جدول جو
جدول جو

معنی نرشخ - جستجوی لغت در جدول جو

نرشخ(نَ رَ)
از قرای بخارا است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرخ
تصویر نرخ
ارزش چیزی، قیمت، بها
فرهنگ فارسی عمید
(نَ شَ)
منسوب است به نرشخ از قرای بخارا. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
محمد بن جعفر، مکنی به ابوجعفر و معروف به نرشخی. مؤلف تاریخ بخارا. از مورخان قرن چهارم است. وی کتاب تاریخ بخارا را به زبان عربی به نام امیر حمیدابومحمد نوح بن نصر سامانی تألیف کرد. وی به روایت سمعانی به سال 286 تولد یافت و در سال 347 هجری قمری درگذشت. (از تاریخ ادبیات در ایران صفا ج 2 ص 977)
لغت نامه دهخدا
(فَ شَ)
آسایش و آرام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ لَ)
به دست گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). عن ابن درید. و عندی (مجدالدین) انه تصحیف اذ لیس فی کلامهم راء قبلها نون. (از منتهی الارب). ابن درید آورده و گوید درستش نمیدانم. (از اقرب الموارد)،
{{اسم}} جای روییدن عرفط. (ناظم الاطباء). گفته اند که این کلمه تصحیف شده، به معنی اول فرش بود و به معنی دویم نوش. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
قیمت و بهای جنس. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بهای هر جنسی در بازار. (ناظم الاطباء). بهای عمومی چیزی و آنچه در معاملات خصوصی در بها داده می شود قیمت است. (از فرهنگ نظام). قیمت و ارزش هر سند یا سهم یا متاع در روزی که قیمت شده است. (لغات فرهنگستان). قیمت و بهائی که برچیزی نهند. بها. سعر. قیمت. ارزش. ثمن:
به نرخی فروشد که او را هواست
که از خوردنی جان ها بی نواست.
فردوسی.
اگر امیر فرمود تا ترکمانان را به ری فروگیرند این گوسپندان را به رباط کرزوان به نرخ روز فروختن معنی چیست. (تاریخ بیهقی ص 406). به نرخ روز بفروشد و زر و سیم نقد کند و به غزنی فرستد. (تاریخ بیهقی ص 306).
بفریفت تو را دیو با گلیمی
بفروخته ای خز به نرخ ملحم.
ناصرخسرو.
این جهان را فریب بسیار است
بفروشد به نرخ سوسن سیر.
ناصرخسرو.
بی بند نشایدی یکی زینها
گرچند به نرخ زر شدی آهن.
ناصرخسرو.
گر مشک خواند خاک درت را فلک مرنج
نرخ گهر به طعن خریدار نشکند.
عمعق.
چو سیر کوفته دارد سر ستم پیشه
خبر دهد ستم اندیش را ز نرخ پیاز.
سوزنی.
وقت آن آمد که اعدا را بکوبد سر چو سیر
تا یکایک آگهی یابند از نرخ پیاز.
سوزنی.
چو من نرخ کسان را بشکنم ساز
کسی نرخ مرا هم بشکند باز.
نظامی.
با توانگر به نرخ درسازند
بی درم را دهند و بنوازند.
نظامی.
عتابش گرچه می زد شیشه بر سنگ
عقیقش نرخ می برید در جنگ.
نظامی.
به زر نرخ هنر هست از هنر دور
چه نیکو گفت آن استاد مشهور.
وحشی.
نرخ متاعی که فراوان بود
گر به مثل جان بود ارزان بود.
ثنائی (از آنندراج).
که فروشد به قدر یک جو صبر
تا به نرخ هزار جان بخرم.
قاآنی.
جائی که پشک و مشک به یک نرخ است
عطار گو ببندد دکان را.
قاآنی.
- نرخ دولتی، قیمتی که دولت بر اجناس گذارد. بهای رسمی. بهای دولتی.
- نرخ روز، بهای عادلانه.
- نرخ شهرداری، نرخ و بهائی که از طرف شهرداری روی اجناس گذاشته شده.
- نرخ گرفتن، قیمت یافتن:
لاجرم از جود و از سخاوت اوی است
نرخ گرفته مدیح و صامتی (صامت) ارزان.
رودکی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
- امثال:
نرخ پیاز را نداند:
صبر کن بر سخن سردش زیرا کآن دیو
نیست آگاه هنوز ای پسر از نرخ پیاز.
ناصرخسرو.
، قیمتی که برای آذوقه حکومت تعیین می کند. (ناظم الاطباء) ، بهائی که در معاملات خصوصی ادا می شود. (فرهنگ نظام) ، رواج. رونق. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محمد بن جعفر بن زکریا بن خطاب بن شریک بن یریع (ظ: بزیع) النرشخی البخاری. او از ابی بکر بن حریث و عبدالله بن جعفر و غیر این دو روایت کند. مولد او در سال 286 هجری قمری و وفات در 348 بوده است. (سمعانی). و او راست کتابی در ذکر بخارا به نام امیرحمید ابومحمد بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی در سال 332 و ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی آنرا در سال 522 هجری قمری بفارسی تلخیص کرده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرشخی
تصویر نرشخی
منسوب به نرشخ ازمردم نرشخ
فرهنگ لغت هوشیار
بها و قیمت جنس، ارزش هر سند یا سهم یا متاع در روزی که قیمت شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرخ
تصویر نرخ
((نِ))
قیمت، بها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرخ
تصویر نرخ
قیمت
فرهنگ واژه فارسی سره
ارج، ارزش، بها، قیمت، مظنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نعره ی دردناک و جانکاه
فرهنگ گویش مازندرانی