خواجه نزهت، نورالله کشمیری. از پارسی گویان هند و از شاگردان میرزا عبدالغنی کشمیری است. به سال 1140 هجری قمری درگذشت. او راست: دویدم تا به تحصیل کمال از دوربینی ها چو پروین صاحب خرمن شدم از خوشه چینی ها. (از صبح گلشن ص 416). و رجوع به فرهنگ سخنوران ص 600 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4574 شود میرزا نزهت، نعیم دامغانی. این بیت را مؤلف تذکرۀ روز روشن به نام او ثبت کرده است: صباجائی که بردارد نقاب از روی زیبایش پر پروانه دست شمع گردد در تماشایش. رجوع به تذکرۀ روز روشن ص 815 شود
خواجه نزهت، نورالله کشمیری. از پارسی گویان هند و از شاگردان میرزا عبدالغنی کشمیری است. به سال 1140 هجری قمری درگذشت. او راست: دویدم تا به تحصیل کمال از دوربینی ها چو پروین صاحب خرمن شدم از خوشه چینی ها. (از صبح گلشن ص 416). و رجوع به فرهنگ سخنوران ص 600 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4574 شود میرزا نزهت، نعیم دامغانی. این بیت را مؤلف تذکرۀ روز روشن به نام او ثبت کرده است: صباجائی که بردارد نقاب از روی زیبایش پر پروانه دست شمع گردد در تماشایش. رجوع به تذکرۀ روز روشن ص 815 شود
نزه. (منتهی الارب). ارض نزهه، نزیهه. (اقرب الموارد). زمین دور از کشت زار و از کثافات و مگسان اطراف شهر و دهات و از آب خیز دریا و از فساد هوا. زمین صاحب نزهه. (ناظم الاطباء). رجوع به نزه شود
نَزِه. (منتهی الارب). ارض نزهه، نزیهه. (اقرب الموارد). زمین دور از کشت زار و از کثافات و مگسان اطراف شهر و دهات و از آب خیز دریا و از فساد هوا. زمین صاحب نُزْهه. (ناظم الاطباء). رجوع به نزه شود
پاک از عیب. (غیاث اللغات). نزیه. (اقرب الموارد). پاکیزه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پاک. (ناظم الاطباء) : حق همی گوید که آری ای نزه لیک بشنو صبر آور صبر به. مولوی. ، مکان نزه، جای دور از آب و علف و قعر آب و از مگسان ده و مردم و از آبخیز دریا و از فساد هوا. (منتهی الارب). جای دور از کشت و آب راکد و علف و از مگسان دهات و از مردم و آبخیز دریا و از فساد هوا. (ناظم الاطباء). نزیه. (اقرب الموارد). رجوع به نزیه شود، تازه. خوب. (غیاث اللغات). خرم. باصفا: چه در جهان بقعتی نیست نزه تر از گرگان و طبرستان. (تاریخ بیهقی ص 457). جائی نزه بود و سراپرده و دیوانها همه زیر آن پرده زده بودند. (تاریخ بیهقی ص 460). آورده اند که در ناحیت کشمیر مرغزاری خوش و نزه بود. (کلیله و دمنه). موضعی به غایت نزه و خرم و متنزهی بی رنج و غم یافته. (سندبادنامه ص 166). و حکایت سلیمان و مور و پای ملخ بگفت و چون جای نزه بود و قاآن را نشاط در سر. (جهانگشای جوینی). دیگر آنکه کتب تاریخ متفرجی نزه و متنزهی بدیع باشد. (تجارب السلف)
پاک از عیب. (غیاث اللغات). نزیه. (اقرب الموارد). پاکیزه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پاک. (ناظم الاطباء) : حق همی گوید که آری ای نزه لیک بشنو صبر آور صبر به. مولوی. ، مکان نزه، جای دور از آب و علف و قعر آب و از مگسان ده و مردم و از آبخیز دریا و از فساد هوا. (منتهی الارب). جای دور از کشت و آب راکد و علف و از مگسان دهات و از مردم و آبخیز دریا و از فساد هوا. (ناظم الاطباء). نزیه. (اقرب الموارد). رجوع به نزیه شود، تازه. خوب. (غیاث اللغات). خرم. باصفا: چه در جهان بقعتی نیست نزه تر از گرگان و طبرستان. (تاریخ بیهقی ص 457). جائی نزه بود و سراپرده و دیوانها همه زیر آن پرده زده بودند. (تاریخ بیهقی ص 460). آورده اند که در ناحیت کشمیر مرغزاری خوش و نزه بود. (کلیله و دمنه). موضعی به غایت نزه و خرم و متنزهی بی رنج و غم یافته. (سندبادنامه ص 166). و حکایت سلیمان و مور و پای ملخ بگفت و چون جای نزه بود و قاآن را نشاط در سر. (جهانگشای جوینی). دیگر آنکه کتب تاریخ متفرجی نزه و متنزهی بدیع باشد. (تجارب السلف)
سقف باشد و بعضی گویند چوبی باشد که سقف خانه را بدان پوشند. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به نژه و تژه شود، جای درآمدن باد و تراوش کردن آب. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
سقف باشد و بعضی گویند چوبی باشد که سقف خانه را بدان پوشند. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به نژه و تژه شود، جای درآمدن باد و تراوش کردن آب. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
عبدالله (ملا...). مؤلف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است: شبی که داغ تو سوزم به دل چنان خواهم که همچو شمع شود زندگی تمام مرا. رجوع به صبح گلشن ص 539 شود
عبدالله (ملا...). مؤلف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است: شبی که داغ تو سوزم به دل چنان خواهم که همچو شمع شود زندگی تمام مرا. رجوع به صبح گلشن ص 539 شود
بوی دهان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نکهه: همانا که برزد یکی تیز دم شهنشاه از آن دم زدن شد دژم بپیچید و در جامه زو سر بتافت که از نکهتش بوی ناخوب یافت. فردوسی. ، بوی خوش دهان. رجوع به نکهه شود: بوید به سحرگاهان از شوق به ناگاهان چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل. منوچهری. فکر و نطقش چو نکهت لب دوست ز آتش تر گلاب می چکدش. خاقانی. نکهت حوراست یا صفای صفاهان جبهت جوزاست یا لقای صفاهان. خاقانی. باد بهشت می گذرد یا نسیم صبح یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است. سعدی. ، بوی خوش. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نکهه: شمۀ خلق تو هست آنک او را نکهت عنبر و ند نیست ندید. سوزنی. نکهت جام صبوحی چون دم صبح از تری عطسۀ مشکین ز مغز آسمان انگیخته. خاقانی. نکهت خویش ز عشق مشک فشان از فقاع شیبت مویش به صبح برف نمای از سداب. خاقانی. نکهت کام صراحی چو دم مجمر عید زو بخور فلک جان شکر آمیخته اند. خاقانی. ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر. حافظ. صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری به یادگار بمانی که بوی او داری. حافظ. بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت خیزد از صحرای ایذج نافۀ مشک ختن. حافظ
بوی دهان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نکهه: همانا که برزد یکی تیز دم شهنشاه از آن دم زدن شد دژم بپیچید و در جامه زو سر بتافت که از نکهتش بوی ناخوب یافت. فردوسی. ، بوی خوش دهان. رجوع به نکهه شود: بوید به سحرگاهان از شوق به ناگاهان چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل. منوچهری. فکر و نطقش چو نکهت لب دوست ز آتش تر گلاب می چکدش. خاقانی. نکهت حوراست یا صفای صفاهان جبهت جوزاست یا لقای صفاهان. خاقانی. باد بهشت می گذرد یا نسیم صبح یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است. سعدی. ، بوی خوش. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نکهه: شمۀ خلق تو هست آنک او را نکهت عنبر و ند نیست ندید. سوزنی. نکهت جام صبوحی چون دم صبح از تری عطسۀ مشکین ز مغز آسمان انگیخته. خاقانی. نکهت خویش ز عشق مشک فشان از فقاع شیبت مویش به صبح برف نمای از سداب. خاقانی. نکهت کام صراحی چو دم مجمر عید زو بخور فلک جان شکر آمیخته اند. خاقانی. ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر. حافظ. صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری به یادگار بمانی که بوی او داری. حافظ. بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت خیزد از صحرای ایذج نافۀ مشک ختن. حافظ
دوری. (منتهی الارب). بعد. (از اقرب الموارد). گویند: هو بنزهه من الماء، ای ببعد. (منتهی الارب) ، اسم است از تنزه. گویند:ارض ذات نزهه. (از اقرب الموارد). ج، نزه، دوری از ناخوشی و پژمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوری از عیب و زشتی. بی عیبی. پاکیزگی. نکوئی. (آنندراج از کشف اللغات و صراح و لطائف و منتخب اللغات) ، تفرج و گردش در سبزه زارها و بساتین و باغ ها. (ناظم الاطباء). نزهت
دوری. (منتهی الارب). بعد. (از اقرب الموارد). گویند: هو بنزهه من الماء، ای ببعد. (منتهی الارب) ، اسم است از تنزه. گویند:ارض ذات نزهه. (از اقرب الموارد). ج، نُزَه، دوری از ناخوشی و پژمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوری از عیب و زشتی. بی عیبی. پاکیزگی. نکوئی. (آنندراج از کشف اللغات و صراح و لطائف و منتخب اللغات) ، تفرج و گردش در سبزه زارها و بساتین و باغ ها. (ناظم الاطباء). نزهت
کاج. تازه و خوب، بی آلایش پاکدامن، خرم پاک وپاکیزه خوش وخرم: نه بااو مقاومت می توانم کردن ونه ازاینجا تحویل که موضع خوش وبقعت نزه است، پرگیاه ودورازمردم، دورازبدی بی آلایش پاکدامن
کاج. تازه و خوب، بی آلایش پاکدامن، خرم پاک وپاکیزه خوش وخرم: نه بااو مقاومت می توانم کردن ونه ازاینجا تحویل که موضع خوش وبقعت نزه است، پرگیاه ودورازمردم، دورازبدی بی آلایش پاکدامن