شاعره ای است از اهالی نسای خراسان. مؤلف مرآهالخیال نام او را سیدبیگم نوشته آرد: از اولاد سادات خراسانی است و تولدش در محروسۀ نسارود واقع شده ازاین جهت نسائی تخلص می کرد و شعرای عصر بر بلندی فکرش اقرار داشتند. در تذکرۀ صبح گلشن و قاموس الاعلام تنها تخلص او نوشته شده است و نامش مذکور نیست. و در فرهنگ سخنوران نام او فخرالنساء آمده است. از زندگی او و زمان او اطلاعی در دست نیست. این بیت او راست: عاشقی با قامت ابروکمندی کرده ایم با همه پستی تمنای بلندی کرده ایم. مه جمال تو و آفتاب هر دو یکی است خط عذار تو و مشک ناب هر دو یکی است. (از قاموس الاعلام ج 6). رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 516 ومرآهالخیال ص 338 و قاموس الاعلام ج 6 و فرهنگ سخنوران ص 600 شود
شاعره ای است از اهالی نسای خراسان. مؤلف مرآهالخیال نام او را سیدبیگم نوشته آرد: از اولاد سادات خراسانی است و تولدش در محروسۀ نسارود واقع شده ازاین جهت نسائی تخلص می کرد و شعرای عصر بر بلندی فکرش اقرار داشتند. در تذکرۀ صبح گلشن و قاموس الاعلام تنها تخلص او نوشته شده است و نامش مذکور نیست. و در فرهنگ سخنوران نام او فخرالنساء آمده است. از زندگی او و زمان او اطلاعی در دست نیست. این بیت او راست: عاشقی با قامت ابروکمندی کرده ایم با همه پستی تمنای بلندی کرده ایم. مه جمال تو و آفتاب هر دو یکی است خط عذار تو و مشک ناب هر دو یکی است. (از قاموس الاعلام ج 6). رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 516 ومرآهالخیال ص 338 و قاموس الاعلام ج 6 و فرهنگ سخنوران ص 600 شود
حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنائی شاعر عالیمقدار و عارف بلندمقام قرن ششم هجری و از استادان مسلم شعر فارسی است. نام او را عوفی مجدالدین آدم السنایی و حاجی خلیفه محمد بن آدم نوشته اند و تاریخ گزیده نیز محمد ضبط شده است، لیکن جامی و هدایت نام او را بهمان نحوکه آورده ایم ذکر کرده اند و اشارات خود او نیز نظماًو نثراً بر همین منوال است، چنانکه درمقدمۀ منثور دیوان خود گفته و در حدیقهالحقیقه چنین آورده است: هرکه او گشته طالب مجد است شفی او راز لفظ بوالمجد است شعرا را بلفظ مقصودم زین قبل نام گشت مجدودم زآنکه جد را بتن شدم بنیت کرد مجدود ماضیم کنیت و از معاصران او نیز محمد بن علی الرقا در دیباچۀ حدیقهالحقیقه نام وی را ’ابوالمجدمجدودبن آدم السنائی’ آورد و این اشاره مسلم میداردکه مجدالدین و محمد غلط و تحریفی است. در دیوان سنایی ابیاتی دیده میشود که در آن اشاره بنام دیگری برای شاعر است یعنی در آنها گوینده خود را ’حسن’ خوانده است مانند این بیت: حسن اندر حسن اندر حسنم تو حسن خلق و حسن بنده حسن بهمین مناسبت بعضی از محققان معتقد شده اند که نام او اصلاً حسن بوده است و بعدها ’مجدود’ نامیده شده است. ولادت او باید در اواسط یا اوایل نیمه دوم قرن پنجم در غزنین اتفاق افتاده باشد و بعد از رشد و بلوغ و مهارت در این فن بعادت زمان روی بدربار سلاطین نهاد و بدستگاه غزنویان راه جست و با رجال و معاریف آن حکومت آشنائی حاصل کرد. بهر حال سنایی در آغاز بمداحی اشتغال داشت، ولی نصیبی از اشعار استادانه خود نمیگرفت تا آنکه یکباره واله و شیدا شد و دست از جهان و جهانیان بشست: حسب حال آنکه دیو آز مرا داشت یکچند در نیاز مرا شاه خرسندیم جمال نمود جمع منع و طمع محال نمود. سنائی چند سال از دورۀ جوانی خود را در شهرهای بلخ و سرخس و هرات و نیشابور گذرانید و گویا در همان ایام که در بلخ بود راه کعبه پیش گرفت. قصیده ای به مطلع ذیل در اشتیاق کعبه سروده: گاه آن آمد که با مردان سوی میدان شویم یک ره از ایوان برون آئیم و در کیوان رویم. بعد از بازگشت از سفر مکه شاعر مدتی در بلخ بسر برد و از آنجا بسرخس و مرو و نیشابور رفت و هر جا چندی در سایۀ تعهد و نیکو داشت بزرگان علم و رؤسای محل بسر برد تا در حدود سال 518 هجری قمری بغزنین بازگشت. یادگارهای پرارزش این سفر دراز مقداری از قصاید و اشعار سنایی است که در خراسان سروده و کارنامۀ بلخ که در شهر بلخ ساخته است. بعد از بازگشت به غزنین سنائی خانه نداشت و چنانکه میگوید یکی از بزرگان غزنین خواجه عمید احمد بن مسعود خانه ای به وی بخشید. از این پس تا پایان حیات خود در غزنین بگوشه گیری و عزلت گذرانید. و در همین ایام است که به نظم و اتمام مثنوی مشهور به حدیقهالحقیقه توفیق یافت. در وفات او اختلاف کرده اند و سال وفات وی بقول تقی الدین کاشی 545 هجری قمری است. مقبرۀ سنائی در غزنین زیارتگاه خاص و عام است. غیر از دیوان مذکور چند مثنوی از سنایی باقی مانده که به اختصار نام میبریم: 1- حدیقهالحقیقه و شریعهالطریقه، که آنرا الهی نامه نیز نامند و آن مهمترین مثنوی سنایی است. 2- سیر العباد الی المعاد، مثنوی است بر وزن حدیقهالحقیقه که سنایی آنرا در سرخس سروده است. 3- طریق التحقیق، مثنوی است بر وزن حدیقه و بر آن اسلوب که در سال 528 هجری قمری یعنی سه سال بعد از اتمام حدیقه بپایان رسانید. 4- کارنامۀ بلخ، مثنوی است بر وزن حدیقه در پانصد بیت که ظاهراً نخستین نظم مثنوی سنایی است و آنرا ’مطایبه نامه’ هم میگویند. مثنویهای دیگر به نام عشقنامه و عقل نامه و تجربهالعلم از وی در دست است. رجوع به تاریخ ادبیات تألیف صفا صص 552- 586، مجمعالفصحاء ج 1 ص 254، ریاض العارفین ص 196، مجالس النفائس ص 318، 332، 339، نفحات الانس ص 389، لباب الالباب ج 2 ص 117، 252، 257 و تاریخ ادبیات ادوارد براون (از سعدی تا جامی) ترجمه علی اصغر حکمت شود
حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنائی شاعر عالیمقدار و عارف بلندمقام قرن ششم هجری و از استادان مسلم شعر فارسی است. نام او را عوفی مجدالدین آدم السنایی و حاجی خلیفه محمد بن آدم نوشته اند و تاریخ گزیده نیز محمد ضبط شده است، لیکن جامی و هدایت نام او را بهمان نحوکه آورده ایم ذکر کرده اند و اشارات خود او نیز نظماًو نثراً بر همین منوال است، چنانکه درمقدمۀ منثور دیوان خود گفته و در حدیقهالحقیقه چنین آورده است: هرکه او گشته طالب مجد است شفی او راز لفظ بوالمجد است شعرا را بلفظ مقصودم زین قبل نام گشت مجدودم زآنکه جد را بتن شدم بُنیت کرد مجدود ماضیم کُنیت و از معاصران او نیز محمد بن علی الرقا در دیباچۀ حدیقهالحقیقه نام وی را ’ابوالمجدمجدودبن آدم السنائی’ آورد و این اشاره مسلم میداردکه مجدالدین و محمد غلط و تحریفی است. در دیوان سنایی ابیاتی دیده میشود که در آن اشاره بنام دیگری برای شاعر است یعنی در آنها گوینده خود را ’حسن’ خوانده است مانند این بیت: حسن اندر حسن اندر حسنم تو حسن خلق و حسن بنده حسن بهمین مناسبت بعضی از محققان معتقد شده اند که نام او اصلاً حسن بوده است و بعدها ’مجدود’ نامیده شده است. ولادت او باید در اواسط یا اوایل نیمه دوم قرن پنجم در غزنین اتفاق افتاده باشد و بعد از رشد و بلوغ و مهارت در این فن بعادت زمان روی بدربار سلاطین نهاد و بدستگاه غزنویان راه جست و با رجال و معاریف آن حکومت آشنائی حاصل کرد. بهر حال سنایی در آغاز بمداحی اشتغال داشت، ولی نصیبی از اشعار استادانه خود نمیگرفت تا آنکه یکباره واله و شیدا شد و دست از جهان و جهانیان بشست: حسب حال آنکه دیو آز مرا داشت یکچند در نیاز مرا شاه خرسندیم جمال نمود جمع منع و طمع محال نمود. سنائی چند سال از دورۀ جوانی خود را در شهرهای بلخ و سرخس و هرات و نیشابور گذرانید و گویا در همان ایام که در بلخ بود راه کعبه پیش گرفت. قصیده ای به مطلع ذیل در اشتیاق کعبه سروده: گاه آن آمد که با مردان سوی میدان شویم یک ره از ایوان برون آئیم و در کیوان رویم. بعد از بازگشت از سفر مکه شاعر مدتی در بلخ بسر برد و از آنجا بسرخس و مرو و نیشابور رفت و هر جا چندی در سایۀ تعهد و نیکو داشت بزرگان علم و رؤسای محل بسر برد تا در حدود سال 518 هجری قمری بغزنین بازگشت. یادگارهای پرارزش این سفر دراز مقداری از قصاید و اشعار سنایی است که در خراسان سروده و کارنامۀ بلخ که در شهر بلخ ساخته است. بعد از بازگشت به غزنین سنائی خانه نداشت و چنانکه میگوید یکی از بزرگان غزنین خواجه عمید احمد بن مسعود خانه ای به وی بخشید. از این پس تا پایان حیات خود در غزنین بگوشه گیری و عزلت گذرانید. و در همین ایام است که به نظم و اتمام مثنوی مشهور به حدیقهالحقیقه توفیق یافت. در وفات او اختلاف کرده اند و سال وفات وی بقول تقی الدین کاشی 545 هجری قمری است. مقبرۀ سنائی در غزنین زیارتگاه خاص و عام است. غیر از دیوان مذکور چند مثنوی از سنایی باقی مانده که به اختصار نام میبریم: 1- حدیقهالحقیقه و شریعهالطریقه، که آنرا الهی نامه نیز نامند و آن مهمترین مثنوی سنایی است. 2- سیَر العِباد الی المعاد، مثنوی است بر وزن حدیقهالحقیقه که سنایی آنرا در سرخس سروده است. 3- طریق التحقیق، مثنوی است بر وزن حدیقه و بر آن اسلوب که در سال 528 هجری قمری یعنی سه سال بعد از اتمام حدیقه بپایان رسانید. 4- کارنامۀ بلخ، مثنوی است بر وزن حدیقه در پانصد بیت که ظاهراً نخستین نظم مثنوی سنایی است و آنرا ’مطایبه نامه’ هم میگویند. مثنویهای دیگر به نام عشقنامه و عقل نامه و تجربهالعلم از وی در دست است. رجوع به تاریخ ادبیات تألیف صفا صص 552- 586، مجمعالفصحاء ج 1 ص 254، ریاض العارفین ص 196، مجالس النفائس ص 318، 332، 339، نفحات الانس ص 389، لباب الالباب ج 2 ص 117، 252، 257 و تاریخ ادبیات ادوارد براون (از سعدی تا جامی) ترجمه علی اصغر حکمت شود
شاعر مروزی، کنیۀ اوبنا بر نقل نظامی عروضی ابوالحسن و بنابر نقل آذر وهدایت ابواسحاق و لقبش مجدالدین است. مولدش مرو بوده است و خود وی باین امر اشارت دارد. در اواخر عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی میزیسته است و عوفی وی را در شمار شعراء آل سبکتکین نام برده است. در آغاز کار شاعری مداح بود و از مدایحش قطعاتی در تذکره ها موجوداست، ولی در اواخر عمر پشیمان شد و در جایی گوید: به مدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جزمخلوق نستودم. و از اینجا می توان گفت مواعظ کسائی مربوط به همین دوره از زندگانی اوست. از ممدوحان کسائی یکی عبیدالله بن احمد بن حسین عتبی است که در 365 ه. ق. به وزارت نوح بن منصور رسید و دیگر سلطان محمود غزنوی است. کسائی به مذهب تشیع معتقد بوده است. وی از استادان مسلم شعر عصر خویش بود و در ابداع مضامین و بیان معانی و توصیفات و ایراد تشبیهات مهارت و قدرت بسیار داشت و علاوه بر توصیفات و مدایح، مواعظ و حکمت راهم در شعر فارسی به کمال رساند و مقدمات ظهور شاعرانی چون ناصرخسرو را فراهم ساخت. ولادت کسائی به سال 341 ه. ق. بوده است اما وفات او بدرستی معلوم نیست. آنچه مسلم است تا سال 391هجری زنده بوده است و پنجاه سال داشته و این معنی از اشعار وی آشکار می شود. ناصرخسرو به اشعار کسایی نظر داشته است و حال آنکه این شاعر خودپسندی خاص دارد و آسان با کسی در نمی آمیزد و از اینجا پیداست که کسائی را ارجی و مقامی والا بوده است. در اشعار ناصرخسرو چنین می یابیم: که دیبای رومی است اشعار من اگرشعر فاضل کسائی کساست. ناصرخسرو. گر بخواب اندر کسائی دیدی این دیبای من سوده کردی شرم و خجلت مر کسائی را کسا. ناصرخسرو. دیبۀ رومیست سخنهای او گر سخن شهره کسائی کساست. ناصرخسرو. گر سخنهای کسائی شده پیرندو ضعیف سخن حجت باقوت و تازه و برناست. ناصرخسرو. سوزنی نیز در اشاره به سخنان جاودانۀ کسائی می گوید: کرد عتبی باکسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام. سوزنی. و نیز گوید: باش ممدوح بسی شاعر که ممدوحان بسی زنده نامند از دقیقی و کسائی و شهید. بیتی چند از سخنان آبدار این شاعر به نقل از مجلد دوم گنج بازیافته گرد آوردۀ دکتر دبیرسیاقی اینجا نقل می شود: به سیصدوچهل و یک رسید نوبت سال چهارشنبه و سه روز باقی از شوال بیامدم بجهان تا چه گویم و چه کنم سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر که برده گشتۀ فرزندم و اسیر عیال بکف چه دارم از این پنجه شمرده تمام شمار نامۀ با صد هزار گونه و بال من این شمار به آخرچگونه فصل کنم که ابتداش دروغ است و انتهاش خجال درم خریدۀ آزم ستم رسیدۀ حرص نشانۀ حدثانم شکار ذل سؤال دریغ فر جوانی دریغ عمر لطیف دریغ صورت نیکو دریغ حسن و جمال کجا شد آن همه خوبی کجا شد آن همه عشق کجا شد آن همه نیرو کجا شد آن همه حال سرم بگونۀ شیر است و دل بگونۀ قیر رخم بگونۀ نیل است و تن بگونۀ نال نهیب مرگ بلرزاندم همی شب و روز چو کودکان بد آموز را نهیب دوال گذاشتیم و گذشتیم وبودنی همه بود شدیم و شد سخن ما فسانۀ اطفال ایا کسائی پنجاه بر تو پنجه گذارد بکندبال ترا زخم پنجه و چنگال توگر بمال و امل بیش از این نداری میل جدا شو از امل و گوش وقت خویش بمال. # گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت مردم کریم تر شوداندر نعیم گل ای گل فروش گل چه فروشی برای سیم ؟ وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل ؟ # دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه. # ای ز عکس رخ تو آینه ماه شاه حسنی و عاشقانت سپاه هرکجا بنگری دمد نرگس هرکجا بگذری برآید ماه روی و موی تو نامۀ خوبیست چه بود نامه جز سپید و سیاه ؟ به لب و چشم راحتی وبلا به رخ و زلف توبه ای و گناه دست ظالم زسیم کوته به ای به رخ سیم زلف کن کوتاه. # مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار آن کیست بدین حال و که بوده ست و که باشد جز شیر خداوند جهان حیدر کرار این دین هدی را به مثل دایره ای دان پیغمبر ما مرکز وحیدر خط پرگار علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار. # از خضاب من و از موی سیه کردن من گر همی رنج خوری بیش خور و رنج مبر غرضم زین نه جوانیست بترسم که ز من خرد پیران جویند و نیابند اثر. # به جام اندر تو پنداری روان است ولیکن گر روان دارد روانی به ماهی ماند آبستن به مریخ بزاید چون به پیش لب رسانی. رجوع به تاریخ ادبیات در ایران از دکتر صفا ج 1 و لباب الالباب عوفی و چهارمقالۀ نظامی عروضی ومجمع الفصحاء ج 1 و سخن و سخنوران فروزانفر شود
شاعر مروزی، کنیۀ اوبنا بر نقل نظامی عروضی ابوالحسن و بنابر نقل آذر وهدایت ابواسحاق و لقبش مجدالدین است. مولدش مرو بوده است و خود وی باین امر اشارت دارد. در اواخر عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی میزیسته است و عوفی وی را در شمار شعراء آل سبکتکین نام برده است. در آغاز کار شاعری مداح بود و از مدایحش قطعاتی در تذکره ها موجوداست، ولی در اواخر عمر پشیمان شد و در جایی گوید: به مدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جزمخلوق نستودم. و از اینجا می توان گفت مواعظ کسائی مربوط به همین دوره از زندگانی اوست. از ممدوحان کسائی یکی عبیدالله بن احمد بن حسین عتبی است که در 365 هَ. ق. به وزارت نوح بن منصور رسید و دیگر سلطان محمود غزنوی است. کسائی به مذهب تشیع معتقد بوده است. وی از استادان مسلم شعر عصر خویش بود و در ابداع مضامین و بیان معانی و توصیفات و ایراد تشبیهات مهارت و قدرت بسیار داشت و علاوه بر توصیفات و مدایح، مواعظ و حکمت راهم در شعر فارسی به کمال رساند و مقدمات ظهور شاعرانی چون ناصرخسرو را فراهم ساخت. ولادت کسائی به سال 341 هَ. ق. بوده است اما وفات او بدرستی معلوم نیست. آنچه مسلم است تا سال 391هجری زنده بوده است و پنجاه سال داشته و این معنی از اشعار وی آشکار می شود. ناصرخسرو به اشعار کسایی نظر داشته است و حال آنکه این شاعر خودپسندی خاص دارد و آسان با کسی در نمی آمیزد و از اینجا پیداست که کسائی را ارجی و مقامی والا بوده است. در اشعار ناصرخسرو چنین می یابیم: که دیبای رومی است اشعار من اگرشعر فاضل کسائی کساست. ناصرخسرو. گر بخواب اندر کسائی دیدی این دیبای من سوده کردی شرم و خجلت مر کسائی را کسا. ناصرخسرو. دیبۀ رومیست سخنهای او گر سخن شهره کسائی کساست. ناصرخسرو. گر سخنهای کسائی شده پیرندو ضعیف سخن حجت باقوت و تازه و برناست. ناصرخسرو. سوزنی نیز در اشاره به سخنان جاودانۀ کسائی می گوید: کرد عتبی باکسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام. سوزنی. و نیز گوید: باش ممدوح بسی شاعر که ممدوحان بسی زنده نامند از دقیقی و کسائی و شهید. بیتی چند از سخنان آبدار این شاعر به نقل از مجلد دوم گنج بازیافته گرد آوردۀ دکتر دبیرسیاقی اینجا نقل می شود: به سیصدوچهل و یک رسید نوبت سال چهارشنبه و سه روز باقی از شوال بیامدم بجهان تا چه گویم و چه کنم سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر که برده گشتۀ فرزندم و اسیر عیال بکف چه دارم از این پنجه شمرده تمام شمار نامۀ با صد هزار گونه و بال من این شمار به آخرچگونه فصل کنم که ابتداش دروغ است و انتهاش خجال درم خریدۀ آزم ستم رسیدۀ حرص نشانۀ حدثانم شکار ذل سؤال دریغ فر جوانی دریغ عمر لطیف دریغ صورت نیکو دریغ حسن و جمال کجا شد آن همه خوبی کجا شد آن همه عشق کجا شد آن همه نیرو کجا شد آن همه حال سرم بگونۀ شیر است و دل بگونۀ قیر رخم بگونۀ نیل است و تن بگونۀ نال نهیب مرگ بلرزاندم همی شب و روز چو کودکان بد آموز را نهیب دوال گذاشتیم و گذشتیم وبودنی همه بود شدیم و شد سخن ما فسانۀ اطفال ایا کسائی پنجاه بر تو پنجه گذارد بکندبال ترا زخم پنجه و چنگال توگر بمال و امل بیش از این نداری میل جدا شو از امل و گوش وقت خویش بمال. # گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت مردم کریم تر شوداندر نعیم گل ای گل فروش گل چه فروشی برای سیم ؟ وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل ؟ # دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه. # ای ز عکس رخ تو آینه ماه شاه حسنی و عاشقانت سپاه هرکجا بنگری دمد نرگس هرکجا بگذری برآید ماه روی و موی تو نامۀ خوبیست چه بود نامه جز سپید و سیاه ؟ به لب و چشم راحتی وبلا به رخ و زلف توبه ای و گناه دست ظالم زسیم کوته به ای به رخ سیم زلف کن کوتاه. # مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار آن کیست بدین حال و که بوده ست و که باشد جز شیر خداوند جهان حیدر کرار این دین هدی را به مثل دایره ای دان پیغمبر ما مرکز وحیدر خط پرگار علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار. # از خضاب من و از موی سیه کردن من گر همی رنج خوری بیش خور و رنج مبر غرضم زین نه جوانیست بترسم که ز من خرد پیران جویند و نیابند اثر. # به جام اندر تو پنداری روان است ولیکن گر روان دارد روانی به ماهی ماند آبستن به مریخ بزاید چون به پیش لب رسانی. رجوع به تاریخ ادبیات در ایران از دکتر صفا ج 1 و لباب الالباب عوفی و چهارمقالۀ نظامی عروضی ومجمع الفصحاء ج 1 و سخن و سخنوران فروزانفر شود