جدول جو
جدول جو

معنی نسبت - جستجوی لغت در جدول جو

نسبت
ربط دادن فعل یا صفتی به کسی، خویشی، قرابت، پیوستگی میان دو شخص یا دو چیز، همانندی بین علاقات اشیا یا کمیّات
تصویری از نسبت
تصویر نسبت
فرهنگ فارسی عمید
نسبت
(نِ بَ)
قرابت به رحم و پیوستگی به نکاح، اول نسبت نسبی است و دوم سببی. (فرهنگ نظام). خویشی. (نفایس الفنون). قرابت. خویشاوندی. انتساب. مناسبت. (ناظم الاطباء). نسبه:
آن خدیجه همتی کز نسبتش
بانوان را قدر زهرا دیده ام.
خاقانی.
نسبت فرزندی ابیات چست
بر پدر طبع بدارد درست.
نظامی.
آدمی را نسبت به هنر باید نه به پدر. (گلستان).
، نژاد. نسب. خاندان. اصل. تبار:
که را بخت و شمشیر و دینار باشد
و بالا و تن تهم و نسبت کیانی.
دقیقی.
هم گوهر تن داری و هم گوهر نسبت
مشک است در آنجا که بود آهوی تاتار.
منوچهری.
اگر نسبتم نیست یا هست حرّم
اگر نعمتم نیست یا هست رادم.
عسجدی.
ز رحمت مصور ز حکمت مقدر
به نسبت مطهر به عصمت مشهر.
ناصرخسرو.
آن را که هر شریفی نسبت بدو کنند
زیرا که از رسول خدای است نسبتش.
ناصرخسرو.
جز به سخن بنده نگردد تو را
آنکس کو با تو ز یک نسبت است.
ناصرخسرو.
نسبت از خویشتن کنم چو گهر
نه چو خاکسترم کز آتش زاد.
مسعودسعد.
نسبت دارند تا قیامت
ایشان ز بهیمه من ز انسان.
خاقانی.
خاکستر نسبت عالی دارد که آتش جوهر علوی است. (گلستان) ، ربط و تعلیق و پیوستگی چیزی به چیزی. (فرهنگ نظام). علاقه. پیوستگی. اتصال. علاقه و ارتباط به چیزی. انتساب به چیزی. تعلق. (ناظم الاطباء). ارتباط. بستگی. وابستگی. عزوه. عزیه.
- به نسبت، در مقایسه. در سنجش:
زر که بر او سکۀ مقصود نیست
آن زر و زرنیخ به نسبت یکی است.
نظامی.
با قد تو زیبا نبود سرو به نسبت
با روی تو نیکو نبود مه به اضافت.
سعدی.
- ، در اصل. در نسب:
خار و سمن هر دو به نسبت گیاست
این خسک دیده و آن توتیاست.
نظامی.
- ، نسبی. اعتباری:
پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد این را هم بدان.
مولوی.
هرکه عاشق دیدیش معشوق دان
کو به نسبت هست هم این و هم آن.
مولوی.
- هم نسبتی، پیوستگی. تعلق. ارتباط:
نبی آفتاب و صحابانش ماه
به هم نسبتی یکدگر راست راه.
فردوسی.
، شباهت. تعلق. پیوستگی:
نیستم با چرخ گردان هیچ نسبت جز بدانک
همچو خود بینم همی او را مقیم اندر سفر.
ناصرخسرو.
تو را چه نسبت بادیگران و این مثل است
که مرغزی را هرگز چه کار با رازی.
ظهیر.
مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی
چه نسبت است بگوئید قاتل و مقتول.
سعدی.
چه نسبت خاک را با عالم پاک.
؟
- نسبت خود به (سوی) کسی بردن، خود را بدان منتسب ساختن:
بخردی باید و دانش که شود مرد تمام
تو به حیلت چه بری نسبت خود سوی تمیم.
ناصرخسرو.
- نسبت گرفتن:
نسبت بدان سبب بگرفتند این گروه
کز جهل می نسب نشناسند از سبب.
ناصرخسرو.
نسبت از علم گیر خاقانی
که بقا شاخ علم را ثمر است.
خاقانی.
، کنایه از مناسبت سرود با وقت، چه هر سرود و نغمه رابا وقتی معین نسبتی است یا آنکه نسبت به معنی پردۀ سرود باشد چرا که هر پرده صورت می گیرد از نسبت و ترکیب آوازهای پست و بلند. (غیاث اللغات از شرح سیف اﷲ احمدآبادی و خان آرزو) ، در اصطلاح علم فتوت از علوم تصوف، نسبت انتهای جوانمردی است با کبیر خویش و اجداد و چون نسبت ولادت با قبایل و عشایر خویش. (از نفایس الفنون) ، (اصطلاح بیان) کسی را به کسی واخواندن. (آنندراج از بهار عجم). رجوع به نسبه شود
لغت نامه دهخدا
نسبت
خویشی، خویشاوندی، انتساب، مناسبت، قرابت به رحم و پیوستگی به نکاح
تصویری از نسبت
تصویر نسبت
فرهنگ لغت هوشیار
نسبت
((نِ بَ))
خویشی، قرابت، پیوستگی و ارتباط دو شخص یا دو چیز
تصویری از نسبت
تصویر نسبت
فرهنگ فارسی معین
نسبت
بازخوانی، بسته، خویشاوندی، هارفت، بستگی، در برابر
تصویری از نسبت
تصویر نسبت
فرهنگ واژه فارسی سره
نسبت
انتساب، خویشاوندی، خویشی، قرابت، تناسب، رابطه، اتصال، ارتباط، پیوستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نسبت
نسبت دادن، نسبت به
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
تا اندازه ای، کمابیش، به سنجش، تااندازه ای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
Predicative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
Relatively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
prédicatif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
relativement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
relativamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
predicativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
predikat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
वर्णात्मक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
तुलनात्मक रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
বিধানক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
আপেক্ষিকভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
prädikativ
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
relatif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
relativ
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
относительно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
relatief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
predicaat
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
відносно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
предикативний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
предикативный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
względnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
predykatywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
relativamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
predicativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نسبتا
تصویر نسبتا
relativamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
predicativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نسبتی
تصویر نسبتی
yüklemle ilgili
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی