جدول جو
جدول جو

معنی نسائم - جستجوی لغت در جدول جو

نسائم
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نسیم. رجوع به نسیم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ ءِ)
جمع واژۀ نسیکه. رجوع به نسیکه شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
خفته. خوابیده. (آنندراج). خسپنده. (شمس اللغات) (ناظم الاطباء). مضطجع. (المنجد). مقابل یقظ به معنی بیدار. (از غیاث اللغات). به خواب رفته. آرامیده. خسبیده. خسبنده. خواب کننده. نعت است از نوم:
همچنین دنیا که حلم نائم است
خفته پندارد که این خود قائم است.
مولوی.
ج، نیام، نوّم، نیّم، نیّم، نوّام، نیّام، نوم، نائمین.
- لیل نائم، شب آرمیده. (منتهی الارب). ینام فیه. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
یکدیگر را بوئیدن و نزدیک شدن و رسیدن به چیزی. مناسمه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نسیم. رجوع به نسیم شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
چرنده. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، سوائم، حیوانی که از علف بیابان می چرد در بیشتر سال. (تعریفات جرجانی). در اصطلاح فقها این لفظ اطلاق شود بر چارپایان که بچرا روند بر حسب عادت. مانند: شتر، گاو، گوسپند و اسب. عرب گوید: سامت الماشیه، ای رعت فهی سائمه. پس درباره خر و استر این لفظ را نتوان اطلاق کرد. زیرا چرنده نیستند بر حسب عادت و در شرع چریدن را در بیشتر از مدت سال معتبر دانسته اند و لذا فسرت بالمکتفیه بالرعی فی اکثر الحول. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ)
نسائم. جمع واژۀ نسیم. بادهای نرم. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نسیجه. رجوع به نسیجه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نسیسه. رجوع به نسیسه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
شاعره ای است از اهالی نسای خراسان. مؤلف مرآهالخیال نام او را سیدبیگم نوشته آرد: از اولاد سادات خراسانی است و تولدش در محروسۀ نسارود واقع شده ازاین جهت نسائی تخلص می کرد و شعرای عصر بر بلندی فکرش اقرار داشتند. در تذکرۀ صبح گلشن و قاموس الاعلام تنها تخلص او نوشته شده است و نامش مذکور نیست. و در فرهنگ سخنوران نام او فخرالنساء آمده است. از زندگی او و زمان او اطلاعی در دست نیست. این بیت او راست:
عاشقی با قامت ابروکمندی کرده ایم
با همه پستی تمنای بلندی کرده ایم.
مه جمال تو و آفتاب هر دو یکی است
خط عذار تو و مشک ناب هر دو یکی است.
(از قاموس الاعلام ج 6).
رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 516 ومرآهالخیال ص 338 و قاموس الاعلام ج 6 و فرهنگ سخنوران ص 600 شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
منسوب است به نسا. رجوع به نسا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
گروه ها و حلقه های ریسمان. قسمتهایی از ریسمان که محکم کنند و بندند. شکائک الحبل. (از متن اللغه). و خلله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نمیمه. رجوع به نمیمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نسائی
تصویر نسائی
سیاتیک. یانسائی بزرگ. سیاتیک. یانسائی کوچک. سیاتیک کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
چرنده، چراننده، خود چرا خود چر چرنده جمع سوائم (سوایم)، توضیح چارپایانی که بچرا روند بر حسب عادت مانند: شتر اسب گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائم
تصویر نائم
خفته، خوابیده، آرامیده، خسبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسام
تصویر نسام
جمع نسیم، نرمباد ها بزانه ها روان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمائم
تصویر نمائم
جمع نمیمه، سخن چینی ها جمع نمیمه
فرهنگ لغت هوشیار
نعایم در فارسی، جمع نعامه، شتر مرغان جمع نعامه شترمرغان: هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نعایم آتشین آهن خورم. (خاقانی. سج. 250)، بجای نعم (جمع نعمت) بکار رفته و از لحاظ صرفی غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
رمن بندی نادرست فارسی گویان از نسیم تازی نرمباد ها بزانه ها جمع نسیم. توضیح درعربی جمع نسیم} نسام {است پس استعمال نسایم مخصوص فارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسائج
تصویر نسائج
نسایج در فارسی، جمع نسیجه، : بافته ها
فرهنگ لغت هوشیار
مکانی که آفتاب گیر نباشد
فرهنگ گویش مازندرانی