جدول جو
جدول جو

معنی نرمی - جستجوی لغت در جدول جو

نرمی
نرم بودن، کنایه از لطف و مهربانی، برای مثال اگر نادان به وحشت سخت گوید / خردمندش به نرمی دل بجوید (سعدی - ۱۲۹)
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
فرهنگ فارسی عمید
نرمی
(نَ)
دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور، در 14هزارگزی جنوب شرقی نیشابور، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 103 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نرمی
(نَ)
ملاست. (ناظم الاطباء). مقابل زبری. (یادداشت مؤلف) :
مبین نرمی پشت شمشیر تیز
گذارش نگر گاه خشم و ستیز.
اسدی.
پنجم ز ره دست بساوش که بدانی
نرمی و درشتی چو ز خر خار گران را.
ناصرخسرو.
، نعومت. رخاصت. (یادداشت مؤلف) :
تن خنگ بید ارچه باشد سپید
به تری و نرمی نباشد چو بید.
رودکی.
، مقابل خشکی. تری. تازگی. فرمان پذیری. انعطاف پذیری. مقابل سختی و خشکی، در ترکیباتی چون: نرمی انبان. نرمی چرم. نرمی عضلات. نرمی نان، لطافت. رقت. نازکی. مقابل کثافت:
هم اوبه نرمی باد و هم او به تیزی آب
هم او به جستن آتش هم او به هنگ تراب.
؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
، صفا و همواری که بعد از حالت خشونت و ناهمواری حاصل شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، همواری. جلا. (ناظم الاطباء). صاف و صیقلی بودن، رفق. (منتهی الارب) (مجمل). مداراه. (منتهی الارب). لطف. (مهذب الاسماء). ملایمت. (ناظم الاطباء). ارفاق. مرافقت. ملاینت. ملاطفت. مدارا. مدارات. خوش رفتاری. (یادداشت مؤلف). مقابل ستم و زور و جبر و تندی و خشونت:
به نرمی بسی چیز کردن توان
که بستم ندانی بکردن تو آن.
ابوشکور.
به نرمی برآردبسی چیز مرد
که آن برنیاید به جنگ و نبرد.
ابوشکور.
به هیچ روی تو ای خواجه برقعی نه خوشی
به گاه نرمی گوئی که آبداده تشی.
منجیک.
چو کارت به نرمی نگردد نکوی
درشتی کن آنگاه و پس رزم جوی.
فردوسی.
که تندی و تیزی نیاید به کار
به نرمی برآید ز سوراخ مار.
فردوسی.
بردار درشتی ز دل خصم به نرمی
کز دنبه به نضج آید ای دوست مغنده.
عسجدی.
به نرمی چو کاری توان برد پیش
درشتی مجوئید زاندازه بیش.
اسدی.
هم از نرمی بسی دل رام گردد
ز تندی پخته ها بس خام گردد.
ناصرخسرو.
گرفته کینه و مهرت به نرمی و تیزی
همی کشید عنان و مهار آتش و آب.
مسعودسعد.
من کرده درشتی و تو نرمی
از من همه تندی از تو گرمی.
نظامی.
درشتی و نرمی به هم در به است
چو رگزن که جراح و مرهم نه است.
سعدی.
به نرمی چو حاصل نگردد مراد
درشتی ز نرمی در آن حال به.
؟
، ادب. آهستگی:
چنین است گردندۀ گوژپشت
چو نرمی نمودی بیابی درشت.
فردوسی.
نخستین به نرمی سخنگوی باش
به داد و به کوشش بی آهوی باش.
فردوسی.
چو نزدش بوی بسته کن چشم و گوش
بر او جز به نرمی زمانی مکوش.
اسدی.
به نرمی گفت کای مرد سخنگوی
سخن در مغز تو چون آب در جوی.
نظامی.
، بردباری. صبر. حوصله. (ناظم الاطباء). آهستگی. بی شتابی. تأنی. آرامی. (یادداشت مؤلف).
- نرمی نمودن، ملایمت کردن. بردباری نمودن. با صبر و حوصله کاری کردن. (ناظم الاطباء).
، کندی. آهستگی. بی شتابی:
چون تک اندیشه به گرمی رسید
تندرو چرخ به نرمی رسید.
نظامی.
، آهستگی. تدبیر. چاره گری:
به نرمی ظفر جوی بر خصم جاهل
که که را به نرمی کند پست باران.
ناصرخسرو.
دست چون ماند به زیر سنگ سخت
جز به نرمی کی توان بیرون کشید.
مسعودسعد.
چو شاید گرفتن به نرمی دیار
به پیکار خون از سپاهی مبار.
سعدی.
، رقت. نازکی.
- نرمی دل، رأفت. مهربانی:
درشتی دل شاه و نرمی دلش
ندانی هویدا کند حاصلش.
دقیقی یا عنصری.
، لینت. روانی. (یادداشت مؤلف) ، سلاست. (یادداشت مؤلف). روانی. همواری: همچنانکه گردون کشان و خراس بانان جایگاه گردش چوب گردون و میل خراس را به روغن چرب کنند تا حرکت آن به نرمی بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سهولت. آسانی. آسایش. مقابل سختی. ضد سختی. (یادداشت مؤلف) :
جز ایشان را که رخت از چشمه بردند
ز نرمی ها به سختی ها سپردند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نرمی
نرم بودن، یانرمی گوش. نرمه گوش، مهربانی لطف. یابه نرمی. بامهربانی: اگرنادان بوحشت سخت گوید خردمندش بنرمی دل بجوید. (گلستان. قر. 127)
فرهنگ لغت هوشیار
نرمی
((نَ))
ملایمت، بردباری
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
فرهنگ فارسی معین
نرمی
اکناع
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
فرهنگ واژه فارسی سره
نرمی
لینت، سستی، صافی، رفق، مهربانی، نرم خویی
متضاد: سختی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نرمی
نعومةً
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به عربی
نرمی
Gentleness, Mushiness, Pulpiness, Silkiness, Slickness, Smoothness, Softness, Squishiness, Tenderness
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نرمی
douceur, mollesse, pulposité, soyeux, moelleux, tendresse
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نرمی
dulzura, blandura, pulposidad, sedosidad, suavidad, ternura
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نرمی
suavidade, maciez, polpudez, sedosidade, ternura
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نرمی
delikatność, miękkość, miąższowość, jedwabistość, gładkość
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به لهستانی
نرمی
нежность , мягкость , мякоть , шелковистость , гладкость , гладкость , мягкость , нежность
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به روسی
نرمی
м'якість , м'якість , м’якість , шовковистість , гладкість , м'якість , м'якість , ніжність
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نرمی
zachtheid, zijdezachtheid, gladheid, tederheid
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به هلندی
نرمی
لطافت، ملایمت، نرمی، تساهل، ملاطفت
دیکشنری اردو به فارسی
نرمی
نرمی , نرمی , ریشمی پن , نرم ہونا
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به اردو
نرمی
ความอ่อนโยน , ความนุ่มนวล , เนื้อนุ่ม , ความเนียนเหมือนผ้าไหม , ความลื่นไหล , ความเรียบ , ความอ่อนนุ่ม , ความนุ่มนวล , ความนุ่มนวล
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به تایلندی
نرمی
רַכּוּת , רַךְ , עֲסִיסִיּוּת , מַרְגְּלוּת , חַלָקוּת , חֶלָקוּת , רַכוּת , רַכּוּת
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به عبری
نرمی
優しさ , 柔らかさ , 果肉感 , 絹のような滑らかさ , 滑らかさ
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
نرمی
温柔 , 软糯 , 果肉感 , 丝滑 , 光滑 , 平滑 , 柔软 , 柔软性
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به چینی
نرمی
upole, laini, unyenyekevu, ulaini wa hariri, ulaini
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نرمی
부드러움 , 과육의 질감 , 매끈함 , 말랑함
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به کره ای
نرمی
Sanftheit, Weichheit, Saftigkeit, Seidigkeit, Glätte, Zärtlichkeit
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به آلمانی
نرمی
kelembutan, kelembutan sutra, kelicinan, kelancaran
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نرمی
কোমলতা , নরম , কোমলতা , মসৃণতা , মসৃণতা , কোমলতা , নরমপন , কোমলতা
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به بنگالی
نرمی
कोमलता , मुलायमता , रेशमीपन , चिकनापन , चिकनापन , नरमता , नरमता , कोमलता
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به هندی
نرمی
dolcezza, morbidezza, polposità, setosità, lucentezza, tenerezza
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نرمی
nazlılık, yumuşaklık, hamurluluk, ipeksi, kayganlık, pürüzsüzlük, hassaslık
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرمین
تصویر نرمین
(دخترانه)
منسوب به نرم، لطیف، مهربان
فرهنگ نامهای ایرانی
(نَ می یَ)
ملایمت. (ناظم الاطباء). مصدر مجعول است از نرم + ئیت (عربی). رجوع به نرم و نرمی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
میش نر. غوچ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان ملایعقوب بخش مرکزی شهرستان سراب، در 17هزارگزی جنوب شرقی سراب در ناحیۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 679 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنرمی
تصویر بنرمی
بملایمت بارامی. یا بنرمی جواب دادن، بملایمت پاسخ گفتن: (خان و مان را لاله بر باد از عتابش میدهد گل بنرمی در صف خوبان جوابش میدهد) (واله هروی. آنندراج) یا بنرمی حرف زدن (سخن گفتن)
فرهنگ لغت هوشیار