زنان. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99). جمع واژۀ امراءه است به خلاف قیاس که از مادۀ مفرد خود نیست. (غیاث اللغات از صراح) (از منتهی الارب)
زنان. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99). جَمعِ واژۀ امراءه است به خلاف قیاس که از مادۀ مفرد خود نیست. (غیاث اللغات از صراح) (از منتهی الارب)
النساء، نام چهارمین سوره از قرآن مجید، پس از آل عمران و پیش از مائده، مدنیه است و یکصد و هفتادوشش آیت است و چنین آغاز شود: یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده
النساء، نام چهارمین سوره از قرآن مجید، پس از آل عمران و پیش از مائده، مدنیه است و یکصد و هفتادوشش آیت است و چنین آغاز شود: یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده
دهی است از دهستان لورا و شهرستان ک بخش کرج شهرستان تهران، در 64هزارگزی شمال شرقی کرج واقع است و 684 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و میوه و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و کارگری است. معدن زغال سنگ در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان لورا و شهرستان ک بخش کرج شهرستان تهران، در 64هزارگزی شمال شرقی کرج واقع است و 684 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و میوه و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و کارگری است. معدن زغال سنگ در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نسر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا
نَسَر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نَسا
فراموش گردانیدن چیزی مر کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بفراموشی واداشتن کسی را در مورد چیزی. (از اقرب الموارد). فراموش گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). فراموشانیدن. تناسی. (یادداشت مؤلف) : و ما انسانیه الا الشیطان. (قرآن از منتهی الارب و آنندراج وناظم الاطباء).
فراموش گردانیدن چیزی مر کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بفراموشی واداشتن کسی را در مورد چیزی. (از اقرب الموارد). فراموش گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). فراموشانیدن. تناسی. (یادداشت مؤلف) : و ما انسانیه الا الشیطان. (قرآن از منتهی الارب و آنندراج وناظم الاطباء).
مؤنث اخنس. زنی که بینی وی سپس رفته باشد و سر بینی آن اندکی بلند باشد. ج، خنس، ماده گاو وحشی (این کلمه صفت است برای ماده گاو وحشی). (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خنس
مؤنث اخنس. زنی که بینی وی سپس رفته باشد و سر بینی آن اندکی بلند باشد. ج، خُنس، ماده گاو وحشی (این کلمه صفت است برای ماده گاو وحشی). (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خُنس
دختر عمرو بن الشرید است و نسب او به مضر می رسد. از شاعران مخضرم است، یعنی عصر جاهلیت و اسلام را درک کرد. عالمان شعر متفق اند که زنی چون او در شعر نیامده است و اکثر اشعار او در رثاء برادر وی صخر است که در واقعۀ یوم الکلاب، از ایام عرب، کشته شد. خنساء با قوم خود، یعنی بنی سلیم خدمت پیغمبر رسید و اسلام آورد. دیوان او و ملخص آن شرح و بچاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات). ابن الندیم گوید: او قلیل الشعر بود و ابوسعید سکزی و ابن السکیت و ابن الاعرابی دیوان او را گرد کرده اند. (از الفهرست ابن الندیم). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 300 شود
دختر عمرو بن الشرید است و نسب او به مضر می رسد. از شاعران مخضرم است، یعنی عصر جاهلیت و اسلام را درک کرد. عالمان شعر متفق اند که زنی چون او در شعر نیامده است و اکثر اشعار او در رثاء برادر وی صخر است که در واقعۀ یوم الکلاب، از ایام عرب، کشته شد. خنساء با قوم خود، یعنی بنی سلیم خدمت پیغمبر رسید و اسلام آورد. دیوان او و ملخص آن شرح و بچاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات). ابن الندیم گوید: او قلیل الشعر بود و ابوسعید سکزی و ابن السکیت و ابن الاعرابی دیوان او را گرد کرده اند. (از الفهرست ابن الندیم). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 300 شود
نما در فارسی افزونی، بالیدگی گوالش، فربهی، گران شدن نرخ، پر رنگ شدن افزون شدن زیادشدن، بالیدن رشد کردن، افزونی، بالش رشد بالیدگی نمو. یا نشو و نما. نشو: و نشو و نماء درمیان اعراب اتفاق افتاد. توضیح نماء (بمعنی نمو) که اغلب بضم نون خوانده میشود بفتح نون است)
نما در فارسی افزونی، بالیدگی گوالش، فربهی، گران شدن نرخ، پر رنگ شدن افزون شدن زیادشدن، بالیدن رشد کردن، افزونی، بالش رشد بالیدگی نمو. یا نشو و نما. نشو: و نشو و نماء درمیان اعراب اتفاق افتاد. توضیح نماء (بمعنی نمو) که اغلب بضم نون خوانده میشود بفتح نون است)
آواز کردن ظواز دادن، آواز، بانگ، فریاد، یکی از حالات اسم است وآن عبارتست ازاینکه اسم منادی واقع شود وعلامت نداالفی است که باخراسم افزایند وآن اسم رامنادی نامند، دلاخ معاش چنان کن که گربلغزدپای فرشته ات بدودست دعانگهدارد. (حافظ. 83) گاهی درموقع ندابجای الف درآخرکلمه پیش ازمنادی کلمات ایاای درآورندمانند، ای خردمندای پسر، ای پادشه خوبان، دادازغم تنهایی دل بی توبجان آمدوقت است که بازآیی. (حافظ. 351) توضیح هرگاه کلمه ای مختوم بالف یاواو باشد پیش ازالف نداحرف (ی) درآورند مانند، خدایا، طلب متکلم است توجه مخاطب (منادی) راوادوات آن درفارسی} الف {در آخرو} ای} {ایا} {یا {دراول اسم است، ندا در فارسی آواز دادن، آواز بانگ
آواز کردن ظواز دادن، آواز، بانگ، فریاد، یکی از حالات اسم است وآن عبارتست ازاینکه اسم منادی واقع شود وعلامت نداالفی است که باخراسم افزایند وآن اسم رامنادی نامند، دلاخ معاش چنان کن که گربلغزدپای فرشته ات بدودست دعانگهدارد. (حافظ. 83) گاهی درموقع ندابجای الف درآخرکلمه پیش ازمنادی کلمات ایاای درآورندمانند، ای خردمندای پسر، ای پادشه خوبان، دادازغم تنهایی دل بی توبجان آمدوقت است که بازآیی. (حافظ. 351) توضیح هرگاه کلمه ای مختوم بالف یاواو باشد پیش ازالف نداحرف (ی) درآورند مانند، خدایا، طلب متکلم است توجه مخاطب (منادی) راوادوات آن درفارسی} الف {در آخرو} ای} {ایا} {یا {دراول اسم است، ندا در فارسی آواز دادن، آواز بانگ