کسادی داد و ستد. کسادی بازار. (ناظم الاطباء). کاسدی. بی رواجی. بی رونقی. - ناروانی بازار، کساد، مقابل روانی و روائی و رواج و گرمی بازار. ، عدم آراستگی و انتظام ملک. (ناظم الاطباء) ، یبوست. - ناروانی شکم، یبوست مزاج. یبس بودن شکم. (یادداشت مؤلف). ، حرمت. عدم مشروعیت. (ناظم الاطباء). ناروائی. جایز نبودن، ناروان بودن. روان نبودن. جریان نداشتن: آب نیکو روان بود در ده لیک در ریگ ناروانی به. سنائی
کسادی داد و ستد. کسادی بازار. (ناظم الاطباء). کاسدی. بی رواجی. بی رونقی. - ناروانی بازار، کساد، مقابل روانی و روائی و رواج و گرمی بازار. ، عدم آراستگی و انتظام ملک. (ناظم الاطباء) ، یبوست. - ناروانی شکم، یبوست مزاج. یبس بودن شکم. (یادداشت مؤلف). ، حرمت. عدم مشروعیت. (ناظم الاطباء). ناروائی. جایز نبودن، ناروان بودن. روان نبودن. جریان نداشتن: آب نیکو روان بود در ده لیک در ریگ ناروانی به. سنائی
معافی بن زکریا. رجوع به ابن طرار ونیز رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 272 و کشف الظنون و نامۀ دانشوران ج 1 ص 349 و تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 219 و هدیهالاحباب ص 259 و معجم الادباء ج 19 ص 151 و تاریخ بغداد ج 13 ص 230 و الذریعه الی تصانیف الشیعه ج 4 ص 256 شود
معافی بن زکریا. رجوع به ابن طرار ونیز رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 272 و کشف الظنون و نامۀ دانشوران ج 1 ص 349 و تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 219 و هدیهالاحباب ص 259 و معجم الادباء ج 19 ص 151 و تاریخ بغداد ج 13 ص 230 و الذریعه الی تصانیف الشیعه ج 4 ص 256 شود
غیرقابل رؤیت. که نتوان دیدش. که به چشم نیاید. نامرئی. لایری. ناپدید، که درخور دیدن نیست. که لایق دیدن و تماشا نیست. که تعریف و تماشائی ندارد. که دیدنش باب طبع و پسند خاطر و مورد رغبت نیست. مقابل دیدنی به معنی تماشائی و جالب و زیبا: یک دیدن از برای ندیدن بودضرور هرچند روی مردم دنیا ندیدنی است. صائب
غیرقابل رؤیت. که نتوان دیدش. که به چشم نیاید. نامرئی. لایری. ناپدید، که درخور دیدن نیست. که لایق دیدن و تماشا نیست. که تعریف و تماشائی ندارد. که دیدنش باب طبع و پسند خاطر و مورد رغبت نیست. مقابل دیدنی به معنی تماشائی و جالب و زیبا: یک دیدن از برای ندیدن بودضرور هرچند روی مردم دنیا ندیدنی است. صائب
ممتنع. محال. که قابل بودن نیست. که وجودپذیر نیست. که ممکن الوجود نیست. نشدنی: مپندار، کاین کار نابودنیست نساید کسی کو نفرسودنیست. فردوسی. به نابودنیها ندارد امید نگوید که بار آورد شاخ بید. فردوسی. بپیچی دل از هر چه نابودنی است ببخشای آن را که بخشودنی است. فردوسی. ایا مرد بدبخت بیدادگر به نابودنی برگمانی مبر. فردوسی. نیست از بودنی و نابودنی و شاید بود که شناخت مردم نگشت چنانکه اوست جز آفریدگار عز و جل. (منتخب قابوسنامه ص 8). گفتند (ابن مقفع را) برخیز و بیرون آی که این کار نابودنی است. (مجمل التواریخ)
ممتنع. محال. که قابل بودن نیست. که وجودپذیر نیست. که ممکن الوجود نیست. نشدنی: مپندار، کاین کار نابودنیست نساید کسی کو نفرسودنیست. فردوسی. به نابودنیها ندارد امید نگوید که بار آورد شاخ بید. فردوسی. بپیچی دل از هر چه نابودنی است ببخشای آن را که بخشودنی است. فردوسی. ایا مرد بدبخت بیدادگر به نابودنی برگمانی مبر. فردوسی. نیست از بودنی و نابودنی و شاید بود که شناخت مردم نگشت چنانکه اوست جز آفریدگار عز و جل. (منتخب قابوسنامه ص 8). گفتند (ابن مقفع را) برخیز و بیرون آی که این کار نابودنی است. (مجمل التواریخ)
منسوب به اندرون. باطنی و داخلی ضد بیرونی. (از ناظم الاطباء). داخلی. درونی: زاویۀ اندرونی (زاویه داخلی). (فرهنگ فارسی معین) : تا چون دشمن بیرونی برسد از دشمن اندرونی ایمن باشد. (مجالس سعدی ص 20). ... که صدق اندرونی را توان دانست از سیما. سلمان ساوجی.
منسوب به اندرون. باطنی و داخلی ضد بیرونی. (از ناظم الاطباء). داخلی. درونی: زاویۀ اندرونی (زاویه داخلی). (فرهنگ فارسی معین) : تا چون دشمن بیرونی برسد از دشمن اندرونی ایمن باشد. (مجالس سعدی ص 20). ... که صدق اندرونی را توان دانست از سیما. سلمان ساوجی.
مخفف ’از اندرونی’. درونی: و بباید دانست که اگر در اندامهای زندرونی چون جگر و سینه آماس صلب یا نرم باشد ماءالعسل زیان دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسباب زکام و نزله دو نوع است: یکی زندرونی و یکی دیگر برونی و زندرونی هم دو نوع است. (ذخیرۀخوارزمشاهی). بیشتر وقتها دو سبب از اسباب بیرونی وزندرونی جمع باشد تا زکام و نزله تولد کند. (ذخیرۀخوارزمشاهی). رجوع به مادۀ قبل و مادۀ بعد شود
مخفف ِ ’از اندرونی’. درونی: و بباید دانست که اگر در اندامهای زندرونی چون جگر و سینه آماس صلب یا نرم باشد ماءالعسل زیان دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسباب زکام و نزله دو نوع است: یکی زندرونی و یکی دیگر برونی و زندرونی هم دو نوع است. (ذخیرۀخوارزمشاهی). بیشتر وقتها دو سبب از اسباب بیرونی وزندرونی جمع باشد تا زکام و نزله تولد کند. (ذخیرۀخوارزمشاهی). رجوع به مادۀ قبل و مادۀ بعد شود
فتح بن نعیم هروی غندرودی، مکنی به ابوعمرو. از شریک و حکم بن ظهیر روایت کند، و اسحاق بن هیاج از وی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180) (تاج العروس)
فتح بن نعیم هروی غندرودی، مکنی به ابوعمرو. از شریک و حکم بن ظهیر روایت کند، و اسحاق بن هیاج از وی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180) (تاج العروس)
آنکه وجود پذیر نیست ممتنع الوجود: (نیست از بودنی و نابودنی و شاید بود که شناخت مردم نگشت. .)، نشدنی: (گفتند (ابن مقفع را) برخیز و بیرون آی که این کارنابودنی است
آنکه وجود پذیر نیست ممتنع الوجود: (نیست از بودنی و نابودنی و شاید بود که شناخت مردم نگشت. .)، نشدنی: (گفتند (ابن مقفع را) برخیز و بیرون آی که این کارنابودنی است