خرمای نیکو و جید. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی است از خرما. (مهذب الاسماء). نوعی از خرمای نیکو. (ناظم الاطباء). نوعی خرما است و آن بهترین خرماهاست. (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به اقرب الموارد شود
خرمای نیکو و جید. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی است از خرما. (مهذب الاسماء). نوعی از خرمای نیکو. (ناظم الاطباء). نوعی خرما است و آن بهترین خرماهاست. (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به اقرب الموارد شود
رستینی باشد که تخم آن مانند تخم کرفس است. علت جرب را نافع باشد. (برهان) (آنندراج) ، رنگ بگردانیدن چنانکه پوست چهره در آفتاب. - برشته کردن به آتش، همه یا بخش مهم رطوبت و تری را گرفتن. (یادداشت مؤلف). بریان کردن. سرخ کردن. بودادن. بر آتش یا تابه و مانند آن نهادن نان یا چیزی تا سرخی گیرد. (یادداشت مؤلف). برتابۀ بی آب یا ریگ تفته پختن چنانکه صورت آن رنگ بگرداند بزردی یا سرخی: نان را برشته کردن. گندم را برشته کردن. - برشته کرده، مسلوق. مسلوقه. بی آب پخته شده. (یادداشت مؤلف). - گندم برشته، گندم بوداده. (یادداشت مؤلف). - نان برشته، نان نیک پخته بر اثر تیز کردن آتش یا دیر بیرون کردن آن از تنور. (یادداشت مؤلف). ، بمناسبت بریانی و سوختگی، غمین ودردمند. - یار برشته، کنایه از یار دردمند. (آنندراج) : جز داغ جگرسوز که یاری است برشته در کس نتوان بست دل امروز که یاراست. واله هروی (آنندراج). ، هرچه مرغوب و محجوب باشد. (غیاث) (آنندراج). - چهرۀ برشته، کنایه از چهرۀ آتشین. (آنندراج) : سمنبران بلب آبدارچون گهرند بچهره از جگر عاشقان برشته ترند. صائب (آنندراج). - حسن برشته، کنایه از حسن سبزه. سبز و ته گلگون. (غیاث اللغات) (آنندراج) (بهار عجم). یعنی ملیح مایل بسرخی. (غیاث اللغات). ، محکم بافته. هنگفت. صفیق. (یادداشت مؤلف)
رستینی باشد که تخم آن مانند تخم کرفس است. علت جرب را نافع باشد. (برهان) (آنندراج) ، رنگ بگردانیدن چنانکه پوست چهره در آفتاب. - برشته کردن به آتش، همه یا بخش مهم رطوبت و تری را گرفتن. (یادداشت مؤلف). بریان کردن. سرخ کردن. بودادن. بر آتش یا تابه و مانند آن نهادن نان یا چیزی تا سرخی گیرد. (یادداشت مؤلف). برتابۀ بی آب یا ریگ تفته پختن چنانکه صورت آن رنگ بگرداند بزردی یا سرخی: نان را برشته کردن. گندم را برشته کردن. - برشته کرده، مسلوق. مسلوقه. بی آب پخته شده. (یادداشت مؤلف). - گندم برشته، گندم بوداده. (یادداشت مؤلف). - نان برشته، نان نیک پخته بر اثر تیز کردن آتش یا دیر بیرون کردن آن از تنور. (یادداشت مؤلف). ، بمناسبت بریانی و سوختگی، غمین ودردمند. - یار برشته، کنایه از یار دردمند. (آنندراج) : جز داغ جگرسوز که یاری است برشته در کس نتوان بست دل امروز که یاراست. واله هروی (آنندراج). ، هرچه مرغوب و محجوب باشد. (غیاث) (آنندراج). - چهرۀ برشته، کنایه از چهرۀ آتشین. (آنندراج) : سمنبران بلب آبدارچون گهرند بچهره از جگر عاشقان برشته ترند. صائب (آنندراج). - حسن برشته، کنایه از حسن سبزه. سبز و ته گلگون. (غیاث اللغات) (آنندراج) (بهار عجم). یعنی ملیح مایل بسرخی. (غیاث اللغات). ، محکم بافته. هنگفت. صفیق. (یادداشت مؤلف)