان از نشانه بازآورد.
خاقانی.
تیرم همه برنشانه شد راست
هرچند کمان به چپ کشیدم.
خاقانی.
اگرچه غالبی از دشمن ضعیف بترس
که تیر آه سحر برنشانه می آید.
سعدی.
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه بارد جان منش نشانه.
سعدی.
که ای تیر ملامت را نشانه.
حافظ.
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه.
شیخ بهائی.
هر چند به تیری نتوان زد دو نشانه.
صائب (آنندراج).
- تیر نشانه، تیری که راست رود بر نشانه خورد:
بس بگرانی روی گهی سوی مسجد
سوی خرابات همچو تیر نشانه.
ناصرخسرو.
، نشانی. خبر. اثر. نشان:
گریان همه اهل خانه او
از گم شدن نشانۀ او.
نظامی.
یا وصل ترا نشانه بایستی
یا درد مرا کرانه بایستی.
خاقانی.
با تو از دل نشانه یافته ام
خبر از دزد خانه یافته ام.
صائب (از آنندراج).
، نشانی. آدرس:
گفتی به طلب رسی به کوی ما
خود کوی ترا نشانه بایستی.
خاقانی.
من آن نیم که به قاصد دهم نشانۀ خویش
که سازدش ز پی مدعا بهانۀ خویش.
کمال خجندی (از آنندراج).
، سرمشق. مصداق. (یادداشت مؤلف) :
بکوشید تا رنج ها کم کنید
دل غمگنان شاد و خرم کنید
بر این گفتها برنشانه منم
سر راستی را بهانه منم.
فردوسی.
، نمونه. علامت: فرزند امیرسعید را با تو بفرستیم ساخته با تجملی بسزا، تا وی نشانه ای بود و تو به کدخدائی قیام کنی. (تاریخ بیهقی ص 398) ، علم. (ترجمان القرآن) (دهار). مشارٌبالبنان. انگشت نما. سرشناس. مشهور. شهره:
بباشی، اگر دل بدانش نشانی
به اندک زمانی به دانش نشانه.
ناصرخسرو.
نشانه کردم خود را به گونه گونه گناه
نشانۀ چه که بر جای تیر خذلانم.
سوزنی.
خداوندا بزرگانند پیش تخت تو حاضر
نشانه بوده در هر فضل و فتنه گشته در هر فن.
شهاب سمرقندی.
کم باش نشانه در هنر ز آنک
تیر فلکی نشانه جوی است.
عمیدالدین بلخی.
، حلیه. (ترجمان القرآن). نشان. زیور. رجوع به نشان شود، وصف. صفت. نعت. (یادداشت مؤلف) رجوع به نشان شود، تخمی از تخمهای مرغ خانگی که برنگیرند و بجای مانند تا مرغ جای تخم کردن گم نکند. (یادداشت مؤلف) ، قرطاس. (یادداشت مؤلف) ، عرضه. (یادداشت مؤلف) :
چون شب به نشانۀ خود آید
هر مرغ به خانه خود آید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَشْ شا شَ)
سبخه نشاشه، شوره زار که خاکش خشک نگردد و گیاه نرویاند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشابه
تصویر نشابه
یک تیر واحدنشاب یک تیریک سهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاره
تصویر نشاره
خاک اره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
نمودار، دلیل، امارت، علامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشافه
تصویر نشافه
هوله آبچین لنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
((نِ نِ))
هدف، آماج، علامت، علامت مشخصی برای شناختن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
علامت، آیه، آیت، آرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
لافتةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
Indication
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
indication
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
Hinweis
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
指示
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
indicação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
indicación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
wskazanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
указание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
اشارہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
ข้อบ่งชี้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
סִימָן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
指示
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
aanwijzing
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
dalili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
표시
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
belirti
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
вказівка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
ইঙ্গিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
संकेत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
indicazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
indikasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی