جدول جو
جدول جو

معنی نردتخته - جستجوی لغت در جدول جو

نردتخته
(نَ تَ تَ / تِ)
تخته نرد. رجوع به نرد و تخته نرد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

قطعه ای آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگر تارهای طلا یا نقره را از آن می کشد تا باریک و مفتول شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرداخته
تصویر پرداخته
ساخته و آراسته، جلاداده، پرداخت شده، تهی شده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
دوخته ناشده. نادوخته. مقابل دوخته. رجوع به دوخته شود
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ / تِ)
نعت مفعولی از پرداختن. اداشده. تأدیه شده، پردخته، تمام شده. به انجام رسیده. تمام سپری کرده شده. (اوبهی) : ساخته و پرداخته، ساخته و تمام شده. بساخته و به اتمام و به انجام رسیده. حاضر. آماده. مهیا. ترتیب کرده. ترتیب یافته. مرتب:
بدو روز آن ساز کردش تمام
چو پرداخته شد بهنگام شام...
فردوسی.
دراز است ره باش پرداخته
همه توشه یکبارگی ساخته.
اسدی.
میباید که صناع را حاضر کنی و بر وفق مراد و حسب مرتاد آن جامها بفرمائی چنانکه بوقت بازگشت تو تمام کرده و پرداخته بتو سپارم. (ترجمه تاریخ یمینی).
چو شد پرداخته آن نامۀ شاه
ز شادی بادبان زد بر سر ماه.
نظامی.
، جلا داده. (برهان). صیقل کرده. (برهان)، سرگرم. مشغول. درساخته. مشغول شده. اشتغال یافته. مشغول گردیده. (برهان) :
دل از هر دو عالم بپرداخته
بیاد خداوند پرداخته.
؟
، خالی. تهی. مخلّی:
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته.
فردوسی.
الانان و غز گشت پرداخته
شد آن پادشاهی همه تاخته.
فردوسی.
گر از من شود تخت پرداخته
سپاه آید از هر سوئی ساخته.
فردوسی.
از آهو سخن پاک و پردخته گوی
ترازو سخن ساز و بر سخته گوی.
اسدی.
تا خاک بآمد شد هر کاین و فاسد
پرداخته و پر نکند پشت و شکم را.
انوری.
، فارغ. فارغ شده از جمیع علائق و عوایق. (برهان) :
چو شد کار لشکر همه ساخته
دل پهلوان (کیخسرو) گشت پرداخته
ز اختر یکی روز فرخ بجست
که بیرون شدن را کی آرد درست.
فردوسی.
از آورده صد گنج شد ساخته
دل شاه از آن کار پرداخته.
فردوسی.
همیشه دل از رنج پرداخته
زمانه بفرمان او ساخته.
فردوسی.
، ساخته، آراسته. (برهان). زینت داده.
- ساخته و پرداخته، تمام کرده و بانجام رسیده. ساخته و بانجام رسانیده.
، انگیخته، ترک داده، دورکرده. (برهان). در بیت ذیل معنی پرداخته بدرستی دریافته نشد و گویا از اصطلاحات نساجان باشد:
شسته کرباس که پرداخته درمی پیچند
کاغذی دان که ز قرطاس بپیچد طومار.
نظام قاری.
- پرداخته شدن، تمام شدن. بانجام رسیدن. حاضر شدن. مهیا شدن. آماده شدن. باتمام رسیدن: برقماریص گفت اکنون خواهم که مرا کتابی سازی اندر کار پادشاهی... گفتا فرمانبردارم...چون پرداخته شد پیش برقماریص آورده برخواند. (مجمل التواریخ والقصص).
- پرداخته کردن، پرداخت کردن. تأدیه کردن. اقباض کردن. پرداختن. خالی کردن. تهی کردن. صافی کردن.
- پرداخته گشتن، پرداخته شدن. حاضر شدن. آماده شدن. مهیا شدن. باتمام رسیدن. بانجام رسیدن. تمام شدن: و چون پرداخته گشت اعلام باید داد. (کلیله و دمنه). و چون پرداخته گشت بخانه برد. (کلیله و دمنه).
و چون بعضی از آن پرداخته گشت ذکر آن بسمع اعلی قاهری شاهنشاهی رسید. (کلیله و دمنه).
- پرداخته گشتن از کاری، مستریح و فارغ شدن از آن:
چو هرچش ببایست شد ساخته
وز آن ساختن گشت پرداخته
بیامد بگفتش بافراسیاب
که ای شاه با دانش و فرّ و آب.
فردوسی.
و رجوع به پرداختن و پردخته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پارچه ای که هنوز از آن لباس نساخته باشند. (ناظم الاطباء). ندوخته. دوخته نشده
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
پرداخت ناشده. تأدیه نشده. ادانشده. نکول شده. برگشت داده شده، صاف و صیقلی نشده. مقابل پرداخته
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناگداخته. مقابل گداخته
لغت نامه دهخدا
(بَ دَتَ / تِ)
پردخته. پرداخته:
ازآهو سخن پاک و بردخته گوی
ترازو خرد سازدش سخته گوی.
اسدی.
رجوع به پرداخته شود، افسانه را گویند که به قصه مشهوراست و در پارسی چیستان و در عربی لغز گویند بعضی بضم نیز گویند اصح آن پردک است یعنی در پرده. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). افسانه و قصه و فریب، سحر و جادو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ تَ / تِ)
پرداخته. اداشده. تأدیه شده، پرداخته. تهی. خالی. مخلی. صافی:
نه ازدل بر او خواندند آفرین
که پردخته از تو مبادا زمین.
فردوسی.
پیاده شدند آن سران سپاه
که از سنگ پردخته مانند چاه.
فردوسی.
چو گرگین به درگاه خسرو رسید
ز گردان در شاه پردخته دید.
فردوسی.
چو مهتر سراید سخن سخته به
ز گفتار بد کام پردخته به.
فردوسی.
از آهو سخن پاک و پردخته گوی
ترازو خردساز و بر سخته گوی.
اسدی.
، فارغ. آسوده. فارغ شده از جمیع علائق و عوایق. (برهان) :
زبانش چو پردخته شد ز آفرین
ز رخش تکاور جدا کرد زین.
فردوسی.
چو زین باره گفتارها سخته شد
نویسنده از نامه پردخته شد.
فردوسی.
چو پردخته شد زآن بیامد دبیر
بیاورد مشک و گلاب و حریر.
فردوسی.
بهر کاره در شیر چون پخته شد
زن و مرد از آن کار پردخته شد.
فردوسی.
ز زادن چو آن دیو پردخته شد
روانش از آن دیو پدرخته شد.
فردوسی.
بر او آفرین کرد (سیاوش) بردش نماز
سخن گفت با او سپهبد (کاوس) براز
چو پردخته شد هیربد را بخواند
سخنهای شایسته چندی براند
سیاووش را گفت با او برو
بیارای دل را بدیدار نو.
فردوسی.
وزآن گور پردخته گرد دلیر
همه خورد تنها و نابوده سیر.
اسدی.
، تمام. انجام گرفته. انجام یافته. تمام شده. بپایان رسیده. به آخر رسیده. کمال یافته. ساخته. و رجوع به پردخته شدن شود، خلوت. خالی. رجوع به پردخته کردن شود:
چو پردخته شد جای بر پای خاست
نیایش کنان گفت کای شاه راست
خرد بر دلم راز چونین گشاد
که هستی تو جمشید فرخ نژاد.
اسدی.
، ساخته. آماده. حاضر. مهیا. مرتب. ترتیب یافته. ترتیب داده، جلاداده. صیقل زده، آراسته. زینت داده، سرگرم. مشغول. درساخته. مشغول شده. اشتغال یافته. مشغول گردیده. (برهان)، انگیخته، ترک داده، دورکرده.
- پردخته شدن، تمام شدن. به آخر رسیدن. به انجام رسیدن. بپایان رسیدن:
چو بازارگان را درم سخته شد
فرستاده را کار پردخته شد.
فردوسی.
بفر سپهدار فرخنده فال
شد آن شهر پردخته در هفت سال.
اسدی.
چو پردخته شد نامه را مهرکرد
فرستاد گردی شتابان چو گرد.
اسدی.
بگفت این سراسر یهودا نوشت
چو پردخته شد نامه را درنوشت.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- ، خالی شدن. تهی شدن. صافی شدن. مخلی شدن. پاک شدن. پاک گردیدن:
چو پردخته شد از بزرگان سرای
برفتند به آفرید و همای.
فردوسی.
بآذرمه اندر بدو روز هور
که از شیر پردخته شدپشت گور.
فردوسی.
- ، فارغ شدن. آسوده شدن. فارغ گشتن از. فراغت یافتن از:
نویسنده پردخته شد ز آفرین
نهاد از بر نامه خسرو نگین.
فردوسی.
چو پردخته شد زآن دگر ساز کرد
در گنج گرد آمده باز کرد.
فردوسی.
چو پردخته شد ماه برپای خاست
نیایش کنان گفت کای شاه راست.
فردوسی.
سپیده چو از کوه سر بردمید
طلایه سپه را بهامون ندید
بیامد بمژده بر شهریار
که پردخته شد شاه ازین کارزار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ تَ / تِ)
تخته ای باشد آهنی که در آن سوراخهای بزرگ و کوچک به تفاوت کرده باشند که زرگران از آن تارهای زر و مانند آن بکشند تا باریک و مفتول شود و آن را شفتاهنج هم گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پارچه ای که آنرا ندوخته و بصورت لباس در نیاورده باشند مقابل دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
ادا شده تاء دیه شده، حاضر و آماده، بانجام رسیده تمام شده، آراسته زینت داده، در ساخته مشغول شده اشتغال یافته، خالی تهی مخلی صافی، فارغ شده از جمیع علایق و عوایق فارغ، جلا داده صیقل کرده، ساخته کمال یافته انجام گرفته بپایان رسیده، انگیخته بر انگیخته، ترک داده، دور کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردخته
تصویر پردخته
ادا شده، پرداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندوخته
تصویر ندوخته
دوخته ناشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرداخته
تصویر پرداخته
((پَ تِ))
ادا شده، مهیا، آماده، به انجام رسیده، تهی، خالی، زدوده، پاک
فرهنگ فارسی معین
اداشده، تادیه شده، صاف، صیقلی، فارغ، آراسته، آماده، مزین، منظم، مهیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منطقه ای شیب دار در درازنوی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی