جدول جو
جدول جو

معنی نسس - جستجوی لغت در جدول جو

نسس
(نُ سُ)
اصل های ردی و هیچکاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از معجم متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسا
تصویر نسا
(دخترانه)
زنان، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نسا
تصویر نسا
نسر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسار
لاشه، مردار، برای مثال نسا و پلیدی بدانجا برند / که مردم بر آن راه برنگذرند (زراتشت بهرام - معین - نسا)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسب
تصویر نسب
نژاد، قرابت خویشی، خویشاوندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسل
تصویر نسل
مردمی که در یک زمان واحد زندگی می کنند، مردم هم عصر مثلاً نسل بعد از انقلاب، در علم زیست شناسی مجموعه ای از جانداران که در سلسله مراتب نژادی مرحلۀ واحدی را تشکیل می دهند مثلاً نسل لاک پشت های غول پیکر در حال انقراض است، ذریه، دودمان، فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناس
تصویر ناس
صد و چهاردهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶ آیه، قل اعوذ
مردم، آدمیان
برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، نسوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسف
تصویر نسف
بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن، دانه را با غربال بیختن و پاک کردن، پراکنده ساختن باد خاک را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسخ
تصویر نسخ
نسخه ها، نوشته ها، جمع واژۀ نسخه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسق
تصویر نسق
نظم و ترتیب، روش، مجازات، کیفر
نسق کردن: کنایه از سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسو
تصویر نسو
هموار، صاف، ساده، برای مثال نسو بود از آن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)، لطیف و نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسر
تصویر نسر
محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا، نسار،
سایه بان، برای مثال دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفس
تصویر نفس
حقیقت هر چیز، جان، تن، جسد، شخص انسان، خون
نفس اماره: در فلسفه نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامی دارد
نفس لوامه: در فلسفه نفس ملامت کننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت می کند و از کردار زشت باز می دارد
نفس مطمئنه: در فلسفه قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است، وجدان آرام
نفس ناطقه: در فلسفه نفس ناطق، نفس انسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسس
تصویر عسس
پاسبان
کسی که در شب گردش می کند، شوکار، شبگرد، میر شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسک
تصویر نسک
هر یک از قسمت های بیست و یک گانۀ کتاب اوستا که به منزلۀ فصل و باب است و هر قسمت آن نام مخصوصی دارد، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)، از اطاعت با پدر زردشت پیر / خود به نسک آفرنگان گفته است (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸)
عبادت کردن، پرستش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسر
تصویر نسر
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ورکاک، دال، مردارخوٰار، کلمرغ، شیرگنجشک، لاشخور، دالمن، دژکاک
نسر طایر: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی عقاب
نسر واقع: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی چنگ (شلیاق)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحس
تصویر نحس
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بدقدم، مشوم، میشوم، سبز قدم، نافرّخ، خشک پی، منحوس، شمال، بدشگون، نامیمون، بداغر، پاسبز، نامبارک، سبز پا، سیاه دست، مرخشه، بدیمن، شنار، تخجّم، بداختر
در احکام نجوم ویژگی برخی سیارات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکس
تصویر نکس
سرنگون کردن، نگونسار کردن، برگرداندن و سرازیر کردن چیزی
سر خود را از خواری به زیر افکندن
عود کردن مرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبس
تصویر نبس
نبسه ها، فرزند فرزندها، نوه ها، فرزندزاده ها، جمع واژۀ نبسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفس
تصویر نفس
هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج می شود، دم، عمل تنفس
زمان کوتاه
نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند
نفس کشیدن: تنفس کردن، دم زدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یَ)
بوی نیکویی یافتن از کسی: تنسس منه خیراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تنسس منه خیراً، تنسمه
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسس
تصویر اسس
اساس، بنیاد، پایه، پی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عاس، این واژه رمن عاس است ولی در فارسی به گونه تک به کارمی رود از این روی آرش تک آن درپارسی آورده می شود گزیر شبگرد چوبکی از می عشق بود مستی پروانه من هیچ اندیشه ز شبگرد و عسس نیست مرا (صائب) جمع عاس شبگردان پاسبانان گزمه ها. توضیح در فارسی این کلمه به معنی مفرد استعمال می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسس
تصویر فسس
جمع فسیس، سست خردان سست اندامان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسس
تصویر لسس
شتربانان کاردان باربران کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
مردمان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآنی) نان خشک مردمان ظدمیان: ناس مردم باشد و کو مردمی ک تو سر مردم ندیدستی دمی. (مثنوی. نیک. 323: 4) توضیح ناس اسمی است که برای جمع وضع شده مثل قوم و رهط. واحدش انسان است و بر انس و جن اطلاق میشود و اغلب بر انس. و گفته اند که اصلش} اناس {است که جمع انس باشد و این جمعی است نادر که با آوردن الف و لام بر سر آن فاء (الفعل) حذف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرس
تصویر نرس
پرستار بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
پسردختردختردختردخترزاده: صفت ذات اوهمین نه بس است که رسول خدای رانبس است ک
فرهنگ لغت هوشیار
زنان، درازی زندگی، باز پس انداختن (تک، امراه بی آن که پیوندی میان تک و رمن در کار باشد) زنان فراموشکار، پی شتالنگ جمع مراه. ازغیرلفظش زنان، نسا وصبیان اسیراسباب واموال بتاراج رفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحس
تصویر نحس
بداختر، نافرجام، نامبارک، شوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجس
تصویر نجس
ناپاک، آلوده، رجس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحس
تصویر نحس
بداختر، بدشگون، گجسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسب
تصویر نسب
تبار، خویشاوندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسل
تصویر نسل
دودمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفس
تصویر نفس
دم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسک
تصویر نسک
کتاب
فرهنگ واژه فارسی سره