جدول جو
جدول جو

معنی نستر - جستجوی لغت در جدول جو

نستر
(دخترانه)
نام راهبی همزمان با انوشیروان پادشاه ساسانی
تصویری از نستر
تصویر نستر
فرهنگ نامهای ایرانی
نستر
نسترن، نام درختچه و گلی خوش بو به رنگ سرخ یا سفید، کوچک تر از گل سرخ که در هر شاخه اش چندین گل شکفته می شود، ترن، نسترون
تصویری از نستر
تصویر نستر
فرهنگ فارسی عمید
نستر
نسترن: عیسی خلال کرده ازخارهای گلبن ادریس سبحه کرده ارغنچه های نستر. (خاقانی. سج. 193)
فرهنگ لغت هوشیار
نستر
((نَ تَ))
مخفّف نسترن
تصویری از نستر
تصویر نستر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسترن
تصویر نسترن
(دخترانه)
گلی سفید و زیبا از گونه های نرگس، گلی شبیه رز به رنگهای صورتی سفید و زرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نسترن
تصویر نسترن
نام درختچه و گلی خوش بو به رنگ سرخ یا سفید، کوچک تر از گل سرخ که در هر شاخه اش چندین گل شکفته می شود، ترن، نستر، نسترون برای مثال سر نسترن را ز موی سپید / سیاهی ده از سایۀ مشک بید (نظامی۵ - ۷۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
یکی ازگونه های وحشی وخودروی گل سرخ است که پایه پیوندبرای انواع گل سرخ قرارمیگیردگلاسکانه بنکلشجره العلیق ایت مورنی کلیک (ازجوشانده ریشه این درخت درمعالجه مرض هاری استفاده میشودونیز میوه اش بعنوان قابض درتداوی بمصرف میرسد) : نسترن لولوی بیضادارداندرمرسله ارغوان لعل بدخشی دارداندرگوشوار. (فرخی. چهارمقاله. 60 دیوان فرخی. عبد. 177)، رخساروبناگوش معشوق: بصدهزارکرشمه بزلف درنگرد چوبادسنبلش ازنسترنش بردارد. (عثمان مختاری. چا. همائی. 54) یانسترن پرپر. گل رشتی. یانسترن زرد. گل زرد. یانسترن سفید. گونه ای نسترن که دارای گلهای سفیداست. یانسترن عطری. گونه ای نسترن که دارای گلهای قرمزومعطراست نسترن قرمز. یانسترن قرمز. نسترن عطری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسترن
تصویر نسترن
((نَ تَ رَ))
گلی است خوشبوی به رنگ سرخ یا سفید که درختش خاردار است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نستور
تصویر نستور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر زریر پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نستار
تصویر نستار
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام چوپان قیصر روم در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از استر
تصویر استر
قاطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بستر
تصویر بستر
رختخواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستر
تصویر دستر
داس کوچک دندانه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استر
تصویر استر
(دخترانه)
ستاره، همسر یهودی خشایارشا پادشاه هخامنشی و برادرزاده مردخای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آستر
تصویر آستر
لای زیرین جامه، لائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستر
تصویر خستر
جانور موذی مانند مار عقرب زنبور و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستر
تصویر پستر
آگهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشاننده، پنهان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشیده شده، پنهان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستر
تصویر بستر
رختخواب گسترده شده، تشک، توشک
بستر رود: جایی که رود از آن می گذرد، رودخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسار
تصویر نسار
نسر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستر
تصویر دستر
دستره، اره دستی، ارۀ کوچک، داس کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشتر
تصویر نشتر
نیشتر، ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن، نیسو، نیشو، کلک، مبضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نستک
تصویر نستک
پنبۀ زده شده که آن را باریک پیچیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استر
تصویر استر
ماده ای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی به دست می آید و در ساختن مواد منفجره و خوش بو کردن بعضی مواد به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کستر
تصویر کستر
نوعی خار که برای سوزاندن به کار می رود، خار سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستر
تصویر پستر
پوستر، آگهی، آگهی که در جایی بچسبانند، آگهی چسبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستر
تصویر آستر
مقابل رویه، پارچه ای که زیر لباس یا پارچۀ دیگر می دوزند، قسمت زیرین هر چیز که معمولاً از جنس ارزان تر است
آن طرف تر، برای مثال به مرد آیم و زآستر نگذرم / نخواهم که رنج آید از لشکرم (فردوسی - ۶/۵۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستر
تصویر گستر
گستردن، پسوند متصل به واژه به معنای گسترنده مثلاً دادگستر، سایه گستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستر
تصویر گستر
پهن کننده، افرازنده، سایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشش پوشنده پوشیده پوشیده شده پنهان گشته
فرهنگ لغت هوشیار
ترنشده خشک: بهشتم که برآب دیدی دوخم یکی زاوتهی مانده بدتابدم. دوازآب دایم سراسربدی میانه تهی خشک وناتربدی. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
دایره مویینی که در پیشانی یادر گردن اسب موجود باشد و آنرا یکی از نشانه های نیکو می شمرند ولی اگردرسینه یا زیر بغل باشد عیب دانند
فرهنگ لغت هوشیار
موضعی که درآنجاآفتاب هرگز نتابدیاکم بتابدمحلی که روبشمال قرار دارد، خانه ای که درسایه کوه ازچوب و خاشاک سازند، سایه
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی فلزی سرتیز که برای فرود کردن در گوشت بکار برند تا خون و ریم بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار