جدول جو
جدول جو

معنی نزادن - جستجوی لغت در جدول جو

نزادن
(لَ حَ)
نزائیدن. نازادن. مقابل زادن. رجوع به زادن شود، حاصل نشدن. به دست نیامدن:
راست گوی و راست جوی واز هوی پرهیز کن
کز هوی چیزی نزاد و هم نزاید جز عنا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نزیدن
تصویر نزیدن
بیرون کشیدن، کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
قرار دادن، بستن، عرضه کردن، پیش نهادن، تعبیه کردن، نصب کردن، کار گذاشتن، گستردن، پهن کردن، پاشیدن، ریختن، ترتیب دادن، برپا کردن، تسلیم کردن، به حال خود گذاشتن، واگذاشتن،
جمع کردن، ذخیره کردن، انبار کردن، تخصیص دادن، جدا کردن، کنار گذاشتن، خلق کردن، آفریدن، تالیف کردن، دوختن، دادن نام یا لقب و مانند آن، قرار گذاشتن، فرا دادن، سپردن،
فرض کردن، محسوب کردن، تصور کردن، قائل شدن، فرو افکندن، انداختن، جاری کردن، روان کردن، حکم کردن، فرمان دادن، ادا کردن، گذاردن، مرسوم کردن
مقدر شدن، هموار کردن، برابر دانستن، مساوی شمردن، منعقد کردن، بستن، نسبت دادن، منسوب کردن،
گذاشتن مثلاً دست بر دست نهاد، تقدیر کردن، مقرر کردن، برای مثال ریزی از چاشنی کام به کامم نرسید / روزی ای کآن ننهاده ست قدر می نرسد (خاقانی - ۵۲۴) متوجه کردن، معطوف کردن، برای مثال به علم و خواندن قرآن نهاده ای دل و گوش / جز از تو گوش نهاده به بانگ بربط و نای (فرخی - ۳۸۵) جماع کردن، برای مثال دنیا وفا ندارد لولی وشی ست این زن / گر رو کند و گر پشت می بایدش نهادن (سعید اشرف - لغتنامه - نهادن)
فرهنگ فارسی عمید
(کو کَ دَ)
مرکّب از: ب + زادن، تولید شدن. زادن. تولید. (از یادداشتهای دهخدا)، رجوع به زادن شود.
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
که زادنی نیست. مقابل زادنی
لغت نامه دهخدا
(غِ ری)
نازائیده. نزائیده، که زائیده نشده است. لم یولد
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
گذاشتن، قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزادن
تصویر بزادن
تولید شدن، زادن، تولد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمادن
تصویر نمادن
ظاهر کردن، نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیدن
تصویر نزیدن
بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
((نِ یا نَ دَ))
نشاندن، نصب کردن، قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزیدن
تصویر نزیدن
((نَ دَ))
بیرون کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
قرار دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
لوضعٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
Instill
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
inculquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
灌输
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
راسخ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
植え付ける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
להשריש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
ปลูกฝัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
주입하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
kuingiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
instillare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
aşılamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
menanamkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
রোপণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
रटना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
einflößen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
вселяти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
внушать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
wpajać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
inculcar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
inculcar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
inprenten
دیکشنری فارسی به هلندی