جدول جو
جدول جو

معنی نسل - جستجوی لغت در جدول جو

نسل
دودمان
تصویری از نسل
تصویر نسل
فرهنگ واژه فارسی سره
نسل
مردمی که در یک زمان واحد زندگی می کنند، مردم هم عصر مثلاً نسل بعد از انقلاب، در علم زیست شناسی مجموعه ای از جانداران که در سلسله مراتب نژادی مرحلۀ واحدی را تشکیل می دهند مثلاً نسل لاک پشت های غول پیکر در حال انقراض است، ذریه، دودمان، فرزند
تصویری از نسل
تصویر نسل
فرهنگ فارسی عمید
نسل
فرزند، ولد، اولاد، بچه
تصویری از نسل
تصویر نسل
فرهنگ لغت هوشیار
نسل
((نَ))
نژاد، فرزند، دودمان، جمع انسال
تصویری از نسل
تصویر نسل
فرهنگ فارسی معین
نسل
Descendant, Generation, Lineage
تصویری از نسل
تصویر نسل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نسل
descendente, geração, linhagem
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نسل
potomek, pokolenie, rodowód
دیکشنری فارسی به لهستانی
نسل
потомок , поколение , родословная
دیکشنری فارسی به روسی
نسل
нащадок , покоління , рід
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نسل
afstammeling, generatie, afstamming
دیکشنری فارسی به هلندی
نسل
Nachkomme, Generation, Abstammung
دیکشنری فارسی به آلمانی
نسل
descendiente, generación, linaje
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نسل
descendant, génération, lignée
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نسل
discendente, generazione, genealogia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نسل
वंशज , पीढ़ी , वंशावली
دیکشنری فارسی به هندی
نسل
বংশধর , প্রজন্ম , বংশ
دیکشنری فارسی به بنگالی
نسل
keturunan, generasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نسل
torun, nesil, soy
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نسل
후손 , 세대 , 혈통
دیکشنری فارسی به کره ای
نسل
kizazi, ukoo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نسل
后代 , 代 , 世系
دیکشنری فارسی به چینی
نسل
子孫 , 世代 , 血統
دیکشنری فارسی به ژاپنی
نسل
צאצא , דּוֹרוֹת , יַחֲסִין
دیکشنری فارسی به عبری
نسل
ทายาท , รุ่น , เชื้อสาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
نسل
نسلٌ , جيلٌ , نسبٌ
دیکشنری فارسی به عربی
نسل
نسل
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسلا
تصویر نسلا
از لحاظ نسل
نسلاً بعد نسل: نسلی پس از نسل، نسل بر نسل، پشت برپشت، زادبرزاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنسل
تصویر عنسل
ماچه تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
فرانسوی رفدیس، ستون گچ بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسل
تصویر منسل
تخمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
((کَ س))
لغو، فسخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
((کُ سُ))
پیش آمدگی بنا به داخل پیاده رو، تیری که یک سر آن درگیر و سر دیگر آن آزاد باشد، میزی کم عرض در کنار دیوار و چسبیده به آن که معمولاً آیینه ای بر روی آن یا دیوار مقابل آن قرار دارد، قسمتی از جلو داشبورد ماشین در فاصله بین د
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسلا بعد نسل
تصویر نسلا بعد نسل
نسلی پس از نسل، اباً عن جدٍّ، پدر بر پدر، پشت بر پشت، نسل بر نسل، زاد بر زاد، زاده بر زاده، جدّ بر جدّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسل بر نسل
تصویر نسل بر نسل
نسلی پس از نسل، اباً عن جدٍّ، پدر بر پدر، نسلاً بعد نسل، پشت بر پشت، زاده بر زاده، زاد بر زاد، جدّ بر جدّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسلا بعد نسل
تصویر نسلا بعد نسل
پشت در پشت
فرهنگ لغت هوشیار