جدول جو
جدول جو

معنی نشانی - جستجوی لغت در جدول جو

نشانی
آدرس، علامتی که میان دو نفر تعیین شده باشد، علامتی که با آن کسی یا چیزی را بشناسند، نام ونشان، علامت
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
فرهنگ فارسی عمید
نشانی
(نِ)
علی احمد مهر کن دهلوی (مولانا...) از پارسی گویان و صوفیان هند است. و به روایت مؤلف روز روشن ’در عهد محمد اکبر پادشاه در (سلک) منشیان شاهی کار می کرد و به عهد جهانگیری... بر مناصب علیا عروج نمود، میان او و فیضی فیاضی مطارحه و مناظره می ماند و در فن مهرکنی وی و پدرش نادره کار بودند’ وفات او را به اختلاف روایات بین سالهای 1018 تا 1025 هجری قمری نوشته اند. او راست:
دوست آن است کو معایب دوست
همچو آئینه رو برو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان
پشت سر رفته مو به مو گوید.
مرا هر شب چو دزدان خواب گرد چشم تر گردد
دلم را با غمت بیدار بیند زود برگردد.
(از تذکرۀ حسینی ص 347) (مجمعالفصحا، ج 4 ص 150) (ریاض العارفین ص 155) (نگارستان سخن ص 121) (مقالات الشعراء ص 711) (روز روشن ص 820) (فرهنگ سخنوران ص 602) (قاموس الاعلام ج 6)
جلالی زاده مصطفی چلبی از شاعران عثمانی است و به سال 974 هجری قمری درگذشته است. رجوع به قاموس الاعلام ج 6 شود
لغت نامه دهخدا
نشانی
(نِ)
علامتی که تمیز دهد چیزی را از دیگر چیزها. نشانه و علامتی که بدان چیزی یا کسی یا جائی را بازشناسند: اکنون دو راه... پدید کرده می آید و آن را نشانی هاست که بدان نشانی ها بتوان دانست نیکو و زشت. (تاریخ بیهقی ص 96). گفت حق تعالی بنده ای دوست گرفته، گفت آن چه نشانی دارد. (قصص الانبیاء ص 53).
گفت جوحی را پدر ابله مشو
گفت ای بابا نشانیها شنو
این نشانی ها که گفت او یک به یک
خانه ما راست بی تردید و شک.
مولوی.
، آنچه دلالت بریادداشت کند و آنچه یادآرد. (ناظم الاطباء). علامت. علامتی که تذکار امری را برجای نهند. نشانه: چون برخاست (از خواب) از کسان پرسید که مرا چه افتاد دوش گفتند ندانیم تو به شب اندر خاستی مدهوش و موزه پوشیدی و برفتی تا سحرگاه پس یاد آمدش که نشانی در موزه نهاده بوده بازجست و بیافت. (مجمل التواریخ)، علامتی و رمزی که بین دو کس باشد:
باز نشانی فرست تا برساند
باقی این خط مرا بغیر تعنف.
سوزنی.
، علامت مخصوص که بر روی گذرنامه ها یا شناسنامه ها گذاشته می شود و نشانی را بیشتر از رنگ مو یا چشم یا اثرهای بریدگی یا زخم در چهره معین می کنند. (از لغات فرهنگستان). صفت بارز و علامت مشخص هیأت و قیافۀ هرکس، قرینه. امارت. (لغات فرهنگستان). اماره. (یادداشت مؤلف).
- نشانی ها، قرائن و امارات. (لغات فرهنگستان).
، نشانه. نشان. دلیل. حجت. علامت. آیت:
افسر به دست خویش پدر بر سرت نهد
و این را نشانی آنکه تو زیبای افسری.
فرخی.
پس آنکه مردنی است می میراند و آن دیگر را می گذارد تا وقت موعود دررسد و در این علامتها ونشانی هاست از برای جمعی که اهل فکر و اندیشه اند. (تاریخ بیهقی ص 307).
این نشانی ها ترا بر وعده ایزد گواست
چرخ گردان این نشانیها برای ما کند.
ناصرخسرو.
، وصف و رسم و حد و عنوان کسی یا چیزی. صفت. وصف. نعت. نشان. نشانه. علامت. (یادداشت مؤلف) :
هرچ آورد به دست همه بهرۀ تو است
و این اندر او نشانی کلب معلم است.
سوزنی.
هرگز نشان ز چشمۀ کوثر شنیده ای
کو را نشانی از دهن بی نشان تست.
سعدی.
، نشان. سراغ. آدرس. (یادداشت مؤلف)، ردّ. اثر. علامت. نشان و علامتی که بر وجود چیزی یا کسی دلالت کند:
تن خسته و کشته چندی کشید
ز بهرام جائی نشانی ندید.
فردوسی.
نشانی ز پیروز خسرو بجست
بیاورد بیگانه مردی درست.
فردوسی.
گر نیست یخین چون که چو خورشید برآید
هرچند که جویند نیابند نشانیش.
ناصرخسرو.
- نشانی به آنکه، نشانی بر آنکه، به علامت و قرینۀ آن که:
آخر گیتی است نشانی بر آنک
دفتر دلها ز وفا پاک شد.
خاقانی.
- نشانی به آن نشان یا نشانی به آن نشانی، به آن علامت و قرینه و دلیل و امارت:
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز برکنارۀ لعلت نشان ماست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نشانی
نشانه و علامتی که بدان چیزی یا کسی یا جائی را باز شناسند
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
فرهنگ لغت هوشیار
نشانی
((نِ))
علامتی که با آن کسی یا چیزی یا جایی را بشناسند، آدرس
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
فرهنگ فارسی معین
نشانی
آدرس، آیه، آیت، محال، غیر ممکن
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
فرهنگ واژه فارسی سره
نشانی
آدرس، نشان، اثر، یادگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشانی
تصویر وشانی
زر غیرخالص که از آن در خراسان سکه می زده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشانی
تصویر کشانی
جذابیت، گیرایی، کشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشانی
تصویر کشانی
از مردم کشان، برای مثال کشانی هم اندر زمان جان بداد / چنان شد که گفتی ز مادر نزاد (فردوسی - ۳/۱۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
نشان، نشانی، آماج، هدف، چیزی که در جایی قرار بدهند برای تیراندازی
نشانه کردن: هدف تیر قرار دادن، برای مثال کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی - ۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
مخفی، مخفیانه، کنایه از خزینه، اندوخته، گنج، کنایه از حقیقت، معنی، راز، سر، کنایه از ضمیر، دل، باطن، کنایه از قبر، گور، مدفن، درونی، نامشهود، کنایه از در نهان، در دل، دزدانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
نمودار، دلیل، امارت، علامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
منسوب به نهان: پنهانی سری: (قسمی نهانیهاء عقلی و قسمی نهانیهاء شریعی) یا زندگی نهانی (زندگی)، در نهان پنهانی: (سید... با سه پسر براهی مجهول بیک هفته باصفهان آمد نهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشدنی
تصویر نشدنی
ناممکن، ممتنع، محال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاطی
تصویر نشاطی
شادمان، خوشحال، تیزدل
فرهنگ لغت هوشیار
مسکوک زری که 3 بارداشته زرده هفت و آن مسکوکی بود رایج در خراسان قدیم: (هر کور هیش گشت چو من بنده از آن پس از علم و هنر باشد دینار و شانیش) (ناصرخسرو) توضیح رشیدی نویسد: (صحیح شیانی است چنانکه گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به (کشانیه) از اهل کشانیه. منسوب به کشان توضیح: در شاهنامه بصورت اسم آمده: (کشانی هم اندر زمان جان بداد تو گویی که هرگز ز مادر نزاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
((نِ))
پنهانی، سری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشانی
تصویر وشانی
((وَ))
وشانه، شیانی، یک نوع زر رایج در قدیم که هفت دهم آن خالص بود، وشانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
((نِ نِ))
هدف، آماج، علامت، علامت مشخصی برای شناختن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوانی
تصویر نوانی
((نَ))
لاغری، ضعیفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
محرمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
علامت، آیه، آیت، آرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
Indication
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
indication
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
indicação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
indicación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
wskazanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
указание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
вказівка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
aanwijzing
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
Hinweis
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
indicazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
संकेत
دیکشنری فارسی به هندی