جدول جو
جدول جو

معنی نسوانی - جستجوی لغت در جدول جو

نسوانی(نِسْ)
منسوب به زن. زنانه. (ناظم الاطباء). رجوع به نسوان شود
لغت نامه دهخدا
نسوانی
زنانه
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسوان
تصویر نسوان
نساء ها، زنان ها، جمع واژۀ نساء
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
جمع واژۀ سانیه. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). المثل: سیر السوانی سفر لاینقطع، یعنی گردش شتر آبکش سفری است که هرگز به آخر نمیرسد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) :
تا بود سیر سوانی در سفر دور فلک
وندر آن دوران نظیر گاو او گاو خراس.
انوری
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
منسوب به اسوان، شهری بصعید مصر. (سمعانی). رجوع به اسوان شود
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
احمد بن علی بن زبیر غسّانی مصری مکنی به ابی الحسن و معروف به رشید اسوانی (قاضی). یاقوت گوید: وی کاتب و شاعر و فقیه و نحوی و لغوی و مورخ و منطقی و عارف به طب و موسیقی و نجوم و از خاندان بزرگ از مردم صعید است و او را تألیفات منظوم و منثور است، از آن جمله: امنیهالالمعی. و جنان الجناس. و روضهالاذهان فی شعراء مصر. و شفاءالغله فی سمت القبله. وی ناظر ثغور اسکندریه و دواوین سلطانیۀ مصر شد و سپس به یمن سفر کرد و متقلد قضای آنجا و ملقب به قاضی قضاهالیمن گردید و بدعوت برخاست و خود را صاحب رتبت ’خلاصه’ معرفی کرد و قومی او را اجابت کردند و سکه بنام او زدند و نقش وی بر نقود چنین بود: قل هو الله احد الله الصّمد، و بر روی دیگر مسکوک: الامام الامجدابوالحسین احمد. سپس او را فروگرفتند و دست بسته به قوص فرستادند و بدانجا زندانی کردند. آنگاه نامۀ صالح بن زریک مبنی بر اطلاق وی و احسان بدو رسید و چون اسدالدین شیرکوه بدان بلاد رسید، بوی میل کرد و با او مکاتبه کرد. این خبر بوزیر العاضد برداشتند، او را دستگیر و مشاهره و مصلوب کرد. کتاب امنیهالالمعی و منیهالمدعی او مقاله ایست بزبان فکاهت و در آن علومی را آورده. این کتاب در ’ایلیا’ بنفقۀ محمد محمود الحبال بسال 1318 هجری قمری چاپ شده و در صدر مقاله ترجمه مؤلف آمده. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 447 و 448)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
منسوب به نوسان.
- حرکت نوسانی، جنبش چیزی در جای خود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
به صیغۀ تثنیه، دو رگ نسا. (ناظم الاطباء). رجوع به نسا شود
لغت نامه دهخدا
(نِسْ)
زنان. (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99). نسوه. نساء. نسون. نسنین. (اقرب الموارد) (المنجد). جمع واژۀ مراءه است از غیر لفظآن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ وا)
نوان بودن. رجوع به نوان شود، ناتوانی:
بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد
بیچارگی و زردی و کوژی و نوانیش.
ناصرخسرو.
- نوانی گرفتن، خمیدن. خم شدن. دوتا گشتن:
تن ماه چهره گرانی گرفت
روان زادسروش نوانی گرفت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اژوانی
تصویر اژوانی
ناباوری به جانT عدم اعتقاد به روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسودنی
تصویر بسودنی
لمس کردنی، ملموس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندانی
تصویر سندانی
منسوب به سندان، سندان گوش
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بوستانی کاشته منسوب به بستان بوستانی: گیاه بستانی، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخوانی
تصویر اخوانی
برادرانه منسوب به اخوان برادرانه دوستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسمانی
تصویر آسمانی
سماوی، فلکی، سپهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زروانی
تصویر زروانی
منسوب به زروان پیرو آیین زروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسمانی
تصویر جسمانی
هر چیزی که به جسم منسوب شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
منسوب بدیوان درباری و دربار پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسانی
تصویر انسانی
آدمی مردمیک منسوب به انسان: عالم انسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
جانوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوانی
تصویر حلوانی
حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
زنان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به خسروان. شاهانه خسروی، نوعی سرود بنثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسرو پرویز میخواند لحن سی و یکم باربدی، گوشه ای در ماهور راست پنجگاه شور، نوعی شراب اصفهانی، نوعی دینار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوانی
تصویر نوانی
((نَ))
لاغری، ضعیفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
((نِ))
زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسودنی
تصویر بسودنی
ملموس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
هندسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسوایی
تصویر رسوایی
افتضاح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
جانوری، ددوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
زنان
فرهنگ واژه فارسی سره
بانوان، زنان، همسران
متضاد: رجال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زنانه سازی، عمل زنانگی
دیکشنری اردو به فارسی
زنانه بودن، زنانگی
دیکشنری اردو به فارسی
به طور زنانه، به شکلی زنانه
دیکشنری اردو به فارسی